به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

هر چند چشم مست تو هشیار عالم است

با بوالهوس شراب مخور، کار عالم است

از درد عشق، روی به خوناب شسته ای است

هر گل که در سراسر گلزار عالم است

دیوانه ای که چشم غزالش پلنگ بود

امروز رام کوچه و بازار عالم است

در راه دل، پیاده دنبال مانده ای است

هر چند عقل، قافله سالار عالم است

جز عارفی که از خودی آزاد گشته است

هر کس که هست صورت دیوار عالم است

بر هر دلی که خواب گران پرده دار شد

در آرزوی دولت بیدار عالم است

بر خود زبان آتش سوزان کند دراز

چون خار هر که در پی آزار عالم است

در چشم عارفان جهان ابر رحمتی است

این غفلتی که پرده زنگار عالم است

از قید سنگ می شود آخر شرر خلاص

رحم است بر کسی که گرفتار عالم است

داند به سیم قلب گران ماه مصر را

آن پاک دیده ای که خریدار عالم است

از ره مرو که دیده شیر حوادث است

گر روشنایی به شب تار عالم است

لب تشنه ای است کآب نمی داند از سراب

بیچاره ای که واله رخسار عالم است

صائب مرا به خواب نخواهد گذاشتن

بیدار دولتی که نگهدار عالم است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:28 PM

 

هر نقش دلکشی که بر ایوان عالم است

نقش برون پرده آن جان عالم است

با تشنگی بساز که دل آب چون شود

بی چشم زخم، چشمه حیوان عالم است

در غیرتم که از سر زلف سیاه کیست

شوری که در دماغ پریشان عالم است

غافل که داده است گریبان به دست برق

چشمی که محو چهره خندان عالم است

از دست و پا زدن نشود آرمیده بحر

کوه شکیب، لنگر طوفان عالم است

خواهد شدن به رغم حسودان عزیز مصر

این جان بیگنه که به زندان عالم است

بی چشم زخم نیست، اگر توتیا شده است

گوی سری که در خم چوگان عالم است

آسوده ای به عالم امکان اگر بود

از راه رحم نیست، ز نسیان عالم است

بازی مخور که شیره جانهاست یکقلم

شیرینیی که در شکرستان عالم است

در چشم عارفان، ورق باد برده ای است

تختی که تکیه گاه سلیمان عالم است

صائب چه لازم است عاقل شویم ما؟

شور جنون ما نمک خوان عالم است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:28 PM

در زیر تیغ یار که سرها در او گم است

داریم حیرتی که نظرها در او گم است

زین آب زیر کاه، که چرخ است و کهکشان

ایمن مشو که موج خطرها در او گم است

هستی است شکری که ازو چهر می چکد

زهری است نیستی که شکرها در او گم است

آب گهر به وصف گهر ترزبان بس است

لاف از هنر مزن که هنرها در او گم است

دارم زیاد زلف بناگوش زیب او

شام خوشی که فیض سحرها در او گم است

مژگان تاب خورده اشک آفرین ماست

امروز رشته ای که گهرها در او گم است

پیشانی گشاده سختی کشان بود

همواریی که کوه و کمرها در او گم است

داده است فیض عشق به ما پاشکستگان

از خویش رفتنی که سفرها در او گم است

محرم نه ای تو، ورنه به هر موی داده اند

پیچیده نامه ای که خبرها در او گم است

دست ز کار رفته ارباب حیرت است

برگ فتاده ای که ثمرها در او گم است

صائب که یاد می کند از اشک تلخ ما؟

در قلزمی که آب گهرها در او گم است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:28 PM

ای روح، سیر عالم امکان چه لازم است؟

رفتن به پای خویش به زندان چه لازم است؟

ای قطره چون قرار نداری به دست ابر

بیرون شدن ز قلزم و عمان چه لازم است؟

زهر فنا چو عاقبت کار خوردنی است

خوردن فریب چشمه حیوان چه لازم است؟

نیکی ثمر در آب روان زود می دهد

با تیغ او مضایقه جان چه لازم است؟

عشق بلند در گرو قهر و لطف نیست

دشنام فاش و خنده پنهان چه لازم است؟

چون باد صبح کار مرا می کند تمام

بر شمع من فشاندن دامان چه لازم است؟

در جنگ، می کند لب خاموش کار تیغ

دادن جواب مردم نادان چه لازم است؟

چون درد کامرانی خود می کند دواست

اظهار درد پیش طبیبان چه لازم است؟

وحشت چو رو دهد همه جا کنج عزلت است

رفتن به کوه و دشت و بیابان چه لازم است؟

چون می شود به صبر شکر زهر عادتی

منت کشیدن از شکرستان چه لازم است؟

در وقت خود، چو غنچه گره باز می شود

ممنون شدن ز ناخن و دندان چه لازم است؟

چون بندگی به شرط نمودن نه کار توست

صائب قبول کردن احسان چه لازم است؟

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:28 PM

نقد نشاط در دل گنجینه خم است

این گنج در عمارت دیرینه خم است

جام جهان نما که در او راز می نمود

در زنگبار خجلت از آیینه خم است

مگذار شیخ را که به میخانه بگذرد

کان خودپرست دشمن دیرینه خم است

علمی که سرخ رویی یونانیان ازوست

چون نیک بنگری همه در سینه خم است

صائب خمار دست نمی دارد از سرم

چندان که خشت بر سر گنجینه خم است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:28 PM

عرش بلند مرتبه بنیان آدم است

خورشید عقل، شمسه ایوان آدم است

آدم چه جوهری است، که گنجینه سپهر

با صد هزار چشم نگهبان آدم است

لعلی که خون کند به جگر آفتاب را

در مشت خاک بی سر و سامان آدم است

همت بلند دار که نه خاتم سپهر

فرمان پذیر دست سلیمان آدم است

در بزم قدسیان خبری زین چراغ نیست

سوز و گداز، شمع شبستان آدم است

از پیچ و تاب درد، ملک را نصیب نیست

این تاب در کمند رگ جان آدم است

ده آیه حواس که منشور قدرت است

نازل ز روی مرتبه در شأن آدم است

از قدر، پای بر سر گردون گذاشته است

در خاک اگر چه گوشه دامان آدم است

بر هر گل زمین، گل ابری گماشته است

روی شکفته تازه کن جان آدم است

تا دست می رسد به می و مطرب و نگار

اندیشه بهشت ز کفران آدم است

از دلو آفتاب ربوده است اختیار

این یوسفی که در چه کنعان آدم است

آدم نه ای، ازان ز فلک شکوه می کنی

ورنه فلک مسخر فرمان آدم است

صائب جواب آن غزل سیدست این

کامروز آدم است که شیطان آدم است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:28 PM

 

شاخی که چار فصل پر از میوه و گل است

دست ز کار رفته اهل توکل است

چون عاشقی کند به دل جمع عندلیب؟

در گلشنی که غنچه پریشانتر از گل است

نقش مراد دیده جوهرشناس ماست

چین جبین که جوهر تیغ تغافل است

زان خال عنبرین نتوان سرسری گذشت

هر نقطه زین صحیفه محل تأمل است

صائب درین زمانه نمکدان عشق را

شوری که مانده است همین شور بلبل است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:28 PM

کام از تو هر که یافت سلیمان عالم است

دستی که در میان تو شد حلقه خاتم است

پروای آفتاب قیامت نمی کند

هر دل که زیر سایه آن زلف پر خم است

بی غم حیات نیست دل دردمند را

می آید از بهشت برون هر که آدم است

دارد به یاد، سر و دو صد نخل میوه دار

عمر دراز لازمه روزی کم ست

در لاله زار عشق ز گفتار آتشین

پا در رکاب، مهر خموشی چو شبنم است

نخل از زمین پاک فلک سیر می شود

بال مسیح پاکی دامان مریم است

در راه صاحبان سخن چوب منع نیست

طوطی درون خلوت آیینه محرم است

از بیم انقطاع همان می تپد دلم

در بحر اگر چه ریشه این موج محکم است

پروای زخم نیست دل آب گشته را

صائب به زخم آب همان آب مرهم است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:28 PM

 

روی تو برق خرمن آسایش دل است

زلف تو تازیانه جانهای غافل است

هر خون که کرد در دل عشاق، مشک شد

اکسیر دانه است زمینی که قابل است

از رنگ و بوی، حسن خداداد فارغ است

نفزاید از بهار جنونی که کامل است

زاهد نیم به مهره گل مشورت کنم

تسبیح استخاره من عقده دل است

سوهان مرگ نیز علاجش نمی کند

پایی که از گرانی جان در سلاسل است

بحر تو بی کنار ز تن پروری شده است

از جان بشوی دست که هر موج ساحل است

ای رهروی که خیر به مردم رسانده ای

آسوده رو که بار تو بر دوش سایل است

از پیچ و تاب عشق مکن شکوه زینهار

کاین پیچ و تاب، جوهر آیینه دل است

از درد و داغ عشق بود برگ عیش من

این است دوزخی که به جنت مقابل است

هر کس نداده است گریبان به دست عقل

صائب بگیر دامن او را که عاقل است!

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:28 PM

آب حیات شبنم آن روی چون گل است

عنبر خمیر مایه آن زلف و کاکل است

یک چشم پر خمار به از صد قدح شراب

یک چهره شکفته به از صد چمن گل است

بر روی دست باد مرادست سیر من

تا بادبان کشتی من از توکل است

در دور خط تمام شود گیر و دار زلف

بیچاره عاشقی که گرفتار کاکل است

در پیری از حیات اقامت طمع مدار

سیل است عمر و قامت خم گشته چون پل است

شاخی که بی ثمر نبود در چهار فصل

دست ز کار رفته اهل توکل است

استادگی است صیقل آیینه آب را

روشنگر جمال معانی تأمل است

این خرده ای که کرده گره گل در آستین

صائب سپند شعله آواز بلبل است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:28 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4448784
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث