به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

نقش حصیر نیست که بر پیکر من است

شهباز اوج فقرم و این شهپر من است

این باده رسیده که در ساغر من است

حور من و بهشت من و کوثر من است

تا سر بر آستانه همت گذاشتم

خشتی است آفتاب که زیر سر من است

صبح قیامتی که جهان در حساب ازوست

یک آه سرد از دل غم پرور من است

خون می خورد ز تنگی میدان روزگار

این آب بیقرار که در گوهر من است

در وادیی که سیل برد کوه را ز جای

پای به خواب رفته من لنگر من است

در بند روزگار نباشد جنون من

زنجیر من چو تیغ همان جوهر من است

چون شمع استخوان مرا آب می کند

این آتشی که در ته خاکستر من است

از خارخار عشق به خون غوطه می زنم

از برگ گل چو شبنم اگر بستر من است

هر چند بسته ام به زمین سایه وار نقش

پرواز آفتاب به بال و پر من است

داغی که هست زیر سیاهی گشاده روی

امروز در بساط فلک اختر من است

از برگریز حادثه صائب مسلم است

این گلشنی که در ته بال و پر من است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:34 PM

از خون چو داغ لاله حصار دل من است

هر که بوی خون شنوی منزل من است

تخم محبتی که سویدای عالم است

امروز در زمین دل قابل من است

طوفان نوح را به نظر درنیاورد

شور محبتی که در آب و گل من است

با کاینات یکدل و یکروی گشته ام

هر جا که یار جلوه کند در دل من است

دریا چه می کند به خس و خار خشک من؟

بر هر کفی که دست زنم ساحل من است

آسودگی به راه ندانسته ام که چیست

چون برق، منتهای نفس منزل من است

تمکین طور را به فلاخن گذاشته است

این راز سر به مهر که اندر دل من است

دارد ز خون صید حرم دست در نگار

سنگین دلی که درصدد بسمل من است

گر بر فلک برآمده است ابر نوبهار

صائب گدای دیده دریا دل من است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:34 PM

چشم اثر به گریه مستانه من است

خط نجات بر لب پیمانه من است

چین شکست نیست بر ابروی عهد من

معموره وفا دل ویرانه من است

هرگز ملایمت به نگهبان نمی کنم

فانوس داغ جرأت پروانه من است

با پاکدامنان نظری هست حسن را

تا آفتاب سرزده، در خانه من است

سیل سبک عنان که ز عالم گذشته است

صائب خراب گوشه ویرانه من است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:34 PM

مرگ سبکروان طلب، آرمیدن است

چون نبض، زندگانی ما در تپیدن است

در شاهراه عشق ز افتادگی مترس

کز پا فتادن تو به منزل رسیدن است

بر سینه گشاده ما دست رد خلق

بر روی بحر، پنجه خونین کشیدن است

تسلیم شو که زخم نمایان عشق را

گر هست بخیه ای، لب خود را گزیدن است

روزی طمع ز کلک تهی مغز داشتن

انگشت خود به وقت ضرورت مکیدن است

از قاصدان شنیدن پیغام دوستان

گل را به دست دیگری از باغ چیدن است

نومیدیی که مژده امید می دهد

از روی ناز نامه عاشق دریدن است

امید چرب نرمی ازین خشک طینتان

روغن ز ریگ و آب ز آهن کشیدن است

نتوان به کنه قطره رسیدن میان بحر

تنها شدن ز خلق، به خود وارسیدن است

چون شیر مادرست مهیا اگر چه رزق

این جهد و کوشش تو به جای مکیدن است

صائب ز اهل عقل شنیدن حدیث عشق

اوصاف یوسف از لب اخوان شنیدن است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:34 PM

از سینه صافی دل بی کینه روشن است

دل بی غبار باشد اگر سینه روشن است

گوری است تار، خانه تن بی فروغ دل

از گوهرست اگر دل گنجینه روشن است

پرداز سینه کن، چه ورق می کنی سیاه؟

جام جهان نماست اگر سینه روشن است

چون نافه خون خویش اگر مشک کرده ای

از مو به موی خرقه پشمینه روشن است

سی شب چراغ میکده روشن بود ز می

مسجد ز شمع در شب آدینه روشن است

آمیزشی که هست به هم نیش و نوش را

از شیشه نبات چو آیینه روشن است

دیگ توانگران دو سه روزی بود به جوش

دایم اجاق فقر ز کشکینه روشن است

پنهان مکن، کز آینه صاف روی تو

بر اهل دید صحبت دوشینه روشن است

اندیشه از سیاه دلان جهان مکن

صائب اگر ترا دل بی کینه روشن است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:34 PM

روشنگر وجود به راه اوفتادن است

در جویبار، سبزی آب از ستادن است

رو تافتن ز پیکر خاکی پس از وصول

بعد از نماز پشت به محراب دادن است

عرض نیاز خویش به پاکیزه گوهران

لب چون صدف به ابر بهاران گشادن است

دست دعا بلند نکردن به وقت صبح

بر سینه دست پیش کریمان نهادن است

بر روی غافلان جهان خنده سپهر

از رود نیل کوچه به فرعون دادن است

در موج خیز حادثه آسوده زیستن

در رهگذار سیل میان را گشادن است

صائب بود به گرد سرش کعبه در طواف

آن رهروی که منزلش از پا فتادن است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:34 PM

آسودگی به کنج قناعت نشستن است

سیر بهشت در گره چشم بستن است

هشیاریی است عقل که مستی است چاره اش

بدمستیی است توبه که عذرش شکستن است

ماهی به شکر بحر سراپا زبان شده است

غافل که حد شکر، لب از شکر بستن است

طفلی است راه خانه خود کرده است گم

هر ناقصی که در صدد عیب جستن است

شوخی به این کمال نبوده است هیچ گاه

خال تو چون سپند درانداز جستن است

ما از شکست توبه محابا نمی کنیم

چون زلف، حسن توبه ما در شکستن است

کفاره شراب خوریهای بی حساب

هشیار در میانه مستان نشستن است

غافل مشو ز مرگ که در چشم اهل هوش

موی سفید، رشته به انگشت بستن است

درمان ما که سوخته ایم از فراق می

چون داغ لاله در دل ساغر نشستن است

بستن به گوشه دل عشاق، خویش را

دامان خود به شهپر جبریل بستن است

صائب به زیر چرخ فکندن بساط عیش

در رهگذار سیل، فراغت نشستن است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:34 PM

آسودگی به گوشه عزلت نشستن است

سررشته امید ز عالم گسستن است

پرداختن ز پرورش تن به جان پاک

از کار گل به آب خضر دست شستن است

در سینه همچو لاله گره کردن آه را

پیوند خود ز عالم بالا گسستن است

گفتار دلخراش به نازکدلان فقر

مینا به راه آبله پایان شکستن است

این خرده حیات که دل بسته ای بر آن

چون دانه سپند درانداز جستن است

پهلو تهی نمودن روشندلان ز خلق

بر روی زنگیان در آیینه بستن است

سر تافتن ز مصلحت عقل بهر نفس

از بهر تیر بال هما را شکستن است

از گریه دروغ، اثر چشم داشتن

از چشمه سار گوهر شهوار جستن است

انداختن بساط اقامت به زیر چرخ

در راه سیل پای به دامن شکستن است

عریان شو از لباس تعلق که در سلوک

سد ره است اگر همه احرام بستن است

بستن ره سؤال به ارباب احتیاج

صائب به روی خود در توفیق بستن است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:34 PM

راز نهان ز سینه در انداز جستن است

از زور باده شیشه ما در شکستن است

گفتن به آه درد دل خود ز بیکسی

مکتوب خود به بال و پر تیر بستن است

جستن مراد خود ز خسیسان دل سیاه

سوزن ز کاهدان شب تاریک جستن است

روزی طلب ز درگه حق کن که پیش خلق

لب بازکردنت در توفیق بستن است

بیخود به طوف کعبه روان شو که با خودی

احرام بستن تو چو زنار بستن است

گفتم کنم به گوشه نشینی علاج نفس

غافل که سرفرازی سگ در نشستن است

صائب ز سینه زنگ زدودن به اشک گرم

داغ کلف ز آینه ماه شستن است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:34 PM

احوال دل ز دیده خونبار روشن است

حال درون خانه نمایان ز روزن است

روشندلان همیشه سفر در وطن کنند

استاده است شمع و همان گرم رفتن است

در انتظام کار جهان اهتمام خلق

مشق جنون به خامه فولاد کردن است

جوهر بس است بیضه فولاد را حصار

آن را که دل قوی است چه حاجت به جوشن است؟

دست و دهن اگر چه نماید تنور رزق

نسبت به دست کوته ما چاه بیژن است

شستن به اشک، گرد کدورت ز روی دل

آیینه را به دامن تر پاک کردن است

ظالم به مرگ سیر نگردد ز خون خلق

در خواب، کار تشنه لبان آب خوردن است

دل چون کمال یافت نهد پای بر فلک

چون دانه خوشه گشت رجوعش به خرمن است

صائب ز خود برآی که شرط طریق عشق

گام نخست از خودی خود گذشتن است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:34 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4447948
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث