به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

فلک دو تا ز گرانباری گناه من است

سیاهی دل شب از دل سیاه من است

ازان دلیر درین بحر می کنم جولان

که چون حباب سر من همان کلاه من است

همیشه گرد سر شمع می توانم گشت

غبار خاطر پروانه سد راه من است

تو سعی کن نشوی در حرم بیابان مرگ

وگرنه هر کمر مور شاهراه من است

چگونه مهر خموشی به لب زنم صائب؟

که تازیانه ارباب شوق، آه من است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:19 PM

منم که معنی بیگانه آشنای من است

نهال خامه من باغ دلگشای من است

چو نقش، پا ننهم از گلیم خود بیرون

حصار عافیت من ز نقش پای من است

به فکر باغ و غم آسیا چرا باشم؟

که آسمان و زمین باغ و آسیای من است

هزار خوشه پروین به نیم جو نخرم

که رزق من ز دو چشم ستاره زای من است

به پاکی گهر من چرا ننازد بحر؟

که خانه صدفش روشن از صفای من است

ز مهر کاسه دریوزه چون به کف دارد؟

اگر نه صبح گدای در سرای من است

نه آتشم که مرا خار دستگیر بود

چو آفتاب همان نور من عصای من است

درین زمانه که بر شرم پشت پا زده اند

منم که روی نگاهم به پشت پای من است

ز روی بستر گل شبنمم چو برخیزد

ز گرد بالش خورشید متکای من است

به چشم ظاهر اگر تیره ام چو خاکستر

هزار آینه رو، تشنه لقای من است

غبار خاطر من طرفه عالمی دارد

که از درون خورش و از برون قبای من است

ز آستان قناعت کجا روم صائب؟

که فرش و بستر و بالین و متکای من است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:19 PM

شراب کهنه که روشنگر روان من است

مصاحب من و پیر من و جوان من است

ز فیض بیخودی از هر دو کون آزادم

خط پیاله ز غم ها خط امان من است

ز انفعال گنه دل نمی توان برداشت

وگرنه جذبه توفیق همعنان من است

چه حاجت است به دریوزه ملال مرا؟

خمیر مایه غم، مغز استخوان من است

ازان چو باد صبا گشته ام پریشان سیر

که دست زلف بلند تو در میان من است

دگر چه کار کند سعی طالع وارون؟

که خضر در پی پیچیدن عنان من است

چراغ مرده من آفتاب چون نشود؟

که یک جهان دل روشن نگاهبان من است

به هر روش که فلک سیر می کند شادم

که این سمند سبکسیر، زیر ران من است

بهار در پس دیوار باغ پنهان شد

ز بس که منفعل از چشم خونفشان من است

چگونه سر ز خجالت برآورم از خاک؟

گلی نچید ز من آنکه باغبان من است

نکرده صید ازین صیدگاه چون نروم؟

که گر هما فکنم، زور بر کمان من است

بهار با نفس آتشین لاله و گل

کباب گرمی هنگامه خزان من است

نظر به نعمت الوان روزگارم نیست

چو شمع، توشه من جسم ناتوان من است

بساط سحر کلامان به یکدگر پیچید

عصای موسی من کلک ناتوان من است

ز پاره گشتن پیوند جسم معلوم است

که ماه در ته پیران کتان من است

درین غزل به تأمل نگاه کن صائب

که بهترین غزلهای اصفهان من است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:19 PM

اگر چه بالش خورشید تکیه گاه من است

شکستگی گلی از گوشه کلاه من است

عجب نباشد اگر شعر من بود یکدست

که عمرهاست کف دست تکیه گاه من است

ز شعرهای ترم گرم این چنین مگذر

که آب خضر نهان در شب سیاه من است

مباش منکر آب روان گفتارم

که سرو مصرع برجسته یک گواه من است

به چشم کم منگر در دوات تیره دلم

که چله خانه یوسف درون چاه من است

گذشته فکر من از لامکان به صد فرسنگ

بلند همتی من دلیل راه من است

غزال معنی من رتبه دگر دارد

برون ز دایره چرخ صیدگاه من است

ز نور جبهه خورشید می توان دانست

که خانه زاد دوات درون سیاه من است

چرا بلند نگردد حدیث من صائب؟

که آستانه توفیق بوسه گاه من است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:19 PM

بهشت یک ورق از لاله زار دماغ من است

بهار برگ خزان دیده ای ز باغ من است

ز درد و داغ، بهاری است عشق شورانگیز

که سنبلش ز پریشانی دماغ من است

اگر به شیشه گردون کنند، می شکند

ز جوش عشق شرابی که در ایاغ من است

دلی که سوخت به داغ خلیل، می داند

که آتش دگران است عشق و باغ من است

اگر چه کنج لب یار را حلاوتهاست

کجا به چاشنی گوشه فراغ من است؟

غبار دیده یعقوب، سد راه شده است

وگرنه یوسف گم گشته در سراغ من است

دگر دل که خراشیده ام نمی دانم؟

که ناخن مه نو در کمین داغ من است

مرا چگونه کند صائب آسمان خس پوش؟

که نور روزن خورشید از چراغ من است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:19 PM

زبان شکوه من چشم خونفشان من است

چو طفل بسته زبان گریه ترجمان من است

مرا به حرف کجا روز حشر بگذارد؟

ز شرم حسن تو بندی که بر زبان من است

به داستان سر زلف کوتهی مرساد!

که تا به کعبه مقصود نردبان من است

ز من بود سخن راست هر که می گوید

خدنگ راست رو از خانه کمان من است

حذر نمی کنم از تیغ زهرداده سرو

که طوق عشق چو قمری خط امان من است

به بال سایه پریدن ز کوته اندیشی است

وگرنه بال هما فرش آستان من است

هما ز سایه من غوطه می خورد در نیش

ز بس که نیش ملامت در استخوان من است

به اوج عرش سخن را رسانده ام صائب

بلند نام شود هر که در زمان من است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:19 PM

چراغ خلوت جان روشنایی سخن است

بهار زنده دلان آشنایی سخن است

اگر سخن به دل از گوش پیشتر نرسد

یقین شناس که از نارسایی سخن است

ز نقطه تخم محبت فشانده در دلها

ز نوخطان که به مردم ربایی سخن است؟

چو غنچه سر به گریبان خود فرو بردن

گل سر سبد آشنایی سخن است

ز شاهدان معانی جدا شدن سخت است

دل دو نیم قلم از جدایی سخن است

مکیدن سر انگشت خامه چون طفلان

گواه بی کسی و بینوایی سخن است

ز خنده اش جگر شیر آب می گردد

که را تحمل تیغ آزمایی سخن است؟

زلال خضر، گره در سیاهی ظلمات

چو خون مرده ز شرم روایی سخن است

قلم به تیغ ازین راه سر نمی پیچد

چه لذت است که در جبهه سایی سخن است

شکست زلف سخن می شود درست از من

دل شکسته من مومیایی سخن است

گداییی که به آن فخر می توان کردن

میان اهل سخاوت، گدایی سخن است

گذشت عمر مرا چون قلم درین سودا

همان مقدمه آشنایی سخن است

اگر سکندر از آیینه ساخت لوح مزار

چراغ تربت من روشنایی سخن است

کجاست شهرت من پای در رکاب آرد

هنوز اول عالم گشایی سخن است!

مرا چو معنی بیگانه مغتنم دانید

که آشنایی من آشنایی سخن است

گذاشتی سر خود چون قلم درین سودا

دگر که همچو تو صائب فدایی سخن است؟

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:19 PM

حریم میکده پر جوش از خروش من است

شراب تلخ گوارا ز نوش نوش من است

شراب من چه عجب خشت اگر ز خم برداشت

که سقف میکده ها را خطر ز جوش من است

مشو ز بلبل آتش نوای من غافل

که جوش خون گل و لاله از خروش من است

به خون چو لاله کشد صد هزار پرده گوش

ترانه ای که نهان در لب خموش من است

به آه سرد بود زندگی مرا چون صبح

اگر به خواب روم این علم به دوش من است

ازان گلی که ازین باغ بیخبر چیدم

هنوز نوحه مرغ چمن به گوش من است

ز گوشه گیری خال لب تو معلوم است

که آن بلای سیه در کمین هوش من است

هزار ناله بی پرده در جگر دارم

ترحم است بر آن کس که پرده پوش من است

اگر چه هست گران، ظرفهای پر صائب

سبو ز می چو تهی شد گران به دوش من است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:19 PM

صفای حسن تو از خط به جای خویشتن است

درین غبار همان بر صفای خویشتن است

هنوز می چکد از چهره تو آب حیات

هنوز سرو قدت در هوای خویشتن است

اگر چه حسن تو از خط شده است پا به رکاب

سبک عنانی زلفت به جای خویشتن است

هنوز گردش چشم تر است دور بجا

هنوز گوش تو مست نوای خویشتن است

هنوز آن صف مژگان ز هم نپاشیده است

هنوز چشم تو محو لقای خویشتن است

هنوز مرکز حسن است خال مشکینت

هنوز زلف تو زنجیر پای خویشتن است

هنوز لطف بجا صرف می شود بیجا

هنوز رنجش بیجا به جای خویشتن است

نبسته است به زنجیر پای ما را عشق

قلاده سگ ما از وفای خویشتن است

ز تنگنای صدف بی حجاب بیرون آی

که گوهر تو نهان در صفای خویشتن است

دماغ بنده نوازی نمانده است ترا

وگرنه بندگی ما به جای خویشتن است

ز آشنایی مردم حذر کند صائب

کسی که از ته دل آشنای خویشتن است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:19 PM

سیاه روی عقیق از جدایی یمن است

کبود چهره یوسف ز دوری وطن است

ز پرتو دل روشن چو شمع در فانوس

همیشه خلوت من در میان انجمن است

ز تهمت است چه اندیشه پاکدامن را؟

که صبح صادق یوسف ز چاک پیرهن است

اگر حیات ابد خواهی از سخن مگذر

که آب خضر نهان در سیاهی سخن است

ز مرگ، روز هنرور نمی شود تاریک

که برق تیشه چراغ مزار کوهکن است

برون میار سر از کنج خامشی زنهار

که در گداز بود شمع تا در انجمن است

سفینه اش به سلامت نمی رسد به کنار

به چار موجه صحبت دلی که ممتحن است

ز بس که مرده دل افتاده ای نمی بینی

که چهره تو ز موی سفید در کفن است

به آب خضر تسلی نمی شود صائب

دهان سوخته جانی که تشنه سخن است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:19 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4455215
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث