به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

همین نجابت ذاتی است آنچه محترم است

بزرگیی که بود عارضی کم از ورم است

رخ تو از خط مشکین رقم خطر دارد

سیاه زود شود صفحه ای که خوش قلم است

بط شراب که زاهد به خون او تشنه است

به چشم باده پرستان کبوتر حرم است

ز پشت دادن ما خصم گو دلیر مشو

که تیغ عجز دل از دست دادگان دو دم است

ز رطلهای گران است پشت من بر کوه

ز محتسب کند اندیشه سنگ هر که کم است

هر آن که از سیهی می کند سفیدی فرق

دلش دو نیم درین روزگار چون قلم است

دلیل ایمنی ملک نیستی صائب

همین بس است که روی وجود در عدم است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:26 PM

فراغ بال طمع کردن از فلک خام است

که فلس ماهی این بحر حلقه دام است

مرو ز میکده بیرون، که در جهان خراب

ز روزنی که نسیمی به دل خورد جام است

صفای وقت ز صافی کشان مجو زنهار

که این وظیفه رندان دردی آشام است

ز تازه رویی جاوید می توان دانست

که سرو فارغ از اندیشه سرانجام است

نصیب پاک دهانان بود حلاوت عیش

شکر ز چرب زبانی حصار بادام است

چه لازم است قفس را شکسته دل کردن؟

ترا که وقت پرواز تا لب بام است

به لب خموش و به دل باش صد زبان صائب

که شکر نعمت ظاهر تمام ابرام است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:26 PM

جهان و هر چه در او هست رونمای دل است

به هیچ جا نرود هر که آشنای دل است

هوای نفس ترا کوچه گرد ساخته است

وگرنه نقد بود هر چه مدعای دل است

اگر به خضر نگردد دچار در ظاهر

همان تپیدن پوشیده رهنمای دل است

قدم برون منه از دل به سیر باغ و بهار

کدام غنچه این بوستان به جای دل است؟

ز چشمه آینه جویبار گردد صاف

صفای عالم ایجاد در صفای دل است

ز طفل مشربی ما به خنده تن در داد

وگرنه غنچه شدن باغ دلگشای دل است

ز تیغ یار عبث چشم خونبها دارد

به خون خویش زدن غوطه خونبهای دل است

مبین به چشم تعجب درین بلند ایوان

که همچو آبله افتاده زیر پای دل است

فضای بال گشایی درین خراب آباد

ز لامکان چو گذشتی همین فضای دل است

نفس گداخته زان می کند سفر شب و روز

که در جهان نبود آنچه مدعای دل است

به آفتاب حقیقت کسی رسد صائب

که همچو سایه شب و روز در قفای دل است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:26 PM

حضور عالم ایجاد در قرار دل است

سفر اگر همه یک منزل است بار دل است

فغان که دیده جوهرشناس نیست ترا

وگرنه گوهر مقصود در کنار دل است

بهار در گره غنچه گوشه گیر شده است

نشاط روی زمین جمع در حصار دل است

زمین نشانه پایی است زان سبک جولان

سپهر غاشیه بردار شهسوار دل است

درین قلمرو عبرت اگر شکاری هست

کز او شکفته شود دل، همین شکار دل است

همان ز پرده چو نور نگاه سیارست

اگر چه عالم اسباب پرده دار دل است

تمیز نیک و بد نقش، کار آینه نیست

ز اختیار برون رفتن اختیار دل است

درین حدیقه گل از زندگی کسی چیند

که تار و پود حیاتش ز خار خار دل است

چه نعمتی است که افسردگان نمی دانند

که داغهای جگرسوز لاله زار دل است

غرض ز خوردن می تلخ کردن دهن است

وگرنه خون جگر آب خوشگوار دل است

دل شکسته به دست آر کز ریاض جهان

همیشه سبز صنوبر به اعتبار دل است

درین جهان پر آشوب اگر حصاری هست

کز اوست فتنه حصاری، همین حصار دل است

نظر سیاه مگردان به عمر جاویدان

که سرو کوتهی از طرف جویبار دل است

غم حواس چو تن پروران مخور صائب

که برگریز بدن، جوش نوبهار دل است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:26 PM

 

همیشه دیده سوزن ازان به دنبال است

که قبله نظرش رشته های آمال است

به خرمن دگران هر که می پرد چشمش

هزار رخنه فزون در دلش چو غربال است

غبار کوچه عشق است کیمیای مراد

خوشا سری که درین رهگذار پامال است

به ظلمتی که ز دوران رسد گرفته مباش

که خنده شب ادبار، صبح اقبال است

ز طعن بیخردان اهل دل نیندیشند

که نقل مجلس دیوانه سنگ اطفال است

دل و زبان چو یکی شد، سخن بلند شود

به هیچ جا نرسد طایری که یک بال است

هوای عالم آزادگی است بر یک حال

ز برگریز خزان سرو فارغ البال است

اگر به چشم بصیرت نظر کنی صائب

چه نیشها که نهان در پرند اقبال است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:26 PM

سرود مجلس ما جوش مستی ازل است

بط شراب در اینجا خروس بی محل است

بسا شکست کز او کارها درست شود

کلید رزق گدا، پای لنگ و دست شل است

ز حال سوختگان بو کجا توانی برد؟

ترا که گل به گریبان و مشک در بغل است

جهان چو دیده سوزن بود بر آن غافل

که تار و پود حیاتش ز رشته امل است

حدیث مرده دلان را به گوش راه مده

که رخنه لب این قوم، رخنه اجل است

به من که پاکتر از چشم عشقبازانم

مدار چرخ مشعبد به مهره دغل است

به غیر سایه دیوار خاکساری نیست

عمارتی که درین روزگار بی خلل نیست

جنون طرازی ما نیست صائب امروزی

میان ما و جنون آشنایی ازل است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:26 PM

دل رمیده ما را صدای پا سنگ است

بر آبگینه ما نقش آشنا سنگ است

به بوی سوختگان مغز ما می شود بیدار

اگر چه همچو شرر خوابگاه ما سنگ است

چه شد که باد مخالف ندارد این دریا

که هر نفس زدنی بر حباب ما سنگ است

چنان شده است ز سودا مرا دماغ ضعیف

که داغ بر سر بی مغزم، آسیا سنگ است

امید صبح سعادت چنان گداخت مرا

که استخوان مرا سایه هما سنگ است

همان به پله میزان عشق بی وزنم

اگر چه درد مرا کوه قاف، پا سنگ است

شکستگی است زبان سؤال را پر و بال

وگرنه کاسه دریوزه را سزا سنگ است

مکن شکستگی خود به بیغمان اظهار

که مومیایی این قوم بی حیا سنگ است

ترا چراغ بصیرت ز غفلت است خموش

که چشم بسته بود تا شرار با سنگ است

ز ناله ام دل بلبل به خاک و خون غلطید

که شیشه دل عشاق را نوا سنگ است

خمار خنده بیهوده سخت می باشد

عجب نباشد اگر کبک را غذا سنگ است

مکن به سنگ دل سخت یار را نسبت

که در میانه تفاوت ز شیشه تا سنگ است

علاج خشکی سودا مجو ز صندل تر

که دردهای گرانسنگ را دوا سنگ است

همان به دست کسان است چشم ما صائب

اگر چه همچو فلاخن غذای ما سنگ است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:26 PM

نصیب اهل دل از چرخ بدگهر سنگ است

که رزق نخل برومند از ثمر سنگ است

همان ز خنده من کوهسار پرشورست

چو کبک دانه روزی مرا اگر سنگ است

جنون من ز ملامت شود سبک پرواز

فلاخنم که مرا توشه سفر سنگ است

تفاوتی نکند پیش سیر چشمی من

اگر گهر به ترازوی من، اگر سنگ است

درای قافله ام نیست جز صدای شکست

که شیشه بارم و این راه سر به سر سنگ است

حصار عافیت جان ماست غفلت ما

که ایمن است ز نشتر رگی که در سنگ است

ز جوش سینه من آسمان به خود لرزد

که زور باده به مینای بیجگر سنگ است

کجا ز دانه و دام جهان فریب خورم؟

مرا که نقش پر و بال در نظر سنگ است

ز روی سخت چو آهن توان به کام رسید

که خرده در کف ممسک، شرار در سنگ است

چه شد ز باده اگر شیشه غوطه زد در لعل؟

همان در آینه پاک شیشه گر سنگ است

ز خود برآ، دل بیدار اگر طمع داری

که چشم بسته بود تا شرار در سنگ است

خبر کی از دل پر خون عشق دارد حسن؟

که لعل در نظر طفل بیخبر سنگ است

مشو ز سختی ایام ناامید که لعل

ز آفتاب خورد رزق اگر چه در سنگ است

ز کار سخت گره وا شود به آسانی

کلید باغ ز چوب است اگر چه در، سنگ است

درست شد ز ملامت شکسته ام صائب

که مومیایی مجنون بیخبر سنگ است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:26 PM

به آه برق عنان من آسمان تنگ است

که بر خدنگ قضا، خانه کمان تنگ است

جنون فضای بیابان عشق می خواهد

رباط عقل به این لشکر گران تنگ است

به گوشه دل ما چون بر توانی برد؟

که بر غزال تو صحرای لامکان تنگ است

چگونه بلبل ما زان چمن برون نرود

که از هجوم صفا جای باغبان تنگ است

سیاه خانه نشینان لامکان دشتیم

به خیل حشمت ما عرصه مکان تنگ است

زبان ز عهده گفتار چون برون آید؟

بر این محیط سبکسیر، ناودان تنگ است

به قدر وسع معاش است خلق را میدان

عجب نباشد اگر خلق مفلسان تنگ است

شکنج زلف تو دست کدام دل گیرد؟

به زایران حرم، راه نردبان تنگ است

کدام نعمت الوان به این رسد صائب؟

که تنگ روزیم و یار را دهان تنگ است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:26 PM

جهان به راه شناسان دیده ور تنگ است

فضای بادیه بر چشم راهبر تنگ است

ز آفتاب جهانتاب، شکوه ات بیجاست

ترا که کاسه دریوزه چون قمر تنگ است

به جوش مستی ما ظرف آسمان چه کند؟

که لامکان به روانهای بیخبر تنگ است

به بوسه ای دل ما شاد کن در آخر حسن

که وقت ما و تو ای نازنین پسر تنگ است

سیه ز تنگی جا گشت خون لاله من

فضای دست بر این آتشین جگر تنگ است

به آسمان چه گریزی ز عشق بی زنهار؟

که دست تیغ درازست و این سپر تنگ است

به وسعت نظر از رزق صلح کن زنهار

که صاحبان زر و سیم را نظر تنگ است

میان بادیه در تنگنای زندانی

ترا که دایره خلق در سفر تنگ است

چه سود قرب کریمان خسیس طبعان را؟

که سوزن ار چه ز عیسی بود، نظر تنگ است

کجا در آن دل سنگین کند سرایت آه؟

که رشته پر گره و کوچه گهر تنگ است

برون میار سر از کنج آشیان صائب

که رشته کوته و میدان بال و پر تنگ است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:26 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4455502
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث