به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

پوشیدن نظر ز جهان عین حکمت است

قطع نظر ز خلق کمال بصیرت است

چشمی که باز کردن آن به ز (بستن است)

در عالم مشاهده آن چشم عبرت است

چشم صفا مدار ز گردون ( )

کاین آسیا همیشه پر از گرد کلفت است

بینایی نظر به مقامی نمی رسد

دارالامان مردم آگاه، حیرت است

بی پاس شرع، وضع جهان مستقیم نیست

قانون حفظ صحت عالم، شریعت است

فرمان پذیر شرع چو گشتی به امر و نهی

ناکردنی است هر چه خلاف مروت است

چون هست بر جناح سفر، بهر اعتبار

بال هما صحیفه عنوان دولت است

آگاه را سفیدی مو تازیانه ای است

در دیده های نرم، رگ خواب غفلت است

روی زمین ز سجده اخلاص ساده است

طاعات خلق بیشتر از روی عادت است

بر صبر خود مناز، که دارد فلاخنی

زلفش به کف، که سنگ کمش کوه طاقت است

چرخ وسیع، چشمه سوزن بود (بر او)

در دیده کسی که مقید به ساعت است

رزقش رسید ز عالم بالا به پای خویش

صائب کسی که همچو صدف پاک طینت است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:46 AM

خاطر چو خرم است به صهبا چه حاجت است؟

دل چون گشاده است به صحرا چه حاجت است؟

سیر چمن بود پی تحصیل وقت خوش

با وقت خوش به سیر و تماشا چه حاجت است؟

هیچ است گنج عالم اگر نیست دل غنی

دل چون توانگرست به دنیا چه حاجت است؟

دست کریم آینه سیماب گوهرست

ابر بهار را به تقاضا چه حاجت است؟

ما چون کلید خانه به دست تو داده ایم

دیگر درازدستی یغما چه حاجت است؟

چشم از برای روی عزیزان بود به کار

یعقوب را به دیده بینا چه حاجت است؟

محتاج بادبان نبود کشتی سپهر

عشاق را به همت والا چه حاجت است؟

فردا چو غم زیاده ز امروز می رسد

امروز خوردن غم فردا چه حاجت است؟

موی سفید و روی سیه عیب مشک نیست

با خلق خوش به صورت زیبا چه حاجت است؟

راز دو کون در گره نقطه بسته است

گشتن به هر کتاب سراپا چه حاجت است؟

از شمع بی نیاز بود خاک کشتگان

در کوه لعل لاله حمرا چه حاجت است؟

احوال ما به تیغ تو چون آب روشن است

عرض نیاز تشنه به دریا چه حاجت است؟

خصمی چو کجروی همه جا در رکاب اوست

افلاک را به دشمنی ما چه حاجت است؟

از راه حرف وصوت رسیدن به کنه خلق

با نامه گشاده سیما چه حاجت است؟

سرگرمی محبت خوبان مرا بس است

صائب مرا به نشأه صهبا چه حاجت است؟

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:46 AM

آن خال لب ستاره صبح قیامت است

عمر دوباره سایه آن سرو قامت است

آنجا که آفتاب حوادث شود بلند

در ابر می گریز که حصن سلامت است

بر قدر محنت است اگر پله ثواب

ما را ثواب کعبه ز سنگ ملامت است

ما را امید کام دل از زلف یار نیست

گر می دهد به ما دل ما را، کرامت است

این تخم توبه ای که تو در خاک کرده ای

موقوف آبیاری اشک ندامت است

هر شاخ گل که جلوه درین باغ می کند

از خاک برگرفته آن سروقامت است

خاک به سر، که چوب عصا در ره طلب

یک گام پیشتر ز تو در استقامت است

صائب جواب آن غزل است این که گفته اند

مصحف سفید گشت، نشان قیامت است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:46 AM

هشیار زیستن نه ز قانون حکمت است

در کارخانه ای که نظامش به غفلت است

این کنج عزلتی که گرفته است شیخ شهر

در چشم اهل دید کمینگاه شهرت است

بند از دهان کیسه گشودن، نه از زبان

ای خواجه در طریقه ما شکر نعمت است

سوداگرست هر که دهد زر به آبروی

آن کس که بی سؤال دهد اهل همت است

دشت گشاده را نشود بستگی نصیب

سین سخا کلید در باغ جنت است

از تیغ آفتاب گل و لاله رنگ باخت

شبنم هنوز مست شکرخواب غفلت است

در کاسه سری که بود فکر آب و نان

چون آسیا همیشه پر از گرد کلفت است

یک کشتی درست به ساحل نمی رسد

زین شورشی که در سر دریای وحدت است

گوهر ز اشک ابر سرانجام می کند

صائب کسی که همچو صدف پاک طینت است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:46 AM

درد دلم ز پرسش ارباب عادت است

بیماریی که هست مرا، از عیادت است

در کنه کفر و دین نرسیده است هیچ کس

هنگامه گرم ساز جهان، رسم و عادت است

آبی که خاکمال دهد آب خضر را

در چشمه سار جوهر تیغ شهادت است

کم خون به سایه علم عشق می خوریم؟

حرفی است این که بال هما را سعادت است

بر هر طرف که میل کند بحر، تابعم

موج مرا به کف چه عنان ارادت است؟

در ساغر زیاده طلب خون بود مدام

نشتر همیشه در خم خون زیادت است

مشکل که سر به چشمه کوثر در آورد

صائب چنین که تشنه تیغ شهادت است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:46 AM

بیداری سیاه دلان عین غفلت است

خوابی که نیست از سر غفلت، عبادت است

از زهد خشک بر دل زاهد غبار نیست

تابوت بهر مرده دلان مهد راحت است

شرط طواف کعبه دل، بی بضاعتی است

گر شرط طوف کعبه گل، استطاعت است

آبی که داد زندگی جاودان به خضر

در قبضه تصرف تیغ شهادت است

شیطان پا برجاست شود هر چه عادتی

بیچاره آن که در گرو رسم عادت است

غیر از دل شکسته خود، گوشه گیر را

هر گوشه ای که هست، کمینگاه شهرت است

دامی که غیر خوردن دل نیست دانه اش

امروز در بساط زمین دام صحبت است

از ماه مصر، صلح به آوازه کرده است

گر مطلب کریم ز انعام، شهرت است

چون چشم سوزن است جهان وسیع، تنگ

صائب به چشم هر که مقید به ساعت است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:46 AM

آتش کباب کرده یاقوت آن لب است

چشم سهیل در پی آن سیب غبغب است

ای خضر چند تیر به تاریکی افکنی؟

سرچشمه حیات نهان در دل شب است

چون می رسد به مجلس ما سجده می کند

مینای ما که خضر ره اهل مشرب است

راه نفس ز کثرت تبخاله بسته شد

گوید هنوز عشق که اینها گل تب است

در دست دیگران بود آزاد کردنم

در چارسوی دهر دلم طفل مکتب است

صائب نمی فروزد شمع مراد من

تا صبحدم اگر چه لبم گرم یارب است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:46 AM

باد بهار سلسله جنبان صحبت است

موج شراب دام پریزاد عشرت است

هر شاخ گل که خم شود از باد نوبهار

بی چشم زخم، صیقل زنگ کدورت است

هر نرگسی به حال ز پا اوفتادگان

از روی لطف، گوشه چشم مروت است

هر برگ لاله ای لب لعلی است خونچکان

هر شبنمی ستاره صبح سعادت است

از جوش لاله هر رگ سنگی به کوهسار

پر خون چو نبض جوهر تیغ شهادت است

چون غنچه در بهار، گریبان عیش را

از کف مده که گوشه دامان فرصت است

از هر کنار نغمه سرایان بوستان

فریاد می کنند که صحبت غنیمت است

در رهگذار صرصر غم، بر چراغ عشق

هر برگ تاک سایه دست حمایت است

تکلیف توبه هر که در ایام گل کند

خونش به خاک ریز که از اهل بدعت است

در موسمی که می ز هوا می توان رساند

صائب چه وقت خلوت و هنگام عزلت است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:46 AM

در عین بحر، گوشه نشین را کناره هاست

در یتیم را ز صدف گاهواره هاست

تا داده ام عنان توکل ز دست خویش

کارم همیشه در گره از استخاره هاست

از زاهدان خشک حدث گهر مپرس

خار و خس از محیط نصیب کناره هاست

نادان دلش خوش است به تدبیر ناخدا

غافل که ناخدا هم ازین تخته پاره هاست

آب فسرده در صدف پاک گو مباش

گوش ترا چه حاجت این گوشواره هاست؟

از راز عشق، زاهد خشک است بیخبر

ابروی قبله را چه خبر از اشاره هاست؟

از ما مجوی صبر که سررشته شکیب

از دست رفته تر ز عنان نظاره هاست

مور ضعیف اگر چه برابر بود به خاک

نسبت به خاکساری من از سواره هاست

دربسته ماند میکده از زاهدان خشک

خس پوش بحر رحمت ازین تخته پاره هاست

نگذاشت گریه در نظرم آرزوی خام

دامان صبح، پاک ز اشک ستاره هاست

صائب ز درد و داغ ندارد شکایتی

باغ و بهار سوخته جانان شراره هاست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:46 AM

کی جام باده در خور کام و زبان ماست؟

خونی که می خوریم زیاد از دهان ماست

خاری است غم که در دل ما ریشه کرده است

ماری است پیچ و تاب که در آشیان ماست

روی فلک سیاه ز گرد گناه ما

پشت زمین به کوه ز خواب گران ماست

خطی که گرد خود ز خرابی کشیده ایم

در موج خیز حادثه دارالامان ماست

احوال خود به گریه ادا می کنیم ما

مژگان چو طفل بسته زبان ترجمان ماست

گردون به گرد ما نرسد در سبکروی

برق آتش فسرده ای از کاروان ماست

تنها نه ایم در ره دور و دراز عشق

آوارگی چو ریگ روان همعنان ماست

زلفی که می کشد به کمند آفتاب را

در پیچ و خم ز جوهر تیغ زبان ماست

در کلبه قناعت ما نیست چون منع

هر کس که می خورد دل خود، میهمان ماست

دیوار می نهد به ره سیل تندرو

گرد کسادیی که پی کاروان ماست

از اشک ماست پنجه خورشید در نگار

خونابه فلک ز دل خونچکان ماست

روشن شده است آینه ما به نور عشق

خورشید خال عیب رخ دودمان ماست

(در خون کشیده است ز غیرت بهار را

رنگ شکسته ای که به روی خزان ماست)

صائب گه مناظره از مور عاجزیم

گردون اگر چه عاج ز تیغ زبان ماست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:46 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4447937
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث