به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

پرواز من به بال و پر تیغ و خنجرست

هر زخم، مرغ روح مرا بال دیگرست

ما صلح کرده ایم ز گلشن به درد و داغ

آتش گل همیشه بهار سمندرست

تخت است دل ز وسوسه چون آرمیده شد

سر چون ز فکر پوچ تهی گشت افسرست

پای شکسته بر سر زانوی منزل است

دست ز کار رفته در آغوش دلبرست

از آرزوی جنت دربسته فارغ است

آن را که سر به جیب کشیدن میسرست

موی میان نازک پرپیچ و تاب اوست

تیغ برهنه ای که سراپای جوهرست

خودبینی از حیات ابد سنگ راه توست

از آب خضر، آینه سد سکندرست

از جاده بی نیاز بود رهنورد شوق

کلکی که کجروست مقید به مسطرست

صائب به سیم و زر نتوان شد ز اغنیا

آن را که هست چهره زرین توانگرست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:24 PM

 

آن را که در وطن لب نانی میسرست

سی شب ز ماه عید سرایش منورست

در خانه های کهنه بود مور و مار بیش

حرص و امل به طینت پیران فزونترست

ارباب احتیاج اگر آبروی خویش

گردآوری کنند، به از عقد گوهرست

هرگز نگردد آینه را دل به آب صاف

ظلمت ز آب خضر نصیب سکندرست

در کنه ذات، فکر به جایی نمی رسد

دریای بیکنار چه جای شناورست؟

فردی که ساده است نیارند در حساب

دیوانه را چه کار به دیوان محشرست؟

از بس گزیده است سلامت روی مرا

موج خطر به چشم من آغوش مادرست

در قطره ای چه جلوه کند بحر بیکنار؟

در چشم مور ملک سلیمان محقرست

صائب به غیر نامه عالم نورد من

هر نامه ای که هست و بال کبوترست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:24 PM

خال لب تو داغ دل آب کوثرست

پنهان تبسمت نمک شور محشرست

حالا به فکر دلبری افتاده ابرویت

تیغ برهنه روی تو نوخط جوهرست

تنها نه من دل پری از باغ می برم

شبنم هم از تبسم رسوای گل، ترست

کی رو ز تلخرویی دریا به هم کشد؟

ابر مرا معامله با آب گوهرست

دارد خبر ز آه من و تنگنای چرخ

هر شعله ای که در قفس تنگ مجمرست

پرویز داغ غیرت خود را علاج کرد

شیرین تندخوی همان داغ شکرست

از آستان عشق به جایی نمی رود

صائب یکی ز حلقه به گوشان این درست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 5:24 PM

رویی کز او نریخته است آبرو کجاست؟

ابرتری که تازه شود جان ازو کجاست؟

تا چون حریم کعبه بگردم به گرد او

یارب درین جهان دل بی آرزو کجاست؟

از تهمت است پیرهن ماه مصر چاک

دامان عصمتی که ندارد رفو کجاست؟

هر چند صیقلی کند آیینه روی خویش

آن جوهری که با تو شود روبرو کجاست؟

چون طوطیان ز من نکشد آبگینه حرف

جز عکس خود مرا طرف گفتگو کجاست؟

آبی جز آب تیغ که از چشم شور خلق

لب تشنه را گره نشود در گلو کجاست؟

صائب ز بس که بر سر هم ریخته است دل

ره شانه را به کاکل آن فتنه جو کجاست؟

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:46 AM

آن بلبلم که باغ و بهارم دل خودست

آن طوطیم که آینه دارم دل خودست

دستم نمی رسد به گریبان ساحلی

زین بحر بیکنار کنارم دل خودست

هر مشکلی که بود گشودم به زور فکر

مانده است عقده ای که به کارم دل خودست

چون ماه چارده به سر خوان آفتاب

پیوسته رزق جان فگارم دل خودست

از دیگران چراغ نخواهد مزار من

کز سوز سینه شمع مزارم دل خودست

از شرم نیست بال و پر جستجو مر

چون باز چشم بسته شکارم دل خودست

فارغ ز نور عاریه چون چشم روزنم

خورشید و ماه لیل و نهارم دل خودست

صائب به سرمه دگران نیست چشم من

روشنگر دو دیده تارم دل خودست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:46 AM

دستی که ریزشی نکند شاخ بی برست

نخلی که میوه ای ندهد خشک بهترست

زنهار تن به سایه بال هما مده

تا آفتابروی قناعت میسرست

از ناله مس مکن، نکند گوش اگر فلک

گل گوش هوش دارد اگر باغبان کرست

گر پاکشی به دامن خود، به ز جنت است

ور حفظ آبروی کنی، به ز کوثرست

دنیا پرست روی به عقبی نمی کند

هر هفت، پیش زشت به از هفت کشورست

در زیر پای عشق فتاده است آسمان

عشق این سواد را، تل الله اکبرست

از نعل واژگون مرو از راه زینهار

در زیر موج ریگ روان آب کوثرست

صائب کسی که گوشه عزلت گزیده است

در چشمها عزیز چو گوگرد احمرست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:46 AM

از آه، حسن را خطر بی نهایت است

خط بر چراغ حسن تو دست حمایت است

بیدار از نسیم قیامت نمی شود

در هر دلی که ناله نی بی سرایت است

ذرات را به وجد درآورد آفتاب

یک زنده دل تمام جهان را کفایت است

تشویش دل تمام ز طول امل بود

هر فتنه ای که هست دین زیر رایت است

افسردگی است سنگ ره رهروان عشق

گرمی درین طریق، چراغ هدایت است

غلطان شود گهر چو صدف دلپذیر نیست

از تنگنای چرخ چه جای شکایت است؟

صائب ز خصم سفله شکایت ز عقل نیست

ورنه ز چرخ شکوه من بی نهایت است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:46 AM

تازه است دایم از سیهی داغ عندلیب

در گلشنی که زاغ و زغن بی نهایت است

مشمار سهل رخنه گفتار خویش را

کاین رخنه در خرابی تن بی نهایت است

دست ز کار رفته ز برگ است بیشتر

در کشوری که سیب ذقن بی نهایت است

در غربت است چشم حسودان به زیر خاک

این چاه در زمین وطن بی نهایت است

از مستمع گشوده شود چشمه سخن

هر جا سخن کش است، سخن بی نهایت است

دندان به دل فشار که بر خوان روزگار

این لقمه های دست و دهن بی نهایت است

جای دو مغز در ته یک پوست بیش نیست

در تنگنای چرخ دو تن بی نهایت است

صائب سخن پذیر درین روزگار نیست

ورنه مرا به سینه سخن بی نهایت است

زان غنچه لب شکایت من بی نهایت است

تنگ است وقت، ورنه سخن بی نهایت است

در سینه گشاده من درد و داغ عشق

چون نافه در زمین ختن بی نهایت است

پرهیز در زمان خط از یار مشکل است

در نوبهار، توبه شکن بی نهایت است

ماه تمام می کند ایجاد هاله را

تا شمع روشن است لگن بی نهایت است

چون میوه در تو تا رگ خامی به جای هست

گردن مکش، که دار و رسن بی نهایت است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:46 AM

روی ترا به زلف معنبر چه حاجت است؟

این شعله را به بال سمندر چه حاجت است؟

دربند زلف و کاکل عنبرفشان مباش

حسن ترا سیاهی لشکر چه حاجت است؟

بی خال، چهره تو دل از دست می برد

خورشید را به یاری اختر چه حاجت است؟

شبنم به آفتاب کجا آبرو دهد؟

گوش ترا به حلقه گهر چه حاجت است؟

دریاکشان می از دل خم نوش می کنند

آن را که ظرف هست به ساغر چه حاجت است؟

بال هما را به سایه نشینان گذاشتیم

با داغ عشق، زینت افسر چه حاجت است؟

احوال ما به تیغ تو چون آب روشن است

عرض نیاز تشنه به کوثر چه حاجت است؟

هر جا که شعر صائب شیرین کلام هست

آب حیات و چشمه کوثر چه حاجت است؟

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:46 AM

با چهره شکفته گلستان چه حاجت است؟

با خط و زلف، سنبل و ریحان چه حاجت است؟

روی ترا به زلف پریشان چه حاجت است؟

آتش چو سرکش است به دامان چه حاجت است؟

دریای آرمیده به آشوب تشنه است

شور مرا به سلسله جنبان چه حاجت است؟

از دامن است شعله جواله بی نیاز

گرداب را به شورش طوفان چه حاجت است؟

آتش گل همیشه بهارست عشق را

پروانه را به سیر گلستان چه حاجت است؟

زندان بود به مردم خودبین سواد شهر

از خود رمیده را به بیابان چه حاجت است؟

عالم به چشم آینه گردد سیه ز آب

دل زنده را به چشمه حیوان چه حاجت است؟

باشد ز چوب منع دربسته بی نیاز

با جبهه گرفته به دربان چه حاجت است؟

از سینه های چاک بود فتح باب دل

این در چو باز شد به گریبان چه حاجت است؟

ریزش چه کار با دل بی آرزو کند؟

آن را که تخم سوخت به باران چه حاجت است؟

گلچین چه گل ز گلشن دربسته می برد؟

با روی شرمناک، نگهبان چه حاجت است؟

اکنون که سوخت گرمی پرواز بال من

دیگر مرا به شمع شبستان چه حاجت است؟

از دل، گرفتگی به تماشا نمی رود

نقش و نگار بر در زندان چه حاجت است؟

ما خون خود حلال به تیغ تو کرده ایم

از خاک ما کشیدن دامان چه حاجت است؟

پیری ز میل سیب زنخدان حجاب نیست

در میوه بهشتی به دندان چه حاجت است؟

شد رهنما به حق چو مرا درد بی دوا

صائب دگر به ناز طبیبان چه حاجت است؟

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:46 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4447935
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث