به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

سیاه مستی چشم از شرابخانه کیست؟

عقیق چهره و لعل لب از خزانه کیست؟

ز خرمن که برون جسته است دانه خال؟

غبار خط معنبر ز آستانه کیست؟

چراغ برق ز خوی که می شود روشن؟

خروش ابر بهاران ز تازیانه کیست؟

ز خواب ناز ظفر وا نمی کند نرگس

زبان سبزه نورسته در فسانه کیست؟

می صبوح که در جام صبح ریخته است؟

سیاه مستی شب از می شبانه کیست؟

بهار نسخه آن پنجه نگارین است

خزان مسوده رنگ عاشقانه کیست؟

دلش چو خانه زنبور خانه خانه شده است

ترنج بی سر و پای فلک نشانه کیست؟

نوای مرغ چمن حلقه برون درست

جراحت جگر غنچه از ترانه کیست؟

اگر ز کاکل خوبان گره گشاید باد

گشایش سر زلف سخن ز شانه کیست؟

نظر به خوشه پروین سیه نمی سازد

دل رمیده ما در هوای دانه کیست

ز عشق نیست اثر در جهان، نمی دانم

که این همای سعادت در آشیانه کیست

چگونه مست نگردد جهان ز گفتارش؟

حریم سینه صائب شرابخانه کیست؟

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:11 AM

ز زلف او دل عشاق را محابا نیست

کبوتران حرم را ز دام پروا نیست

مکن سپند مرا دور از حریم وصال

که بیقراری من خالی از تماشا نیست

اگر ز اهل دلی ذره را حقیر مدان

که هیچ نقطه سهوی کم از سویدا نیست

ز خود جداشدگان پرس درد تنهایی

که هر که دور ز مردم فتاده تنها نیست

لب سؤال صدف بی حجاب می گوید

که هیچ آب مروت به چشم دریا نیست

نمی توان به زبان حرف وا کشید از من

که روی حرف مرا جز به چشم گویا نیست

معاشران سبکروح بوی پیرهنند

به دوش چرخ گران هیکل مسیحا نیست

سپر فکند فلک پیش آه من صائب

علاج خصم زبردست جز مدارا نیست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:11 AM

اگر نه عاشقی این چهره خزانی چیست؟

اگر نه ماتمی این بخت آسمانی چیست؟

چو گردباد به رقص است ذره ذره خاک

تو نیز سنگ نشان نیستی، گرانی چیست؟

زبان شمع به صد آب و تاب می گوید

که جز فسردگی انجام زندگانی چیست؟

اگر ز آینه روی او نظر یابم

به طوطیان بچشانم شکرفشانی چیست

کمان لاف اگر زه کنم به ابرویش

به ماه نو بنمایم که شخ کمانی چیست

اگر سحاب ز من آستین فشان گذرد

به دامنش بشمارم که درفشانی چیست

چو شمع کشته زبان آوران خموش شوند

اگر بلند بگویم که بی زبانی چیست

دل رمیده ما را به چشم خود مسپار

سیاه مست چه داند نگاهبانی چیست

ز حیرت تو شود آب زندگانی خشک

تو چون خرام کنی آب زندگانی چیست

زبان چو برگ خزان دیده است در چمنم

به این دماغ چه دانم که گل فشانی چیست

فغان که غنچه مشکل گشای دل صائب

نیافت چاشنی خنده نهانی چیست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:11 AM

مپوش چشم ز رخسار همچو جنت دوست

که نور چشم فزاید صفای طلعت دوست

به سیم قلب خریده است ماه کنعان را

کسی که هر دو جهان را دهد به قیمت دوست

نهال عمر ابد با کمال رعنایی

گل پیاده نماید، نظر به قامت دوست

ازان به خاک برابر نموده ام خود را

که خاکسار نوازست ابر رحمت دوست

کمر به خدمت من بسته اند عالمیان

ازان زمان که کمربسته ام به خدمت دوست

چو خون مرده نیاید به کار زنده دلان

شبی که زنده ندارند در محبت دوست

چرا ز دامن صحرا به حی روم صائب؟

مرا که نیست چو مجنون دماغ صحبت دوست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:11 AM

هزار بار درآیم اگر به خانه دوست

به کوچه غلط اندازدم بهانه دوست

چنین که شوق مرا بیقرار ساخته است

عجب که دل بنشیند مرا به خانه دوست

فسانه ای است که افسانه خواب می آرد

به چشم خواب نمک می زند فسانه دوست

ز باده طبع ستم دوست مهربان نشود

ز آب، رنگ نبازد گل بهانه دوست

فغان که شرم محبت امان نداد مرا

که بوسه ای بربایم ز آستانه دوست

به خال، چشم سیه ساختم ندانستم

که دام مکر نهفته است زیر دانه دوست

تلاش بیهده ای می کند سر خورشید

فتاده است بلند، آستان خانه دوست

به صبر خویش مکن تکیه از غرور که طور

سپندوار به رقص آمد از ترانه دوست

به چشم همت سرشار چون دو دست تهی است

متاع هر دو جهان در قمارخانه دوست

مرا به خاک در دوست آشنایی نیست

به آشنایی دل می روم به خانه دوست

ز شغل عشق چه اندیشه می کنی صائب؟

خمار صبح ندارد می شبانه دوست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:11 AM

ز عشق در اگر نور آشنایی هست

به زیر خاک هم امید روشنایی هست

حریم وصل محال است بی قریب بود

که هر کجا که بود عید، روستایی هست

چه گل ز دیدن صیاد می توانی چید؟

ترا که در قفس اندیشه رهایی هست

ز داغ عشق مکش سر، که خانه دل را

به قدر روزنه داغ، روشنایی هست

عنایتی است که بند قبا گشایی خود

وگرنه دست مرا در گرهگشایی هست

همین زیادتی زلف و خط و خال بود

میانه تو و خورشید اگر جدایی هست

چه نعمتی است که تن پروران نمی دانند

که عیش روی زمین در برهنه پایی هست

شکستگی نشود در وجود پا بر جای

در آن دیار که امید مومیایی هست

ببر ز هر دو جهان چون مجردان صائب

اگر به عشق ترا ذوق آشنایی هست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:11 AM

دل از مشاهده آن خط سیاه شکست

فغان که پشت مرا گرد این سپاه شکست

زمانه چون ورق انتخاب از صد فرد

ترا ز جمع بتان گوشه کلاه شکست

نفس ز سینه من زخمدار می آید

ز بس که در دل مجروح تیر آه شکست

شکسته دل ما می شود ز عشق درست

که آفتاب تواند خمار ماه شکست

همان چو می شدم از شیشه شکسته روان

اگر چه آبله صد شیشه ام به راه شکست

به پرتوی که ز خورشید عاریت گیرند

چو ماه نو نتوان گوشه کلاه شکست

دل درستی اگر هست آفرینش را

همان دل است که از خجلت گناه شکست

هنوز حسن به شوخی نبسته بود کمر

که چشم من به میان دامن نگاه شکست

شکست شهپر پرواز یک جهان دل را

ستمگری که ترا گوشه کلاه شکست

حضور عاشق یکرنگ را غنیمت دان

که رنگ کاهربا را فراق کاه شکست

ز مومیایی توفیق نیستم نومید

که همچو سنگ نشان پای من به راه شکست

امان نداد کسادی که سر برون آریم

بهای یوسف ما در حریم چاه شکست

به مومیایی خورشید کسی درست شود؟

ز شرم حسن تو زینسان که رنگ ماه شکست

دلیر بر صف افتادگان چو برق متاز

که رنگ بر رخ آتش ازین گیاه شکست

کجا درست برآید سبوی ما صائب؟

ز چشمه ای که مکرر سبوی ماه شکست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:11 AM

ز باده حالت فرزانه می توان دانست

حریف را به دو پیمانه می توان دانست

فروغ حسن درین انجمن نمی ماند

ز بیقراری پروانه می توان دانست

خراب حالی من ترجمان عشق بس است

که زور سیل ز ویرانه می توان دانست

بلند همتی ساقیان میکده را

ز طاق ابروی مردانه می توان دانست

عیار چهره چون آفتاب ساقی را

ز جوش سینه میخانه می توان دانست

حضور گوشه نشینان کنج عزلت را

ز بستن در کاشانه می توان دانست

زبان شکوه بود حاصل برومندی

ز خوشه بستن هر دانه می توان دانست

اگر تو چشم توانی ز هر دو عالم بست

ره برون شد ازین خانه می توان دانست

ز برگریز پر و بال شوق می ریزد

بهار شورش دیوانه می توان دانست

رسیده اند ز پرسش به کعبه راهروان

به جستجو ره میخانه می توان دانست

تمام شد سخن و حرف زلف او برجاست

درازی شب از افسانه می توان دانست

قماش حسن گلوسوز شمع را صائب

ز جانفشانی پروانه می توان دانست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:11 AM

کدام زهره جبین گوشه نقاب شکست؟

که رعشه ساغر زرین آفتاب شکست

نقاب شرم تو خواهد به یک طرف افتاد

نمی شود نخورد فرد انتخاب، شکست

کسی کز آن لب میگون به باده قانع شد

خمار باده گلرنگ را به آب شکست

به ماهتاب غلط می کند تماشایی

ز خجلت تو ز بس رنگ آفتاب شکست

دگر ز بخیه مژگان بهم نمی آید

ز انتظار تو در دیده ای که خواب شکست

شراب سوختگان می رسد ز پرده غیب

خمار شعله ز خونابه کباب شکست

به باد داد سر خویش را ز بی مغزی

کلاه گوشه به دریا اگر حباب شکست

دگر چگونه کنم در لباس دعوی زهد؟

که زیر خرقه مرا شیشه شراب شکست

چسان احاطه کند فیض صبح را دل من؟

که شیشه فلک از زور این شراب شکست

رهین منت دریا چرا شوم صائب

مرا که تشنگی از موجه سراب شکست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:11 AM

 

ز اضطراب دل آن زلف تابدار شکست

ز خامکاری این میوه شاخسار شکست

ادب گزین که چو منصور هر که شوخی کرد

ادیب عشق سرش را به چوب دار شکست

چو غنچه هر که به لخت جگر قناعت کرد

کلاه گوشه تواند به روزگار شکست

نفس ز سینه من زخمدار می آید

که اشک در جگرم تیغ آبدار شکست

سپند آتشم از جوش خون گل، که مباد

فتد به بیضه بلبل درین بهار، شکست

به اشک تاک بشویید زخمهای مرا

که شیشه بر سر من خشکی خمار شکست

چنان ز شوکت حسن تو انجمن شد تنگ

که شمع را مژه در چشم اشکبار شکست

دلم شکست ز گرد ملال، طالع بین

که آبگینه ز سنگینی غبار شکست

که دیده است ظفر از شکستگان باشد؟

خزان چهره من رنگ نوبهار شکست

ز اضطراب دل ایمن چسان شوم صائب؟

که شیشه در بغل من هزار بار شکست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:11 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4453558
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث