به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

هر که از اهل جهان گوشه عزلت نگرفت

رفت از دست و رگ خواب فراغت نگرفت

وحشت روی زمین زیر زمین خواهد یافت

هر که در روی زمین خوی به وحدت نگرفت

آمد انگاره و انگاره از این عالم رفت

هر که اندام ز سوهان نصیحت نگرفت

رفت بر باد فنا عمر گرامی افسوس

پیش این شمع کسی دست حمایت نگرفت

هر که در مجلس می گریه مستانه نکرد

خون دل خورد و گلاب از گل صحبت نگرفت

فقر مشاطه جو دست که دست از زر و سیم

تا نگردید تهی، دامن شهرت نگرفت

آفت زندگی و راحت مردن را دید

خضر از تشنه لبان آب ز خست نگرفت

صائب این با که توان گفت که با چندین درد

خبر از ما یکی از اهل مروت نگرفت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:01 PM

خیال آب مرا در سرابها انداخت

امید گنج مرا در خرابها انداخت

اگر چه عشق ندارد ز من فسرده تری

توان به سینه گرمم کبابها انداخت

به زیر بار غمی عشق او کشید مرا

که کوه را به کمر پیچ و تابها انداخت

اگر چه شکوه من از حساب بیرون بود

به یک نگاه ز هم آن حساب ها انداخت

ز چشم شور مکافات مزد خواهد یافت

ستمگری که نمک در شرابها انداخت

اگر ادب نکند آه را عنانداری

توان ز چهره مطلب نقابها انداخت

مکن شتاب برای شکفتگی زنهار

که برق را ز نفس این شتابها انداخت

اگر ستاره من سوخت عشق عالمسوز

ز داغ در جگرم آفتابها انداخت

شد از غرور عبادت زبان عذر خموش

مرا به راه خطا این صوابها انداخت

هنوز لاله رخ من زنی سواران بود

که در قلمرو در انقلابها انداخت

نداشت کار کسی با سپند من صائب

مرا ز بزم برون اضطراب ها انداخت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:01 PM

لب لعل تو ز خون دل من جام گرفت

سرو قد تو ز آغوش من اندام گرفت

هیچ کس زهره نظاره چشم تو نداشت

نمک اشک من این تلخی بادام گرفت

کوه تمکین تو تا سایه به دریا افکند

نبض بیتابی موج خطر آرام گرفت

خم می جلوه فانوس تجلی دارد

پرتو روی تو تا در می گلفام گرفت

می چکد خون ز جبین عرق شرم امروز

تا که از لعل لبت بوسه به پیغام گرفت؟

هر کجا حسن گلوسوز تو منزل سازد

می توان بوسه به رغبت ز لب بام گرفت

کرد یعقوب صفت جامه نظاره سفید

چشم هر کس به تماشای تو احرام گرفت

نیست یک شمع درین بزم به سرگرمی من

سوخت هر کس که من سوخته را نام گرفت

تا قیامت نتوانست گرفتن خود را

هر که صائب ز کف ساقی ما جام گرفت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 8:01 PM

آیتی چون خط مشکین تو در قرآن نیست

نقطه چون خال تو در دایره امکان نیست

محک آدمیان چهره گندم گون است

دست رد هر که بر این رنگ زند انسان نیست

دید تا قامت موزون ترا سرو سهی

داد انصاف که بالاتر ازین امکان نیست

می توان دید ز سیما گهر هر کس را

چیست در سینه مکتوب که در عنوان نیست؟

چه زر و سیم که در فقر نکردیم تلف

فقر گنجی است که در زیر زمین پنهان نیست

کف خاکستر صائب چه بلندی گیرد؟

سرمه را منزلت خاک در اصفاهان نیست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:54 PM

سرو بالای تو از آب روانی برداشت

کوه تمکین تو از خاک گرانی برداشت

از اجل چاشنی قند مکرر یابد

در حیات آن که دل از عالم فانی برداشت

می خورد خون جگر بیش ز ته جرعه عمر

بیشتر هر که تمتع ز جوانی برداشت

دل ز جمعیت اسباب چو برداشتی است

آنقدر بار به دل نه که توانی برداشت

از سبکروحی پروانه کباب است دلم

که ز جان دست به یک بال فشانی برداشت

بر دلم درد گران بود ز بی حوصلگی

صبر ازین کوه گرانسنگ گرانی برداشت

رنگ صائب به رخ می نتوانم دیدن

تا ز رخساره من رنگ خزانی برداشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:51 PM

ناز بیماری ازان چشم گرانخواب گرفت

جوهر تیغ ازان موی میان تاب گرفت

طاق ابروی تو شد زرد ز دود دل من

آتش از سینه قندیل به محراب گرفت

می کند شیشه می جلوه فانوس امشب

آتش از لعل که یارب به می ناب گرفت؟

خنده صبح قیامت نکند بیدارش

هر که را حیرت روی تو رگ خواب گرفت

نیست در خانه خرابی کسی از ما در پیش

گرد ویرانی ما راه به سیلاب گرفت

ره به اسرار نهان از دل روشن بردیم

دزد خود را دل ما در شب مهتاب گرفت

کعبه و بتکده را سنگ نشان می گیرد

هر که را شوق عنان دل بیتاب گرفت

شد ولی نعمت ارباب تجرد صائب

هر که در راه طلب ترک خور و خواب گرفت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:51 PM

پرده از راز من گوشه نشین ساز گرفت

برق در خرمنم از شعله آواز گرفت

بوی گل را نتوان در گره شبنم بست

به خموشی نتوان دامن این راز گرفت

شد صفای لب میگون تو بیش از خط سبز

باده حسن دگر از شیشه شیراز گرفت

مکن ای شمع نهان چهره ز پروانه من

که ز خاکسترم این آینه پرداز گرفت

زان خم زلف برآوردن دل دشوارست

نتوان طعمه ز سر پنجه شهباز گرفت

سرمه در حجت ناطق ننماید تأثیر

نتوان نکته بر آن چشم سخن ساز گرفت

هر که دانست سرانجام حیات است فنا

چون شرر دامن انجام در آغاز گرفت

به تماشای گل و لاله کجا پردازد؟

آن که آیینه ز مشاطه به صد ناز گرفت

گر چه هر گوشه ترا هست نظر باز دگر

نظر لطف ز صائب نتوان باز گرفت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:51 PM

از هوس گر تو به دنبال هواخواهی رفت

زود بی برگ ازین دار فنا خواهی رفت

کوه تمکین تو چون کاه سبک می گردد

اگر از هر سخن پوچ ز جا خواهی رفت

نیست ممکن دل بیتاب تو آسوده شود

تا درین نشأه ندانی که کجا خواهی رفت

عمر ده روزه زیادست درین وحشتگاه

تا به کی در طلب آب بقا خواهی رفت؟

دل خود آب کن، از هر دو جهان دست بشو

گر به سر منزل مردان خدا خواهی رفت

می شوی رو به بقا روز قیامت محشور

نگران گر تو ازین دار فنا خواهی رفت

گردی از محمل لیلی نتوانی دریافت

گر تو از راه به آواز درا خواهی رفت

در دل است آنچه تو در عالم گل می جویی

چند در کعبه پی قبله نما خواهی رفت؟

نکند در به رخت باز اگر رخنه دل

تو ازین خانه دربسته کجا خواهی رفت؟

تو اگر تکیه کنی بر خرد ناقص خود

زود در چاه ضلالت به عصا خواهی رفت

به رفیقان موافق چه نهی دل صائب؟

عاقبت از همه چون فرد و جدا خواهی رفت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:51 PM

هر که آمد به جهان دست به دامان زد و رفت

بر سر خشت عناصر دو سه جولان زد و رفت

سخت کاری است برون آمدن از عهده رسم

زین سبب بود که مجنون به بیابان زد و رفت

وقت آن خوش که درین راه نگردید گره

سینه چون آبله بر خار مغیلان زد و رفت

دلم از رفتن ایام جوانی داغ است

آه ازین برق که آتش به نیستان زد و رفت

هر که چون شبنم گل پاک شد از آلایش

غوطه در چشمه خورشید درخشان زد و رفت

دل من آب شد از غیرت اقبال حباب

که به یک چشم زدن غوطه به عمان زد و رفت

داغ ما چشم به الماس نگرداند سیاه

زخم ما تیغ تغافل به نمکدان زد و رفت

هر که از چشمه تیغ تو دمی آب کشید

خاک در دیده سرچشمه حیوان زد و رفت

بلبل ما به دل نازک گل رحم نکرد

آتش از شعله آواز به بستان زد و رفت

مژه بر هم نزد از خواب اجل دیده ما

این نمک را که به این زخم نمایان زد و رفت؟

از پریشانی ما یاد کجا خواهد کرد؟

دل که بر کوچه آن زلف پریشان زد و رفت

وقت آن راهروی خوش که ازین خارستان

دست چون برق جهانسوز به دامان زد و رفت

غم لشکر خور اگر پادشهی می خواهی

مور این زمزمه بر گوش سلیمان زد و رفت

هر نسیمی که برآورد سر از جیب عدم

بر دل سوخته ما دو سه دامان زد و رفت

جگر اهل سخن از نفس صائب سوخت

آه ازین شمع که آتش به شبستان زد و رفت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:51 PM

 

هر که باریک شد از فکر، توانایی یافت

هر که افتاد ز پا، پنجه گیرایی یافت

بی تعلق گذر از عالم (و) جاویدان باش

هر که چون مهر بدر رفت مسیحایی یافت (کذا)

دیده مگشای که در بحر پر آشوب جهان

هر که پوشید نظر گوهر بینایی یافت

هند را چون نستایم، که درین خاک سیاه

شعله شهرت من جامه رعنایی یافت

حق نه آن است که عاشق نبود بر مرکز

هر که آراسته گردید تماشایی یافت

چون نسوزد جگر از داغ ندامت صائب؟

کآنچه می جست دلم، لاله صحرایی یافت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:51 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4458174
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث