به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

هنوز نرگس او مستی ازل دارد

هنوز ملک دل از غمزه اش خلل دارد

ز چرب نرمی گفتار می توان دانست

که خاتم لب او موم در بغل دارد

به پاکبازی آن خال اعتماد مکن

که این سیاه درون مهره دغل دارد

مباد شکوه بیجا کنی ز قسمت خویش

که تیغ سر ز پی مرغ بی محل دارد

ز سرکشی بگذر پای بر فلک بگذار

که راه کعبه مقصد همین کتل دارد

چگونه پیله گرفته است کرم را در بر؟

چنان مرا به میان رشته امل دارد

من آن مقامر بی حاصلم درین عالم

که مایه باخته و چشم بر شتل دارد

فلک به کام دل اهل فقر می گردد

پیاده هرکه شد این اسب در کتل دارد

کجا به مرتبه صلح کل رسی صائب؟

که مو بموی تو با یکدگر جدل دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:03 PM

ز نقشهای غریب آنچه جام جم دارد

دل شکسته ما بی زیاد و کم دارد

ز صدق و کذب سخن سنج را گزیری نیست

چو صبح تیغ جهانگیر ما دو دم دارد

کدام روز که صد بت نمی تراشد دل؟

خوشا حضور برهمن که یک صنم دارد

کسی که در گره افکنده است کار مرا

هزار ناخن تدبیر دست کم دارد

زبان دراز به خون غوطه می زند آخر

زبان تیغ ز جوهر همین رقم دارد

سبکسری که مدارش بود به پرگویی

همیشه سر به ته تیغ چون قلم دارد

کسی ز سعی به جایی نمی رسد صائب

وگرنه دل ز تردد چه پای کم دارد؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:03 PM

چه وسعت است که این بحر پرگهر دارد

که هر حباب در او عالم دگر دارد

درین محیط به هر موجه ای که می پیچم

دل رمیده ای از ریگ تشنه تر دارد

چه حکمت است که آسوده تر بود در راه

ز دوش راهروان هر که بار بر دارد

بغیر دل که دو عالم بود به فرمانش

کدام خوشه درین خاکدان دو سر دارد؟

همیشه خازن شهدست از حلاوت عیش

کسی که خانه چو زنبور مختصر دارد

به اشک تاک دل باغبان نمی سوزد

سرشک ما به دل چرخ کی اثر دارد؟

نصیب خاک نشینان بود حلاوت عیش

درین مقام نی بوریا شکر دارد

ز گرد تا نفتاده است آسیای فلک

چرا کسی ز غم رزق دیده تر دارد؟

به جانبی رود از شوق هر نفس دل ما

در آشیانه ما بیضه بال و پر دارد

در آن محیط که باد مراد تسلیم است

سفینه از نفس ناخدا خطر دارد

تو گوش چون صدف از سنگ کرده ای، ورنه

زبان موج خبرها ازان گهر دارد

به داغ عشق منه دل که این ستاره شوخ

به هر تجلی خود مشرق دگر دارد

به طوف کعبه رسیدن گذشتن است از خود

خوشا کسی که سرو برگ این سفر دارد

به گرد چشم تو آب حیا نمی گردد

درین زمانه که آیینه چشم تر دارد

مده به اهل سخن عرض، فکر خامی را

که همچو طفل خرابات صد پدر دارد

دل تو قابل تأثیر فکر صائب نیست

وگرنه ناله ما شعله اثر دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:03 PM

ز چهره تو بهشت آب و تاب بردارد

ز جلوه تو قیامت حساب بردارد

نصیب سوختگان می رسد ز پرده غیب

همیشه آبله آب از سراب بردارد

چنین که خوی تو کرده است عام ناسازی

عجب که آتش سوزان کباب بردارد

چنان عقیق تو از خون خلق شد سیراب

که از مشاهده اش زخم آب بردارد

بغیر لخت دل و پاره جگر صائب

چه توشه کس ز جهان خراب بردارد؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:03 PM

 

تمام رس نبود باده ای که کف دارد

که عیب دار بود گوهری که تف دارد

بغیر آدم خاکی که گوهری است یتیم

کدام در گرانمایه نه صدف دارد؟

ز چشم زخم حصاری است ناتمامیها

که ماه نو، خط آزادی از کلف دارد

برای قطره دهن پیش ابر باز کند

دل پر آبله ای بحر از صدف دارد

سبک مگیر کف پوچ صبح را زنهار

که بحرهای گهرخیز زیر کف دارد

بلاست صحبت ناجنس، وقت طوطی خوش

که گاه حرف ز تمثال خود طرف دارد

غنی ز مال محال است سیر چشم شود

که بحر هم ز صدف سایل بکف دارد

شده است راه تو دور از کجی، وگرنه خدنگ

ز راستی دو قدم راه تا هدف دارد

ز عشق پیروی عاقلان نمی آید

که جا همیشه جگردار پیش صف دارد

شده است سفله نواز آنچنان فلک که پدر

امید بیش به فرزند ناخلف دارد!

خوش است خال به هرجا فتد، نمی دانم

که این ستاره کجا خانه شرف دارد

شکسته بال ز پیری شده است صائب، لیک

امید جاذبه ای از شه نجف دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:03 PM

اگر چه قامت سرو اعتدال را دارد

کجا نزاکت آن نونهال را دارد؟

ز رستخیز خزان رنگ را نمی بازد

دعای من به دو دست آن نهال را دارد

نه شبنمیم که بالین ز برگ گل سازیم

سر بریده ما زیر بال را دارد

بهار رفت و خزان آب زد بر آتش گل

هنوز بلبل ما قیل و قال را دارد

هلاک شیوه انصاف می شود صائب

همین بس است که او این کمال را دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:03 PM

که می تواند ازان چشم چشم بردارد؟

که ریشه از صف مژگان به هر جگر دارد

مرا کشیده به زنجیر نازک اندامی

که پیچ و تاب سر زلف در کمر دارد

ز بس که محو شدم در نظاره قاتل

نشد که زخم من از تیغ آب بر دارد

ز برق و باد قدم وام کن به سیر چمن

که نوبهار ز هر برگ بال و پر دارد

ز کام هر دو جهان آستین فشان گذرد

دل رمیده ما تا چه در نظر دارد

ز سست عزمی خود ما به خضر محتاجیم

و گرنه سیل چه حاجت به راهبر دارد

مشو به تافتن رو، ز خصم کجرو امن

هدف ز پشت کمان بیشتر خطر دارد

خطر ز راهزنان کمترست پیرو را

که پیش روی خود از رهنما سپر دارد

مکن ز بستگی کار خویش شکوه که نی

به قدر بند درین بوستان شکر دارد

مگر فتد به غلط سیل را به اینجا راه

وگرنه کیست که ما را ز خاک بردارد

رسید سرو ز بی حاصلی به آزادی

کدام نخل برومند این ثمر دارد؟

ز قرب سیمبران کاهش است قسمت ما

که در گداز بود رشته تا گهر دارد

درآ به عالم آب از جهان هشیاری

که هر حباب در او عالم دگر دارد

از شب دگران راست یک سحر صائب

ز آه سرد شب ما دو صد سحر دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:03 PM

غریق عشق چه اندیشه از خطر دارد؟

ز سر گذشته چه پروای دردسر دارد؟

اثر مجو ز دعا تا دلت درست بود

که در شکستگی این بیضه بال و پر دارد

پسر تلاش یتیمی کند ز حسن غریب

صدف چه آبله ها در دل از گهر دارد

کسی ز قید جهان همچو سرو آزادست

که با هزار گره دست بر کمر دارد

به شیشه باده پر زور کار سنگ دارد

ز بیقراری من آسمان خطر دارد

چنان که از سگ خاموش راهرو ترسد

ز آرمیدگی نفس، دل حذر دارد

چو نیست قسمت صائب حدیث تلخی ازو

چه سود ازین که لبت تنگها شکر دارد؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:03 PM

درین چمن سرسبز آن برهنه پا دارد

که چار موسم چون سرو یک قبا دارد

حریص را نکند نعمت دو عالم سیر

همیشه آتش سوزنده اشتها دارد

نمی توان به تردد عنان رزق گرفت

ز آب و دانه چه در دست آسیا دارد؟

چو مور بال برون آورد ز دانه رزق

توکلی که مرا پای در حنا دارد

وجود عاشق اگر چشم آفرینش نیست

همیشه گوشه بیماریی چرا دارد؟

شکست ناخن تدبیر بر تو دشوارست

وگرنه هر گرهی صد گرهگشا دارد

دهند جای به پهلوی خودفروشانش

به روز حشر شهیدی که خونبها دارد

ازان زمان که به خون جگر فرو رفتم

به هر چه می نگرم رنگ آشنا دارد

هزار حیف که در دودمان عشق نماند

کسی که خانه زنجیر را بپا دارد!

مبر شکایت روزی به آستان کریم

که مسجد از همه جا بیشتر گدا دارد

مدار از گل خورشید دیده، چشم حجاب

ز چشم آب سفر کرده کی حیا دارد؟

غبار سرمه چشم است پاک بینان را

نمک به دیده من رنگ توتیا دارد

کجاست عالم تجرید، تا برون آیم

ازین خرابه که یک بام و صد هوا دارد

شکفته باش که پامال حادثات شود

کسی که چین به جبین همچو بوریا دارد

حضور خاطر اگر در نماز شرط شده است

عبادت همه روی زمین قضا دارد

نفس شمرده زدن سیل را عنان زدن است

خوش آن که راه به این چشمه بقا دارد

ز بس ز نقش تعلق رمیده ام صائب

به مسجدی ننهم پا که بوریا دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:03 PM

کسی که با تو نشد آشنا که را دارد؟

ترا کسی که ندارد چه آشنا دارد؟

فغان که تاج سر من شده است همچو حباب

تعینی که ز دریا مرا جدا دارد

به راستی ز فلک پیش می توان افتاد

ز نیل می گذرد هرکه این عصا دارد

ز خود برون شده را نقش پا نمی باشد

عبث سر از پی ما عقل نارسا دارد

به خون تپیدن من دورباش عشق بس است

ز پیچ و تاب من این گنج اژدها دارد

حضور سایه دیورا خویش هرکس یافت

حذر ز سایه بال و پر هما دارد

سفینه ای که به دریای بیکنار افتاد

چه احتیاج به تدبیر ناخدا دارد؟

ترحم است درین بوستان بر آن طاوس

که چشم بد ز پر و بال در قفا دارد

شده است خواب به مخمل حرام از غیرت

ز نقشهای مرادی که بوریا دارد

ز خوردن دل ما نیست عشق را سیری

که بیشتر ز دهن تیغ اشتها دارد

چرا چو زلف نیفتم به پای او صائب؟

مرا که لذت افتادگی بپا دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:03 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4334822
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث