به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ز بس که واله و حیران و بیقرار خودست

گرفته آینه بر کف در انتظار خودست

به داغ ذره دل نازک که خواهد سوخت؟

چنین که لاله خورشید داغدار خودست

به صید لاغر خونین دلان که پردازد؟

که صید پیشه این بوم و بر، شکار خودست

چگونه مهر جهانتاب محو خود نشود؟

درین مقام که هر ذره بیقرار خودست

ز لب مکیدن شمع این دقیقه روشن شد

که حسن، تشنه لب لعل آبدار خودست

درین ریاض به هر سنبلی که می نگرم

به پنجه شانه کش زلف تابدار خودست

کراست زهره به صید حرم کشد شمشیر؟

دل تو زخمی مژگان جانشکار خودست

عجب که راه تماشای خود توانی یافت

چنین که حسن غیور تو پرده دار خودست

چه شکوه می کنی از گردش فلک صائب؟

کدام گردش ساغر به اختیار خودست؟

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:06 PM

خوشا سری که ز تدبیر عقل نومیدست

که سال و ماه به دیوانه سر به سر عیدست

ز شهر دورشدن ها کفایت مجنون

همین بس است که فارغ ز دید و وادیدست

مدار دست ز اصلاح خود به موی سفید

که دل سفید چو گردید صبح امیدست

به گوشمال مده رو سیاه را تهدید

که بنده را خط راه گریز، تهدیدست

همین بس است ز قهر خدا سزای بخیل

که فقر دارد و از مزد فقر نومیدست

خبر ز تلخی آب بقا کسی دارد

که همچو خضر گرفتار عمر جاویدست

غرور حسن گرفته است دیده خورشید

وگرنه لاغری ماه، عیب خورشیدست

مباش بی نفس سرد یک زمان صائب

که آه سرد در آن نشأه سایه بیدست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:06 PM

بنای صبر که همسنگ کوه الوندست

به یک اشاره موی میان او بندست

کجا ز دامن این دشت می تواند رفت؟

ز چشم آهو، مجنون ما نظر بندست

به یک اشاره گره می گشاید از ابرو

فغان که بند قبای تو سست پیوندست

قسم به مصحف خط غبار عارض تو

که پیش خط دلم از زلف بیشتر بندست

گلوی خامه ز وصفش چو شمع می سوزد

چه چاشنی است که با آن دهان چو قندست

به توتیا نکنم چشم التفات سیاه

به خاک پای تو چشمی که آرزومندست

تلاش بوسه نداریم چون هوسناکان

نگاه ما به نگاهی ز دور خرسندست

به پاره دل و لخت جگر قناعت کن

که نان خلق گلوگیرتر ز سوگندست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:06 PM

به حرف سرد نصیحت زوال ما بندست

هلاک شمع به یک سیلی صبا بندست

درین محیط که باید گرفت سر به دو دست

به جمع کردن اسباب، دست ما بندست

دعا کنیم که در بیضه بال تیر شود

اگر سعادت ما در پر هما بندست

چه حاجت است به رهبر خداشناسی را؟

نگاه کن سر تار نفس کجا بندست

بیا به منزل ما این طلسم را بشکن

که مدتی است ره کشور وفا بندست

ز رقص برگ خزان دیده می توان دانست

که برگ عیش به سر رشته فنا بندست

به این خوشیم که گرد گناه ما صائب

به ابر رحمت پیشانی حیا بندست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:06 PM

ز سادگی است به فرزند هر که خرسندست

که مادر و پدر غم، وجود فرزندست

دل درستی اگر هست آفرینش را

همان دل است که فارغ ز خویش و پیوندست

شب آنچه مردم غافل ستاره می دانند

ز آتش جگر ما شراره ای چندست

سخن شمرده و سنجیده گوی بی سوگند

که شاهد سخنان دروغ، سوگندست

به زیر خاک، غنی را به مردم درویش

اگر زیادتیی هست، حسرتی چندست

به شوربختی ازان دل نهاده ام که نمک

برای تلخی بادام بهتر از قندست

مرا به حلقه صحبت مخوان ز تنهایی

که نخل خوش ثمر من غنی ز پیوندست

مخور فریب شکرخند عیش چون طفلان

که روی صبح به خون شسته شکرخندست

به عشرت ابدی برده است پی صائب

به قسمت ازلی هر دلی که خرسندست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:06 PM

نهال شمع ز سبزی ازان برومندست

که دایم از پر پروانه برگ پیوندست

شده است مرکز پرگار آهوان مجنون

اسیر عشق به هر جا رود نظربندست

چرا به تیغ شهادت نمی نهد گردن؟

به آب زندگی آن کس که آرزومندست

بشوی نقش خودی را که دیده خودبین

به آبگینه ز آب حیات خرسندست

گشاد قفل دل زنگ بسته عاشق

به یک اشاره ابروی یار در بندست

چو سکه دل به زر و سیم کم عیار مبند

که همچو برگ خزان دیده سست پیوندست

به خوردن دل خود باش قانع از روزی

که نان خلق گلوگیرتر ز سوگندست

دهن به خنده مکن باز همچو بی مغزان

که پر ز خون، دهن پسته از شکرخندست

کلام هیچ مدانان به مردم همه دان

هزار پله گرانتر ز کوه الوندست

به کام طفل مزاجان سنگدل صائب

شکستن دل ما چون شکستن قندست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:06 PM

مرا ز پیر خرابات نکته ای یادست

که غیر عالم آب آنچه هست بر بادست

گنه به ارث رسیده است از پدر ما را

خطا ز صبح ازل رزق آدمیزادست

فروغ صبح شکرخند را دوامی نیست

خوشا کسی که به زهر عتاب معتادست

مپوش چشم درین خاکدان ز رخنه دل

که این دریچه به جنت مقابل افتادست

علاج نیش ملامت نمی توانم کرد

مرا که سینه ز پیکان حصار فولادست

به طوق فاخته دارد علاقه خلخال

فسانه ای است که سرو از تعلق آزادست

بلاست وصل چو دل بیقرار می افتد

ز قرب شعله نصیب سپند فریادست

توان به خامشی از عمر کام دل برداشت

کمند آهوی رم کرده، خواب صیادست

چرا به نعل بها جان نداد گلگون را؟

به خون گرم تپیدن سزای فرهادست

سماع طایر بسمل بلند می گوید

که صبح عیدی اگر هست، تیغ جلادست

به یک دو مصرع بی مغز، کلک صائب را

دلش خوش است که داد سخنوری دادست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:06 PM

نشاط عالم بی اعتبار درگردست

چو برق، خوشدلی روزگار در گردست

ز سیر دایمی مهر می توان دانست

که مهر عالم ناپایدار در گردست

مساز خانه درین خاکدان بی بنیاد

که همچو ابر در او کوهسار در گردست

قرار نیست به یک جای مهر تابان را

همیشه دولت ناپایدار در گردست

ز مهر و ماه تهی نیست کاسه گردون

همیشه مهره این بد قمار در گردست

به پیچ و تاب شود منتهی کشاکش حرص

به گنج تا نرسیده است مار در گردست

مریز رنگ اقامت درین خراب آباد

که خاک چون فلک بی مدار در گردست

بجاست تا حرم کعبه، همچو قبله نما

درون سینه دل بیقرار در گردست

بشوی گرد کدورت ز صفحه خاطر

درین دو هفته که ابر بهار در گردست

بگیر گردن مینا و رو به صحرا کن

که یک جهان قدح از لاله زار در گردست

غبار هستی عالم به گرد چون نرود؟

چنین که توسن آن شهسوار در گردست

اثر ز شعله هستی درین جهان تا هست

غم و نشاط چو دود و شرار در گردست

ز واصلان طریقت مجو قرار که موج

به قلزمی که بود بیکنار درگردست

به غیر کاسه دریوزه گدایی نیست

پیاله ای که درین روزگار درگردست

چگونه پای به دامن کشند حق طلبان؟

که نقش پای درین رهگذار در گردست

اگر چه راه طلب طی به جستجو نشود

مرا همان دل امیدوار در گردست

مساز برگ اقامت در آن چمن صائب

که همچو آب در او جویبار در گردست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:06 PM

 

هزار رنگ گل فیض در گل صبح است

اثر ز حلقه به گوشان بلبل صبح است

بهار عیش که سرسبزی نشاط ازوست

نمکچشی ز شکر خنده گل صبح است

طراوت رخ شبنم گل سحر خیزی است

بهار فیض هم آغوش سنبل صبح است

شبم که خون شفق را به روی مالیده است

ستم رسیده تیغ تغافل صبح است

ز باغ طبع تو صائب چه گل شکفت که باز

زبان خامه ات امروز بلبل صبح است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:06 PM

مرا ز پیر خرابات این سخن یادست

که غیر عالم آب آنچه هست بر بادست

تهی است چشم تو از سرمه سلیمانی

وگرنه شیشه گردون پر از پریزادست

ز کلفت است خطر بیش سخت رویان را

که زنگ، تشنه آیینه های فولادست

ازان به زندگی خویش خلق می لرزند

که دایم از نفس این شمع در ره بادست

ز کار خویش هنرمند را نصیبی نیست

ز جوی شیر به جز خون چه رزق فرهادست؟

مشو ز دیدن رخسار نوخطان غافل

اگر چه مشق جنون بی نیاز از استادست

ز هر نسیم دلش همچو بید می لرزد

ز برگریز خزان سرو اگر چه آزادست

من از رسیدن روزی به خویش دانستم

که رزق مردم بی دست و پا خدادادست

زبان شانه درازست بر سر عالم

ز نسبتی که سر زلف را به شمشادست

ز بیم سیل خراب است خانه معمور

ز گنج، خانه ویرانه صائب آبادست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:06 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4455210
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث