به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

چو خط ز عارض آن فتنه جهان برخاست

ز سبزه موی بر اندام گلستان برخاست

بنفشه از دل آتش برون نیامده است

چسان ز روی تو این عنبرین دخان برخاست؟

چنان در آتش بیطاقتی فشردم پای

که از سپند به تحسین من فغان برخاست

کدام راه زد این مطرب سبک مضراب؟

که هوش از سر من آستین فشان برخاست

زبان ناله بلبل چو غنچه پیچیده است

در آن چمن که مرا بند از زبان برخاست

چنان خمش به گریبان خاک سر بردم

که سبزه ام ز سر خاک بی زبان برخاست

به خاک راهگذار می توان برابر شد

به دستگیری مردم نمی توان برخاست

دلیل حفظ الهی است غفلت مردم

که ترس از دل این گله، از شبان برخاست

ز بازی فلک آگه نیم، همین دانم

که از کنار بساطش نمی توان برخاست

هما ز سایه من طبل می خورد صائب

ز بس صدای شکستم ز استخوان برخاست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:01 PM

شکستگی دل از دیده ترم پیداست

به سنگ خوردن مینا ز ساغرم پیداست

دهان زخم بود ترجمان تیغ خموش

ز جوی شیر چو فرهاد جوهرم پیداست

ز ناتوانی من خامه می گزد انگشت

که رگ ز صفحه تن همچو مسطرم پیداست

نشد نهفته ز تن داغهای پنهانم

همان ز گرد، سیاهی لشکرم پیداست

چنان که شمع نماید ز پرده فانوس

برون ز نه صدف چرخ گوهرم پیداست

چو بوریاست ز پهلوی خشک بستر من

قماش خواب ز نرمی بسترم پیداست

به غیر موی سر خود مرا کلاهی نیست

گذشتن از سر دنیا ز افسرم پیداست

به حلم دوست دلیل است خواب غفلت من

بهم نخوردن دریا ز لنگرم پیداست

اگر چه بحر گرانمایه است دایه من

همان غبار یتیمی ز گوهرم پیداست

ز کاسه سر منصور باده می نوشم

عیار حوصله من ز ساغرم پیداست

ز گرد خوان فلک زله ای که من بستم

چو ماه عید ز پهلوی لاغرم پیداست

نهان چگونه کنم فیض کنج عزلت را؟

که فتح باب ز نگشودن درم پیداست

ستاره سوخته ای همچو من ندارد عشق

که روز روشن از افلاک اخترم پیداست

توان ز گریه من یافت درد من صائب

شکوه بحر ز سیمای گوهرم پیداست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:01 PM

عتاب و لطف ز ابروی گلرخان پیداست

صفای هر چمن از روی باغبان پیداست

مرا که خرمن گل در کنار می باید

ازین چه سود که دیوار گلستان پیداست؟

گلی ز غنچه پیکان یار خواهم چید

گشاد کار من از خانه کمان پیداست

به چشم بلبل مستی که عشق سرمه کشید

رخ بهار ز آیینه خزان پیداست

به طرز تازه قسم یاد می کنم صائب

که جای طالب آمل در اصفهان پیداست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:01 PM

اگر ز عالم تسلیم گوشه ای داری

بهشت و طوبی و حوران خوش لقا اینجاست

بهار در دل هر غنچه عالمی دارد

ترا خیال که عالم همین و جا اینجاست

اگر تو سر به گریبان خود بری چو گره

گرهگشای تو با روی دلگشا اینجاست

در آن جهان نتوان یافتن سعادت عشق

سری برآر ز خود، سایه هما اینجاست

چه چشم، کز تو به هر جا نظر کند عاشق

کند خیال که حسن ترا حیا اینجاست

کشیده دار درین دشت پر فریب، عنان

که صد هزار سراب غلط نما اینجاست

چه احتیاج دلیل است بوی یوسف را؟

نسیم پیرهن و بوی آشنا اینجاست

دوای درد طلب نیست در جهان صائب

ترا خیال که این درد را دوا اینجاست

ز کوی عشق به جنت روی، بلا اینجاست

ره صواب ندانسته ای، خطا اینجاست

توان ز خدمت پیر مغان جوانی یافت

نهان مکن مس خود را که کیمیا اینجاست

اگر ز خویش برون خواهی آمدن روزی

قدم به راه نه اکنون که رهنما اینجاست

ز بر نیامدن مدعا مباش غمین

چه مدعا به جز از ترک مدعا اینجاست؟

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:01 PM

کباب شد دلم از بویش این شراب کجاست؟

شکست در جگرم شیشه این گلاب کجاست؟

نه شب شناسد و نه روز ابر، حیرانم

که چشم روزن من محو آفتاب کجاست؟

عنان گسسته ز صحرا و دشت می گذرد

دل رمیده من موجه سراب کجاست؟

پلی است در گذر سیل حادثات فلک

درین قلمرو سیلاب، وقت خواب کجاست؟

مقام فقر و فنا جای خودفروشی نیست

متاع خویش ندانسته ای که باب کجاست

فتاد دم به شمار و تو از سیاه دلی

به فکر خویش نمی افتی، این حساب کجاست؟

ز کار رفته سزاوار زخم کاری نیست

به من که رفته ام از هوش، این عتاب کجاست؟

هزار جان عوض بوسه ای ز مشتاقان

ستانی و نشماری یکی، حساب کجاست؟

روی به خانه آیینه بی طلب هر دم

کناره از دل روشن کنی، حجاب کجاست

نه بوسه است جواب سلام تا ندهند

گره به گوشه ابرو زدن جواب کجاست؟

درین خرابه کمر باز می کند سیلاب

به گوشه دل ویرانم این شتاب کجاست؟

ز بس که حسن تو سر تا به پا گلوسوزست

نیافتم که دل خونچکان کباب کجاست

ز جوش فکر تو صائب جهان به وجد آمد

سیاه مستی کلک تو از شراب کجاست؟

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:01 PM

ز عقل و هوش به تنگ آمدم ایاغ کجاست؟

در آتشم ز پر و بال خود، چراغ کجاست؟

گرفته هوش گریبان من، پیاله چه شد؟

خرد به فرق سرم پافشرده، داغ کجاست؟

ز ابر روغن بادام اگر به خاک چکد

دماغ سوخته را ذوق سیر باغ کجاست

خضر پیاله کشان را به آب می راند

ز شیشه پرس که سر چشمه ایاغ کجاست

مجو ز آتش، صائب قرارگاه سپند

به روی خاک بگو گوشه فراغ کجاست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:01 PM

عبیر زلف به جیب صبا نباید ریخت

به چشم بی بصران توتیا نباید ریختی

به زود، باده به اهل ریا نباید داد

به خاک شوره زار بقا نباید ریخت

ز سوز دل پر و بال من است زخم زبان

چو برق، خار مرا پیش پا نباید ریخت

به سخت رویی گردون صبور باید بود

وگرنه دانه درین آسیا نباید ریخت

خراب حالی قصر حباب می گوید

که رنگ خانه ز دریا جدا نباید ریخت

ز بی بضاعتی خویش آب خواهی شد

ز دل برون غم خود پیش ما نباید ریخت

دلیل عزت اهل سخن همین کافی است

که خرده های قلم زیر پا نباید ریخت

چو ماه مصر، سخن را عزیز باید داشت

گهر چو آبله در دست و پا نباید ریخت

بس است روزی طوطی شکرزبانی خویش

شکر به صائب شیرین نوا نباید ریخت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:01 PM

فروغ روی تو برقی به خرمن گل ریخت

که جای نغمه شرار از زبان بلبل ریخت

ز سیر باغ نمکسود می شود دلها

نمک به خنده گل بس که شور بلبل ریخت

ز هوش برد چمن را چنان نظاره تو

که شبنم آب مکرر به چهره گل ریخت

نسیم زلف که یارب گذشت ازین گلشن؟

که پیچ و تاب طراوت ز زلف سنبل ریخت

به دیدن از رخ گلهای تازه قانع شو

که هر که چید گل از باغ، خون بلبل ریخت

نبود حوصله سوز اینقدر می گلرنگ

عرق ز چهره ساقی مگر درین مل ریخت؟

حریف برق تجلی که می تواند شد؟

که کوه طور به صحرا ازین تزلزل ریخت

ز چهره عرق افشان او که حرفی گفت؟

که رنگ شرم و حیا لاله لاله از گل ریخت

ز بردباری دشمن خدا نگه دارد!

که بارها دم تیغ از من از تحمل ریخت

کدام سرد نفس رو به این گلستان کرد؟

که همچو برگ: خزان دیده، بال بلبل ریخت

حذر نمی کند از اشک من فلک، غافل

که سیل گریه من صد هزار ازین پل ریخت

شد از عذار تو خورشید آفتاب زده

ز آفتاب اگر رنگ چهره گل ریخت

به زور، می به حریفان دهد غلط بخشی

که زهر در قدح من به صد تأمل ریخت

ز خار زار قدم بر بساط گل دارم

مرا که برگ سفر در قدم توکل ریخت

توقع صله صائب ز نو گلی دارم

که زر به دامن گلچین به رغم بلبل ریخت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:01 PM

بتان که صید به نیرنگ می نمایندت

کباب آتش بیرنگ می نمایندت

اگر برون کنی از دل هوای آزادی

بهشت در قفس تنگ می نمایندت

ببر ز مردم غافل که این گرانجانان

گران رکاب تر از سنگ می نمایندت

به ناخنی که رسد، پرده را بگردانند

معاشران که هماهنگ می نمایندت

گر از لباس برآیی نمی شناسندت

همین گروه که یکرنگ می نمایندت

ز زنگ، آینه دل اگر بپردازی

هزار آینه در زرنگ می نمایندت

علامت نفس سوخته است، منزل نیست

سیاهیی که به فرسنگ می نمایندت

بکن به لاله رخان چشم خود سیه صائب

که زود چهره به خون رنگ می نمایندت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:01 PM

بنفشه پیش خطت قفل بر زبان انداخت

گهر ز شرم لبت سنگ در دهان انداخت

ز سنگ تفرقه یک شیشه درست نماند

چه فتنه بود که زلف تو در میان انداخت

کدام سینه هدف شد، که ناوکش خود را

نفس گداخته در خانه کمان انداخت

گلاب صبح قیامت کجا به هوش آرد؟

مرا که حیرت دیدار از زبان انداخت

اگر به دامن همت غبار نشیند

ز آسیای فلک آب می توان انداخت

ازان به دیده خورشید، عشق سوزن زد

که طرح بوسه بر آن خاک آستان انداخت

فسردگی نفس شعله را گره زده بود

سپند، زمزمه عشق در میان انداخت

به کلک قدرت صائب شکستگی مرساد!

که طرز حافظ شیراز در میان انداخت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:01 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4455515
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث