به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

بیم و امید در دل اهل جهان پرست

هر جا که رنگ و بوست بهار و خزان پرست

دندان ما ز خوردن نعمت تمام ریخت

ما را همان ز شکوه روزی دهان پرست

از چشم کور، قطره اشکی است بی شمار

گر ذره ای است مردمی از آسمان، پرست

نان خسان به خشکی منت سرشته است

زان لقمه الخدر که در او استخوان پرست

بلبل گلوی خویش عبث پاره می کند

گوش گل از ترانه آب روان پرست

با خامشان بود در و دیوار هم سخن

چون بی زبان شوی همه جا همزبان پرست

از فیض عشق، روی زمین گوش به گوش

از گفتگوی صائب آتش زبان پرست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:24 PM

با ما یکی است هر که ز مردم جداترست

درمان ماست هر که به درد آشناترست

در تنگنای دل گره غنچه باز شد

هر خانه ای که تنگ بود دلگشاترست

ز افتادگی غبار به دامان او رسید

دست ز کار رفته به مطلب رساترست

با فقر خوش برآی که در وقت برگریز

آن را که برگ عیش بود بینواترست

این صیدگاه کیست که داغ پلنگ او

از چشم آهوان حرم دلرباترست

اندوختن به رتبه ریزش نمی رسد

از فصل نوبهار، خزان باسخاترست

چشم بد از تو دور که در پرده بوی تو

صد پیرهن ز نکهت یوسف رساترست

عاشق به پای خفته تواند کجا ریخت؟

کز خواب صبح، چشم تو مردم رباترست

خورشیدرنگ و باد صبا بوی گل ربود

بیچاره بلبل از همه کس بینواترست

باجی نمی دهند به هم شیوه های تو

از صلح، رنجش تو محبت فزاترست

از دل مدار جور خود ای سنگدل دریغ

کاین شیشه شکسته به سنگ آشناترست

جای ترحم است به دلهای دردمند

کز آه عاشقان شب زلفت رساترست

زنهار دل مبند به حسن و وفای او

کز رنگ و بوی لال و گل بی وفاترست

دایم به جای دانه دل خویش می خورد

مرغی که در ریاض جهان خوش نواترست

عزت طلب حذر کند از خواری سؤال

هر کس که سیر چشم تر اینجا گداترست

دل می دهد به عاشق بیدل به دور خط

در وقت احتیاج، کرم خوشنماترست

مشکن دل مرا که به میزان اهل دید

این گوهر از عقیق تو سنگین بهاترست

صائب در این زمانه بیگانه آشنا

بیگانگی ز خلق به دل آشناترست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:24 PM

وحدت سرای دل به جهانی برابرست

هر گوشه اش به کنج دهانی برابرست

هر شعر آبدار که دل می برد ز جا

هر مصرعش به سرو روانی برابرست

دل تازه می شود ز شراب کهن مرا

این پیر زنده دل به جوانی برابرست

آن طفل شیرمست که دیوانه اش منم

هر سنگ او به رطل گرانی برابرست

از پیچ و تاب، موی بر آتش نشسته ای است

هر دیده را که مور میانی برابرست

در دیده ای که هست ز بینش شراره ای

هر لاله ای به سوخته جانی برابرست

باشد سبک چو قلب زراندود پیش ما

هر نوبهار را که خزانی برابرست

خورشید بی صفا نشود از غبار خط

تا دیده ستاره فشانی برابرست

غیر از تو ای نگار ز سیمین بران کراست

در پیرهن تنی که به جانی برابرست؟

آسوده از ملامت خلقم که حرف سخت

تیغ مرا به سنگ فسانی برابرست

پیش کسی که صائب ازین خاکدان گذشت

تسخیر دل به ملک جهان برابرست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:24 PM

با آب خضر آن خط شبگون برابرست

لفظی که تازه است به مضمون برابرست

این نشأه ای کزان لب نوخط به من رسید

خاکش به خون باده گلگون برابرست

خطی که از ذقن به بناگوش می رود

در خاصیت به تبت وارون برابرست

در ملک آرمیده حسن است خط سبز

گردی که با هزار شبیخون برابرست

در خانمان خرابی ما خشکی سپهر

با ترکتاز قلزم و جیحون برابرست

در زیر پای عشق، سر خاکسار ماست

آن کاسه سرنگون که به گردون برابرست

بی انتظار می رسد از غیب باده اش

هر دیده را که آن لب میگون برابرست

شوری که سنگ بر خم هستی زند ترا

با حکمت هزار فلاطون برابرست

موج سراب و طره لیلی، ز بیخودی

در دیده یگانه مجنون برابرست

سودای عشق در سر مجنون بی کلاه

با تکمه کلاه فریدون برابرست

مشکل که سر برآورد از خاک، روز حشر

تخم امید ما که به قارون برابرست

در چشم داغ دیده صائب درین بهار

هر لاله ای به کاسه پر خون برابرست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:24 PM

زلف معنبر تو به صد جان برابرست

این مصرع بلند به دیوان برابرست

با عمر خضر قامت جانان برابرست

این مصرع بلند به دیوان برابرست

مد نگاه با صف مژگان برابرست

این مصرع بلند به دیوان برابرست

رخساره ترا به نقاب احتیاج نیست

هر قطره عرق به نگهبان برابرست

غیر از تو ای نگار ز سیمین بران کراست

در پیرهن تنی که به صد جان برابرست؟

کفران نعمت است شکایت ز جنگ یار

خشم بجا به لطف نمایان برابرست

در دل خلیده است ز مژگان او مرا

خاری که با هزار گلستان برابرست

بر یک طرف گذاری اگر پیچ و تاب را

موی میان او به رگ جان برابرست

شد گر جهان به چشم من از خط او سیاه

این سرمه با سواد صفاهان برابرست

غمنامه حیات مرا نیست پشت و روی

بیداریم به خواب پریشان برابرست

آبی که دل سیاه نگردد ز منتش

هر قطره اش به چشمه حیوان برابرست

ترک کلاه، باج به افسر نمی دهد

آزادگی به تخت سلیمان برابرست

در کام هر که ذوق قناعت چشیده است

خون جگر به نعمت الوان برابرست

در دیده کسی که به وحدت گرفت انس

کثرت به چارموجه طوفان برابرست

غافل ز عزت دل صد چاک ما مشو

سی پاره ای است این که به قرآن برابرست

روی شکفته ای که دلی وا شود ازو

صائب به صد هزار گلستان برابرست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:24 PM

پیش کسی که درد به درمان برابرست

هر خنده ای به زخم نمایان برابرست

زنهار چاک سینه خود را رفو مکن

کاین رخنه قفس به گلستان برابرست

دوری ز خلق کشتی نوحی است بی خطر

کثرت به چارموجه طوفان برابرست

این آبرو که ساخته ای از طمع سبیل

هر قطره اش به چشمه حیوان برابرست

در دیده کسی که سیه روزگار شد

صبح وطن به شام غریبان برابرست

دست نوازش فلک از روی دوستی

با سیلی عداوت اخوان برابرست

حاجت به دور باش نباشد بخیل را

پیشانی گرفته به دربان برابرست

چون مور نیست سایه من بار بر زمین

این منزلت به تخت سلیمان برابرست

باقی نسازد آن که به آثار نام خویش

در زندگی و مرگ به حیوان برابرست

جمعیتی که تفرقه خاطر آورد

در چشم من به خواب پریشان برابرست

از میزبان تکلف بسیار در سلوک

با جرأت فضولی مهمان برابرست

از دخل رو متاب که انگشت اعتراض

در صافی کلام به سوهان برابرست؟

وصلی که پای شرم و حیا در میان بود

مضمون او مشو که به هجران برابرست

هر سینه ای که هست در او خارخار عشق

صائب به صد هزار گلستان برابرست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:24 PM

دیوانه خموش به عاقل برابرست

دریای آرمیده به ساحل برابرست

گردی که خیزد از قدم رهروان عشق

با سرمه سیاهی منزل برابرست

دارد به چهره گوهر ما در محیط عشق

گرد یتیمیی که به ساحل برابرست

در وصل و هجر، سوختگان گریه می کنند

از بهر شمع، خلوت و محفل برابرست

رحم است بر کسی که نرست است از خودی

این قید با هزار سلاسل برابرست

دلگیر نیستم که دل از دست داده ام

دلجویی حبیب به صد دل برابرست

در زیر پای سدره و طوبی است مرقدش

هر کشته را که جلوه قاتل برابرست

می رقصی از نشاط می ناب، غافلی

کاین رقص با تپیدن بسمل برابرست

فهم رموز عشق ز ا دراک برترست

اینجا شعور عالم و جاهل برابرست

دست از طلب مدار که دارد طریق عشق

از پا فتادنی که به منزل برابرست

آخر به وصل شمع چو پروانه می رسد

هر دیده را که روشنی دل برابرست

در کشوری که عشق گرانمایه، گوهری است

در یتیم و آبله دل برابرست

صائب ز دل به دیده خونبار صلح کن

یک قطره اشک گرم به صد دل برابرست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:24 PM

 

آزادگی به سلطنت جم برابرست

دست ز کار رفته به خاتم برابرست

گردی است خط یار که چون خاک کربلا

در منزلت به خون دو عالم برابرست

بیکس نواز باش که هر طفل بی پدر

در منزلت به عیسی مریم برابرست

هر حلقه ای که نیست در او ذکر حق بلند

در چشم ما به حلقه ماتم برابرست

ما آبروی خویش به گوهر نمی دهیم

بخل بجا به همت حاتم برابرست

ما همچو غنچه از دل پر خون خویشتن

داریم گوشه ای که با عالم برابرست

دلهای داغدار بود کعبه امید

شورابه سرشک به زمزم برابرست

نقد حیات در گره غنچه بسته است

عمر گل شکفته به شبنم برابرست

چون سرو تازه روی نباشد تمام عمر؟

بی حاصلی به حاصل عالم برابرست

از سینه هر دمی که برآید به یاد دوست

صائب به عمر جاوید آن دم برابرست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:24 PM

ما را کلاه فقر به افسر برابرست

سد رمق به ملک سکندر برابرست

تلخی نمی رسد به قناعت رسیدگان

در کام مور، خاک به شکر برابرست

میزان عدل میل به یک سو نمی کند

اینجا عیار سنگ به گوهر برابرست

این گریه ای که هست گره در گلو مرا

هر قطره اش به دانه گوهر برابرست

از فیض عشق در قدح لاله رنگ ماست

خونابه ای که با می احمر برابرست

در کام ماهیی که به تلخی برآمده است

دریای تلخ و شور به کوثر برابرست

پیش کسی که سلطنت فقر یافته است

جمعیت حواس به لشکر برابرست

دستی که از فراق تو بر دل نهاده ایم

در قطع راه شوق به شهپر برابرست

بر آتشی که در جگر ما نهفته است

همواری سپهر به صرصر برابرست

در قلزمی که حیرت دیدار ناخداست

موج عنان گسسته به لنگر برابرست

مهر خموشیی که مرا بر دهن زدند

آوازه اش به طبل سکندر برابرست

با بادبان کشتی بی دست و پای مرا

پای به خواب رفته لنگر برابرست

صائب به چشم هر که ز دریادلان شده است

بخت سیه گلیم به عنبر برابرست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:24 PM

مردن به درد عشق به دنیا برابرست

با زندگی خضر و مسیحا برابرست

نقش برون پرده رازست چشم تو

ورنه شکوه قطره و دریا برابرست

در اوج اعتبار به عزلت توان رسید

مرغ شکسته بال به عنقا برابرست

یوسف چسان دلیر تماشای خود کند؟

یعقوب در کمین و زلیخا برابرست

آیینه تنگدل نشود از هجوم عکس

پیشانی گشاده به صحرا برابرست

هر گوشه ای که گوشه چشمی در او بود

گر چشم سوزن است به دنیا برابرست

در چار فصل چون نبود سرو تازه روی؟

بی حاصلی به حاصل دنیا برابرست

آنجا که شرم حسن به غور سخن رسد

ضبط نگه به عرض تمنا برابرست

در شب مشو دلیر به عصیان که از نجوم

چندین هزار دیده بینا برابرست

لعل لبی که تشنه به خون دل من است

خاکش به خون باده حمرا برابرست

قربانیان نگاه پریشان نمی کنند

محو ترا همیشه تماشا برابرست

در چشم عارفی که به مغز جهان رسید

صبح نشاط با کف دریا برابرست

در پله ای که سنگدلیهای کعبه است

ریگ روان و آبله پا برابرست

با درد عشق، طاقت و بیطاقتی یکی است

تمکین کوه و کاه در اینجا برابرست

حسنی که در لباس بود آب و رنگ او

در چشم ما به صورت دیبا برابرست

صائب اگر به دیده انصاف بنگری

آن خال دلنشین به سویدا برابرست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:24 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4448783
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث