به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

آدم نه ای و روضه رضوانت آرزوست

خاتم نه ای و دست سلیمانت آرزوست

زنهار سر مپیچ ز چوگان حکم او

چون گوی اگر سراسر میدانت آرزوست

چشم طمع به ملک سکندر مکن سیاه

گر همچو خضر چشمه حیوانت آرزوست

چون شبنم آبگینه خود بی غبار کن

گر سیر باغ و گشت گلستانت آرزوست

چون شانه باش تخته مشق هزار زخم

گر ره در آن دو زلف پریشانت آرزوست

چندی چو غنچه سر به گریبان خود بکش

زین باغ اگر چو گل لب خندانت آرزوست

چون گوهر از غبار یتیمی متاب روی

گر ساحل مراد ز عمانت آرزوست

مجنون صفت ز مشق جنون برمدار دست

مدی اگر ز دفتر احسانت آرزوست

بیرون در گذار طمع های خام را

گر جبهه گشاده دربانت آرزوست

چون مور در حلاوت گفتار سعی کن

مسند اگر ز دست سلیمانت آرزوست

دندان به دل فشار درین باغ چون انار

بویی اگر ز سیب زنخدانت آرزوست

یک چند خون دل خور و بر لب بمال خاک

گر سینه ای چو کان بدخشانت آرزوست

چون شبنم آب کن دل خود را درین چمن

گر وصل آفتاب درخشانت آرزوست

هرگز نبوده است دو سر هیچ خوشه را

بگذر ز سر اگر سر و سامانت آرزوست

پرهیز می کند ز تو دیو سیاهکار

وین طرفه ز فرشته نگهبانت آرزوست

این آن غزل که سعدی و ملای روم گفت

موری نه ای و ملک سلیمانت آرزوست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:40 PM

جامی ز خون بی غش منصورم آرزوست

لعل تجلی از کمر طورم آرزوست

بر من جهان ز دیده مورست تنگتر

یک چند تنگنا دل مورم آرزوست

با طاقتی که پنجه ازو برده است موم

رفتن به سیر انجمن طورم آرزوست

ساغر حریف عقل گرانجان نمی شود

رطلی گرانتر از سر مخمورم آرزوست

مردم ز اشتیاق شکر خواب نیستی

بالین دار، چون سر منصورم آرزوست

شیرینی حیات دلم را گزیده است

عریان شدن به خانه زنبورم آرزوست

نازک شدم چنان که گمان می برند خلق

در بر کشیدن کمر مورم آرزوست

صائب درین زمان که رسیده است مشق فکر

هم نغمگی به شاعر مشهورم آرزوست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:40 PM

لعل لب پیاله می آبدار ازوست

جوش صباحت گل روی بهار ازوست

ابروی موج درس اشارت ازو گرفت

چشم حباب در گرو انتظار ازوست

گلگونه نشاط ازو یافت لاله زار

خال سیاه بختی مشک تتار ازوست

چشم ستاره می پرد از آرزوی او

مژگان آفتاب، ثریا نثار اوست

زان قطره خوی که بر سمنش تکیه کرده است

شبنم به روی بستر گل بیقرار ازوست

زنگ از دلش به ابروی صیقل نمی رود

آیینه ای که چشم به راه غبار ازوست

دریاب رنگ باختگان خمار را

زان باده ای که دست سبو در نگار ازوست

صائب به نیم گردش چشم آن ستیزه جو

بی اختیار اگر کندت اختیار ازوست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:40 PM

رزق وسیع در قدم میهمان توست

هر کس که میهمان تو شد میزبان توست

نعمت شود زیاده به قدر زبان شکر

نخلی است این که ریشه آن در دهان توست

گر سایه ای به سوخته جانی فکنده ای

در آفتابروی جزا سایبان توست

آسودگی نتیجه ترک علایق است

پوشیدن نظر ز جهان دیده بان توست

در خاک و خون ترا نکشیده است تا زبان

در خامشی گریز که دارالامان توست

تیر دعای صافدلان نیست نارسا

هر نارسایی که بود در کمان توست

هر چند از رکاب تو دور افتاده ایم

دست ز کاررفته ما در عنان توست

غربت نمی کشی ز وطن هر کجا روی

از زیر بال خویش اگر آشیان توست

صائب ز نغمه تو شکرزار شد جهان

گفتار، حق خامه شیرین زبان توست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:40 PM

پوچ است هر سری که نه در وی هوای توست

سهوست سجده ای که نه بر خاک پای توست

طبل رحیل هوش من آواز پای توست

حسرت نصیب دیده من از لقای توست

در پرده های چشم شکر خواب صبح نیست

شیرینیی که در دو لب جانفزای توست

خون می کند عرق ز شفق هر صباح و شام

از بس که آفتاب خجل از لقای توست

در باز کردن در باغ بهشت نیست

فیضی که در گشودن بند قبای توست

ظرف وصال نیست من تنگ ظرف را

طبل رحیل هوش من آواز پای توست

خودداری سپند در آتش بود محال

خالی است جای من به حریمی که جای توست

هر شاخ گلی که دست کند در چمن بلند

از روی صدق ورد زبانش دعای توست

هر دل رمیده ای که بساط زمانه داشت

امروز در کمند دو زلف رسای توست

ره نیست در حریم تو هر خودپرست را

بیگانه هر که گشت ز خود آشنای توست

چون ترک دلبری ننمایند دلبران ؟

چون هر کجا دلی که بود مبتلای توست

استادگی چگونه کند در نثار جان؟

صائب که مرگ و زندگیش از برای توست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:40 PM

دامن به دست هر که دهی دستگیر توست

از هر دلی که گرد فشانی عبیر توست

نقصان نکرده است کسی از گذشتگی

شالی اگر دهی به فقیری حریر توست

گر دست سایلی به عصایی گرفته ای

در تکیه گاه خلد به دولت سریر توست

از ما متاب روی که در وقت پای لغز

دست ز کار رفته ما دستگیر توست

فردای حشر، موجه دریای رحمت است

پهلوی لاغری که در اینجا حصیر توست

از نقد و جنس آنچه ترا هست در بساط

بر هر چه پشت پای زنی دستگیر توست

از دیدن تو تازه شود زخم عاشقان

از شور عشق اگر نمکی در خمیر توست

تقصیر ساده لوحی آیینه دل است

نقشی گر از بساط جهان دلپذیر توست

از شیوه غریب نوازی مدار دست

جان غریب تا دو سه روزی اسیر توست

دنیایی اش مدان که بود زاد آخرت

قدری که از متاع جهان ناگزیر توست

پای ادب ز پیروی سابقان مکش

در سال هر که از تو بود بیش، پیر توست

دست هزار کوهکن از کار می برد

بتخانه ها که در دل صورت پذیر توست

خواهد رساند خانه عمر ترا به آب

این آب بی قیاس که پنهان به شیر توست

با دوستان نشین که شود توتیای چشم

از دشمنان غباری اگر در ضمیر توست

تا هست چون هدف رگ گردن ترا بجا

هر خاری از قلمرو ایجاد تیر توست

صائب به آب خضر تسلی نمی شود

جانی که تشنه سخن دلپذیر توست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:40 PM

زان آتشین میی که ز لب در ایاغ توست

یاقوت آبدار بتان سنگداغ توست

نتوان ز جستجو به تو هر چند راه برد

هر کس برون دویده ز خود در سراغ توست

چشمی که چون ستاره نظربند خواب نیست

حیران پرتو گهر شبچراغ توست

دلهای پاره پاره خونین دلان خاک

در چشم عارفان گل صد برگ باغ توست

در چشم من ز سنبل فردوس بهترست

آشفته خاطری که پریشان دماغ توست

از درد اگر به صاف بود چشم دیگران

ما را نظر ز صاف به درد ایاغ توست

از روی آتشین تو بی بهره ایم ما

هر چند نور دیده ما از چراغ توست

خواهد حباب وار سرت را به باد داد

این باد نخوتی که گره در دماغ توست

چون صائب آن که چاشنی درد یافته است

قانع به زخم خار ز گلهای باغ توست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:40 PM

محتاج کی به نشأه می چشم مست توست؟

پر خون دهان جام می از پشت دست توست

چون تاک در سراسر این باغ و بوستان

هر نخل سرکشی که بود زیر دست توست

لعلی که ساخته است نگین دان ز تاج زر

خونین جگر به خانه زین از نشست توست

ساید کلاه گوشه قدرش به آسمان

هر سر که در قلمرو ایجاد، پست توست

نظارگی ز سرو تو چون راست بگذرد؟

جایی که آبهای روان پای بست توست

زین پیش زلف در خم دل بود و این زمان

هر جا دلی است در خم زلف چو شست توست

از باده دست شستن من از صلح نیست

گر توبه می کنم به امد شکست توست

از می شود شعور تو هر لحظه بیشتر

فریاد من ز حوصله دیر مست توست

سرپنجه تصرف خورشید و ماه را

خواهد به چوب بستن، اگر دست دست توست

جود تو بی سؤال به سایل عطا کند

قفلی که بی کلید شود باز، دست توست

محرومی از وصال پریزاد معنوی

صائب گناه دیده صورت پرست توست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:40 PM

 

آیینه را توجه خاطر به گلخن است

هر جا صفای قلب دهد روی، گلشن است

در دور ما که سنگ به سایل نمی دهند

دست و دل گشاده نصیب فلاخن است

بی جبهه گشاده، سخن رو نمی دهد

این ماجرا ز طوطی و آیینه روشن است

پیچیده است خنده و شیون به یکدگر

این نکته از صدای شکفتن مبرهن است

همت به بی نیازی من ناز می کند

یک سرو در سراسر این سبز گلشن است

با سرگذشتگان چه کند موج حادثات؟

شمع خموش را چه غم از باد دامن است؟

پیچیده است اگر چه چو جوهر زبان ما

احوال ما به تیغ تو چون آب روشن است

نتوان به روی دختر رز چشم غیر دید

در خانه ای شراب ننوشم که روزن است

صائب کسی که عشق بود اوستاد او

در هر فنی که نام توان برد، یک فن است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:34 PM

شاهنشهی است عشق که عالم گدای اوست

برخاست هر که از سر عالم لوای اوست

آزاده ای که کنج قناعت گرفته است

شیرازه حضور جهان بوریای اوست

آن مطربی که پرده ما را دریده است

رقص فلک ز زمزمه جانفزای اوست

در دام می کشد دل صحرایی مرا

این مردمی که با نگه آشنای اوست

در چشمه سار تیغ تو تا چند خون خورد؟

مرگی که زندگانی من از برای اوست

بیدرد نیستم که شکایت کنم ز جور

هر شکوه ای که هست مرا از وفای اوست

چون در رکاب برق سواران سفر کند؟

بیچاره ای که شیشه دل زیر پای اوست

مسند به روی دست سلیمان فکنده است

تا مور پا شکسته ما در هوای اوست

فردوس را ز داغ تغافل کند کباب

کبری که در دماغ من از کبریای اوست

زنجیر پاره کردن سوداییان عشق

موقوف باز کردن بند قبای اوست

صائب کسی که خرمن من سوخته است ازو

ابر بهار، سایه دست سخای اوست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:34 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4447929
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث