به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

کسی که بوی شراب از کدو تواند شست

ز کاسه سر خود آرزو تواند شست

ز دست بسته، گره گر گشاده می گردد

مرا غبار غم از دل سبو تواند شست

سیاهی از دل شب، دیدنش برد چون شمع

به آب دیده خود هر که رو تواند شست

رسد به دامن خورشید دست آن شبنم

که دل ز عالم پر رنگ و بو تواند شست

ترا احاطه نکرده است آنچنان غفلت

که گرد خواب ز رویت وضو تواند شست

مرا ز طبع روان هم گشاده گردد دل

ز سبزه زنگ اگر آب جو تواند شست

دل و زبان منافق یکی شود با هم

به هر دو دست اگر گربه رو تواند شست

برون ز طبع کهنسال، حرص را نبرد

اگر چه شیب، سیاهی ز مو تواند شست

درین بساط به جز شربت شهادت نیست

میی که تلخ مرگ از گلو تواند شست

به حرف و صوت نگردد ز زنگ آینه پاک

چه غم ز خاطر من گفتگو تواند شست؟

اگر چه گریه من شست نقش از دل سنگ

نشد که از دل من آرزو تواند شست

نشد ز گریه دلم را گشایشی صائب

به اشک، شمع چه زردی ز رو تواند شست؟

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:11 AM

ز خط غبار بر آن لعل آتشین ننشست

ز برق حسن، سیاهی بر این نگین ننشست

به گرد راه تو بیباک، چشم بد مرساد!

که همچو گرد یتیمی به هر جبین ننشست

به محفل تو کسی داد بیقراری داد

که تا نسوخت چو پروانه، بر زمین ننشست

ز ترکتاز قیامت نکرد قامت راست

به هیچ سینه غبار غم این چنین ننشست

چه نقش دید ندانم دل رمیده من؟

که یک نفس به نگین خانه، این نگین ننشست

حدیث کوه غم عاشقان نسیم صباست

ترا که قطره شبنم به یاسمین ننشست

نماند بوته خاری جهان امکان را

که بر امید تو صیاد در کمین ننشست

چنین که سنگ ملامت نشست بر سر من

به تاج پادشهان گوهر این چنین ننشست

قدم ز غمکده اختیار بیرون نه

که در بهشت رضا هیچ کس غمین ننشست

به نوشخند قناعت کجا شوی خرسند؟

ترا که حرص به صد خانه انگبین ننشست

چو زلف و خط کس ازان روی کامیاب نشد

به دور حسن تو نقش کسی چنین ننشست

دلم به حلقه زلف تو تا نظر انداخت

دگر به هیچ نگین خانه، این نگین ننشست

همین نه روز من از خط سیاه شد صائب

که نقش یار هم از خط عنبرین ننشست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:11 AM

 

شود ز داغ دل عاشقان خسته درست

که آفتاب کند ماه را شکسته درست

مدار چشم ترحم ز چرخ سنگین دل

که هیچ دانه ازین آسیا نجسته درست

اگر ز عشق دلت آب شد مشو نومید

که از گداز شود شیشه شکسته درست

مباش تند که نقش نگین ز همواری

درین قلمرو پر شور و شر نشسته درست

سبوی باده ز بحر غم آورد بیرون

دل شکسته ما را به دست بسته درست

شکسته باش که کردند سنگبارانش

به جرم این که برآمد ز پوست پسته درست

هزار کوزه دهد چرخ کاسه گر سامان

کز آن میان نبود هیچ کوزه دسته درست

نمانده است ز بس از شکستگی اثری

صدا برآید از کاسه شکسته درست

مریز رنگ اقامت درین رباط دو در

که وقت کوچ رسیده است نانشسته درست

مباش ایمن ازین چرخ چنبری صائب

که هیچ گوی ز چوگان او نجسته درست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:11 AM

خط تو چهره گشای بهار آینه است

تبسمت گل جیب و کنار آینه است

ز اشتیاق تماشای خود چه خواهی کرد؟

که آه غیرت من پرده دار آینه است

هزار میکده خون جگر تلف کردیم

هنوز چهره ما شرمسار آینه است

قسم به عشق که از فیض پاکدامانی است

که خلوت همه خوبان کنار آینه است

ملامت دل صائب ز عشق بی اثرست

همیشه حسن پرستی شعار آینه است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:06 AM

همان زمانکه فلک تیغ بر میان تو بست

گرفت صبح سر آفتاب را به دو دست

بس است سوختگان را اشاره ای، که شود

به یک پیاله گل صد هزار بلبل مست

مشو ز پیر خرابات دور در هر حال

که تیر تاز کمان شد جدا، به خاک نشست

چها کند به سبوی شکسته بسته من

میی که شیشه افلاک را به زور شکست

نشاط یکشبه دهر را غنیمت دان

که می رود چو حنا این نگار دست به دست

میان شیشه و سنگ است خصمی دیرین

دل مرا و ترا چون توان به هم پیوست؟

کسی ز سیر مقامات کام دل برداشت

که همچو نی کمر خویش در دمیدن بست

چو دوختی ز جهان چشم، فکر رزق مکن

که باز بسته نظر را دهند طعمه به دست

همیشه بر سر چشم جهان بود جایش

توند آن که چو ابرو به هم دو مصرع است

کند درست به حرفی شکسته ما را

کسی که توبه ما را به یک اشاره شکست

کراست زهره دم از سرکشی زند با من؟

که پیش سیل بود قصرهای عالی پست

مکن به خانه گل روزگار خود ضایع

ترا که دست به تعمیر خانه دل هست

درین چمن دل هر کس که صاف شد صائب

به آفتاب چو شبنم رسید دست به دست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:06 AM

نبرده رعشه پیری ترا ز فرمان دست

ز هر چه از تو جدا می شود بیفشان دست

اگر ز خرده جان چشم روشنی داری

مدار سوختگان را ز طرف دامان دست

اگر به دامان مطلب نمی رسد دستم

خوشم که نیست مرا کوته از گریبان دست

ازان سفید بود روی صبحدم که نزد

به غیر دامن شبها به هیچ دامان دست

ز اختیار برون است بیقراری من

که رعشه را نتواند نمود پنهان دست

مکن چو غنچه گره، خرده زری که تراست

که از گرفتگی آید برون به احسان دست

چه سود نعمت بسیار، بی نصیبان را؟

که آورد ز دل بحر خشک مرجان دست

ز کار بسته خود وا نمی کند گرهی

اگر چه هست سراپای سرو بستان دست

بود ز داغ عزیزان سیاه روز مدام

نشوید آن که درین نشأه ز آب حیوان دست

ز خوشه های گره، همچنان گرانبارم

چو تاک اگر چه مرا هست صد هزاران دست

اگر نه شمع ازان روی آتشین داغ است

ز اشک چون همه شب می گزد به دندان دست؟

دعا به پرده شب زود مستجاب شود

مکش چو شانه ازان زلف عنبرافشان دست

چو لاله سر زند از خاک سرخ رو صائب

به آب تیغ، شهیدی که شست از جان دست

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:06 AM

بلای مردم آزاده، لاف یکتایی است

اگر به سرو شکستی رسد ز رعنایی است

ازان زمان که مرا عشق برگرفت از خاک

چو گردباد مدارم به دشت پیمایی است

ز آسیای فلک آب را که می بندد؟

ز سیر و دور نماند سری که سودایی است

غبار وحشت من گر چه لامکان سیرست

هنوز در دل من آرزوی تنهایی است

دل رمیده گل از روزگار می چیند

نشاط روی زمین از غزال صحرایی است

به نور عشق مگر چشم دل گشاده شود

وگرنه دیده ظاهر، حجاب بینایی است

به زور عجز توان گوشمال گردون داد

که پشت سر تو سرپنجه توانایی است

نظر به شاخ بلندست مرغ وحشی را

تلاش دار کند هر سری که سودایی است

اگر چه صبح قیامت دمید ازان خط سبز

همان دو چشم تو مشغول باده پیمایی است

به دور حسن تو فرمان قتل عاشق شد

وگرنه خط، رقم رخصت تماشایی است

ترا به وعده تقاضا که می تواند کرد؟

عنان سیل سبکرو به دست خودرایی است

رخ لطیف ترا بی نقاب نتوان دید

تو چون به پرده روی صرفه تماشایی است

نظر به قامت او، رایتی است خوابیده

اگر چه سرو گلستان علم به رعنایی است

به کنه راز خموشی کجا رسی صائب؟

که همچو خامه، مدارت به صفحه آرایی است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:06 AM

در آن مقام که حیرت دلیل دانایی است

نفس شمرده زدن نیز بادپیمایی است

حضور، لازم عشق خدایی افتاده است

بود همیشه پریشان دلی که هر جایی است

به خون خویش سرانجام می دهد محضر

سیه دلی که چو طاوس در خودآرایی است

ز خانه صورت دیوار می جهد بیرون

به محفلی که مرا دعوی شکیبایی است

کدام ظاهر و باطن موافق است به هم؟

دلش ز سنگ بود گر سپهر مینایی است

ز چاه روی به بازار می کند یوسف

ز خلق روی نهفتن تلاش رسوایی است

درون سینه کند سیر، بر مجنون را

ز بیقراری وحشت دلی که صحرایی است

فغان که مردم کوته نظر نمی دانند

که بستن نظر از عیب خلق بینایی است

کجا ز سیلی خط هوشیار خواهد شد؟

چنین که چشم تو مشغول باده پیمایی است

ز خط و زلف کند حلقه های چشم ایجاد

ز بس که عارض او تشنه تماشایی است

بهار عالم ایجاد نیست غیر سخن

که سبزی پر طوطی ز فیض گویایی است

درین جهان چو دوزخ اگر بهشتی هست

که می توان نفسی راست کرد، تنهایی است

تو از گرانی خود می کشی تعب صائب

ز خار، باد صبا ایمن از سبکپایی است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:06 AM

به غیر دل که عزیز و نگاه داشتنی است

جهان و هر چه در او هست، واگذاشتنی است

نظر به هر چه گشایی درین فسوس آباد

دریغ و درد بر اطراف او نگاشتنی است

چه بسته ای به زمین و زمان دل خود را؟

گذشتنی است زمان و زمین گذاشتنی است

ترا به خاک زند هر چه را برافرازی

به غیر رایت آهی که برفراشتنی است

همین سرشک ندامت بود دل شبها

درین زمین سیه، دانه ای که کاشتنی است

به شکر این که ترا چشم دل گشاده شده است

به هر چه هست، ز عبرت نظر گماشتنی است

کسی که درد دلش را فشرده، می داند

که درد نامه صائب به خون نگاشتنی است

اگر به خون ننویسی، به آب زر بنویس

که عزت سخن اهل درد، داشتنی است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:06 AM

خوشم به درد که در پرده شکیبایی است

بدم به داغ که آیینه دار رسوایی است

به فکر زینت باطن کسی نمی افتد

مدار مردم عالم به ظاهرآرایی است

مشو به سینه چاک از گزند عشق ایمن

که سینه چاک زدن فتح باب رسوایی است

خوش است ناله که از روی درد برخیزد

وگرنه ناله بیدرد بادپیمایی است

چگونه دیده صائب حریف گریه شود؟

عنان سیل سبکرو به دست خودرایی است

ادامه مطلب
شنبه 22 خرداد 1395  - 11:06 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4708150
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث