به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ز ناله گر دل بی برگ ما نوا می داشت

چو غنچه از گره خود گرهگشا می داشت

خبر ز عشق ندارد دل فسرده من

وگرنه آتش سوزنده زیر پا می داشت

هزار قافله هر دم ز خود سفر می کرد

اگر ز خویش سفرکرده نقش پا می داشت

به گرد چشم تو خواب غرور کی می گشت؟

شکست شیشه دلها اگر صدا می داشت

کجاست صائب آتش نفس، که وقت مرا

همیشه خوش به سخنهای آشنا می داشت

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:22 AM

به این نشاط که دل سر به تیغ یار گذاشت

کدام تشنه لب خود به جویبار گذاشت؟

جواب خود حلال مرا چه خواهد گفت؟

ستمگری که ترا دست در نگار گذاشت

به یک دو بوسه کز آن سنگدل طلب کردم

حقوق خدمت صد ساله برکنار گذاشت؟

چنان فریفته حسن این چمن شده ام

که دست رد نتوانم به هیچ خار گذاشت

ز عجز، قدرت کارش تمام صورت بست

مصوری که شبیه تو نیمکار گذاشت

کجا به سایه بال هما کند اقبال؟

کسی که دامن دولت به اختیار گذاشت

نداشت عرصه میدان بیقراری من

که کوه صبر مرا عشق برقرار گذاشت

فسان تیزی رفتار گشت سنگ رهش

سبکروی که مرا دست زیر بار گذاشت

ز سخت رویی دشمن نمی شود مغلوب

مبارزی که به دشمن ره فرار گذاشت

گرفت روزن خورشید را به دود چراغ

سیه دلی که ترا خال بر عذار گذاشت

به جلوه ای که درین بحر کرد ابر بهار

هزار دانه گوهر به یادگار گذاشت

وفا به وعده ناکرده می کند صائب

همان که دیده ما را در انتظار گذاشت

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:22 AM

ملامت از دل بیباک من فغان برداشت

ز سخت جانی من سنگ الامان برداشت

چو بار طرح گرانم همان به میزانش

اگر چه جنس مرا چرخ رایگان برداشت

مرا ز دست تهی نیست چون صدف گله ای

نمی توان به گهر مهرم از دهان برداشت

کدام بلبل آتش نفس به باغ آمد؟

که خون مرده دلان جوش ارغوان برداشت

نشد ز گرد یتیمی نصیب هیچ گهر

تمتعی که دل از خط دلستان برداشت

به تن علاقه نادان ز بیم رسوایی است

که تیر کج نتواند دل از کمان برداشت

اگر کریم بزرگی کند به جای خودست

ز چرخ سفله بزرگی نمی توان برداشت

خروش نغمه سرایان یکی هزار شده است

مگر ز عارض او نسخه گلستان برداشت؟

ز بحر می گذرد سیل من غبارآلود

چنین که شوق مرا دست از عنان برداشت

چرا غریب نباشد نوای ما صائب؟

که عشق، بلبل ما را ز آشیان برداشت

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:22 AM

وفا طمع ز گل بیوفا نباید داشت

ز رنگ و بوی، امید بقا نباید داشت

ز سادگی است تمنای صحت از پیری

ز درد عمر، توقع صفا نباید داشت

پل شکسته به سیلاب بر نمی آید

ثبات، چشم ز قد دو تا نباید داشت

شکستگی نشود جمع با حلاوت عشق

شکر طمع زنی بوریا نباید داشت

سبک نساخته از دانه خویش را چون کاه

امید جاذبه از کهربا نباید داشت

به مزد دست اگر خرده ای نیفشانی

چو گل ز کس طمع خونبها نباید داشت

میسرست چو سر زیر بال خود بردن

نظر به سایه بال هما نباید داشت

ز کار تا نرود دست و پای سعی ترا

امید رزق ز دست دعا نباید داشت

اگر ز سنگ ملامت شکسته ای خود را

حذر ز گردش این آسیا نباید داشت

به قطع راه طلب زهد خشک کافی نیست

امید راهبری از عصا نباید داشت

به خاک غوطه زدن ناوک هوایی را

اشاره ای است که سر در هوا نباید داشت

به اشک تا بتوان دیده را جلا دادن

ز مردمان طمع توتیا نباید داشت

درین قلمرو ظلمت به جز ستاره اشک

دلیل و راهبر و رهنما نباید داشت

به روی کار ز سیمین بران قناعت کن

ز آبگینه نظر بر قفا نباید داشت

ز چشم کافر بیگانه خوی او صائب

توقع نگه آشنا نباید داشت

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:22 AM

اگر چه کعبه مقصد نصیب هر دل نیست

ز پا فتادن این راه، کم ز منزل نیست

بهار را به خزان پرده دار می گردند

شکسته رنگی عشاق از ته دل نیست

به مغز بیش رسد فیض گل چو دسته شود

ورگر نه زور جنون عاجز سلاسل نیست

مکش عنان به سخن از طلب که همچو قلم

سخن به راه کند رهروی که کاهل نیست

گذشتن از لب میگون یار دشوارست

وگرنه از می گلرنگ توبه مشکل نیست

بس است حلقه ماتم ز حلقه فتراک

مرا که نخل به جز دست و تیغ قاتل نیست

دل تو لنگر تسلیم را ز کف داده است

وگرنه موج خطر هیچ کم ز ساحل نیست

نکرد گریه ما در دل فلک تأثیر

گناه تخم چه باشد، زمین چو قابل نیست؟

به هر چه می کند آتش، سپند من راضی است

مرا امید شفاعت ز اهل محفل نیست

ز جام چشم غزالان خمار می شکنیم

دل رمیده ما در کمین محمل نیست

چه شد که بر فلک ناز می کند جولان؟

ز حال پرتو خود آفتاب غافل نیست

حجاب نیست ز هم حسن و عشق را صائب

میان ذره و خورشید چرخ حایل نیست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:16 AM

میان خوی تو و رحم آشنایی نیست

وگرنه بوسه و لب را ز هم جدایی نیست

سر کمند تغافل بلند افتاده است

به زلف او نرسیدن ز نارسایی نیست

فتاده است به آن رو شکسته رنگی من

حریف چهره من کان مومیایی نیست

نشد بریده به مقراض، رشته توحید

میانه سر منصور و تن جدایی نیست

برو خضر که من آن کعبه ای که می طلبم

دلیل راهش غیر از شکسته پایی نیست

چو پشت آینه ستار تا به کی باشم؟

به کشوری که هنر غیر خودنمایی نیست

در اصفهان که به درد سخن رسد صائب؟

کنون که نبض شناس سخن شفایی نیست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:16 AM

طریق مردم سنجیده خودستایی نیست

که کار آتش یاقوت ژاژخایی نیست

به اهل دل چه کند حرف بادپیمایان؟

نشانه را خطر از ناوک هوایی نیست

ز خنده رویی گردون فریب رحم مخور

که رخنه های قفس رخنه رهایی نیست

اگر چه دامن گل خوابگاه شبنم شد

خوشم که دولت تردامنان بقایی نیست

شکنجه نظر شور خلق دلسوزست

به مدعا نرسیدن ز نارسایی نیست

اگر تردد خاطر سخن قبول کند

کلید رزق به غیر از شکسته پایی نیست

همیشه سرو تهیدست ازان بود سرسبز

که هیچ چشم به دنبال بینوایی نیست

کناره گیر ز مردم که بی دماغان را

شکنجه بتر از پاس آشنایی نیست

به هر که هر چه دهی نام آن مبر صائب

که حق خود طلبیدن کم از گدایی نیست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:16 AM

ز بس که طاعت خلق جهان خدایی نیست

قضا کنند نمازی که آن ریایی نیست!

شود شکستگی ماه از آفتاب درست

شکسته بندی دل، کار مومیایی نیست

مشو ز ساده دلی از گزند نفس ایمن

که شیوه سگ دیوانه آشنایی نیست

قفس فضای گلستان بود بر آن بلبل

که در خیال وی اندیشه رهایی نیست

اگر بود به توکل ارادت تو درست

کلید رزق به غیر از شکسته پایی نیست

ز مرگ همنفسان همچو بید می لرزم

که برگهای خزان را ز هم جدایی نیست

زبان گوهر شهوار، آب و رنگ بس است

طریق مردم سنجیده خودستایی نیست

سخاوت غرض آلود کوته اندیشان

به چشم اهل بصیرت کم از گدایی نیست

به باددستی من می برد خزان غیرت

ز برگ، حاصل من غیر بینوایی نیست

به وادیی که مرا صدق رهنما شده است

سراب تشنه فریب از غلط نمایی نیست

مشو زیاده ازین خرج مردمان صائب

که پاس وقت کم از پاس آشنایی نیست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:16 AM

می دو ساله نشاطش کم از جوانی نیست

شراب کهنه کم از عمر جاودانی نیست

که باز حرف گلوگیر توبه را سر کرد؟

که در بدیهه مینای می روانی نیست

ز جاده سخن راست، پای بیرون نه

که هیچ علم چو علم مزاج دانی نیست

چسان به خامه دهم شرح اشتیاق ترا؟

چو شمع، سوزش پنهان من زبانی نیست

به زیر منت خشک خضر مرو زنهار

که آب روی، کم از آب زندگانی نیست

میار سر ز گریبان چه برون یوسف

که رحم در دل سنگین کاروانی نیست

به شاخسار قفس واگذار مرغ مرا

که بال بسته شکست من آشیانی نیست

مکش به طعن گرانجانیم ز بیدردی

که برفشاندن جان آستین فشانی نیست

قسم به عزلت عنقا که کوی خاموشان

به آرمیدگی ملک بی نشانی نیست

به گوشه ای بنشین و خموش شو صائب

کنون که رونق بازار نکته دانی نیست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:16 AM

 

ستاره سوخته عشق را پناهی نیست

در آفتاب قیامت گریزگاهی نیست

به داغ کهنه و نو، روز و شب شود معلوم

به عالمی که منم آفتاب و ماهی نیست

دل رمیده من وحشی بیابانی است

که جز زبان ملامت در او گیاهی نیست

اگر چه آه ندارند در جگر عشاق

نگاه حسرت این قوم کم ز آهی نیست

فغان که در نظر اعتبار لاله رخان

شکسته رنگی عاشق به برگ کاهی نیست

شکفته باش که قصر وجود انسان را

به از گشادگی جبهه پیشگاهی نیست

چگونه بال فشانم به کهکشان صائب؟

مرا که قوت پرواز برگ کاهی نیست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:16 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4453231
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث