به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

هر که باریک شد از فکر، توانایی یافت

هر که افتاد ز پا، پنجه گیرایی یافت

بی تعلق گذر از عالم (و) جاویدان باش

هر که چون مهر بدر رفت مسیحایی یافت (کذا)

دیده مگشای که در بحر پر آشوب جهان

هر که پوشید نظر گوهر بینایی یافت

هند را چون نستایم، که درین خاک سیاه

شعله شهرت من جامه رعنایی یافت

حق نه آن است که عاشق نبود بر مرکز

هر که آراسته گردید تماشایی یافت

چون نسوزد جگر از داغ ندامت صائب؟

کآنچه می جست دلم، لاله صحرایی یافت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:51 PM

خم چو گردد قد افراخته می باید رفت

پل بر این آب چو شد ساخته می باید رفت

راه باریک عدم راه گرانباران نیست

هر چه داری همه انداخته می باید رفت

آنچه در کار بود ساختنش خودسازی ا ست

گو مشو کار جهان ساخته، می باید رفت

سنگ راه است غم قافله و فکر رفیق

فرد و تنها همه جا تاخته می باید رفت

به نفس طی نشود دامن صحرای عدم

این ره دور، نفس باخته می باید رفت

تا مگر شاهد مقصود مصور گردد

دل چون آینه پرداخته می باید رفت

سپر راهرو از راهزنان عریانی است

تیغ جان را ز نیام آخته می باید رفت

این ره پر خس و خاشاک شود پاک به آه

علم آه برافراخته می باید رفت

من گرفتم که قمار از همه عالم بردی

دست آخر همه را باخته می باید رفت

این سفر همچو سفرهای دگر صائب نیست

بار هستی ز خود انداخته می باید رفت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:51 PM

 

اوست سرور که کلاه و کمر از یادش رفت

آن توانگر بود اینجا که زر از یادش رفت

جان به این غمکده آمد که سبک برگردد

از گرانخوابی منزل سفر از یادش رفت

جای رحم است بر آن طوطی کوتاه اندیش

که ز شیرین سخنیها شکر از یادش رفت

جان وحشی چه خیال است به تن برگردد؟

رشته از زود گسستن گهر از یادش رفت

با تعلق نتوان سر به سلامت بردن

آن سرآمد شود اینجا که سر از یادش رفت

قاصد سنگدل از کوی تو در برگشتن

بس که آمد به تأنی خبر از یادش رفت؟

چشم مست تو اگر هوش ز نقاش نبرد

از چه تصویر دهان و کمر از یادش رفت؟

ای بسا سر که به دیوار زند از غفلت

آن که در خانه تاریک در از یادش رفت

دل ز تنگی چه خیال است برآید بی آه؟

غنچه ماند آن که نسیم سحر از یادش رفت

نیست ممکن که به اندازه خورد می صائب

می پرستی که خمار سحر از یادش رفت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:51 PM

 

این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟

هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت

باده هر جا که بود چشمه کوثر نقدست

هر کجا سرو قدی هست دو بالاست بهشت

دل رم کرده ندارد گله از تنهایی

که به وحشت زدگان دامن صحراست بهشت

از درون سیه توست جهان چون دوزخ

دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت

دارد از خلد ترا بی بصریها محجوب

ورنه در چشم و دل پاک مهیاست بهشت

هست در پرده آتش رخ گلزار خلیل

در دل سوختگان انجمن آراست بهشت

عمر زاهد به سر آمد به تمنای بهشت

نشد آگاه که در ترک تمناست بهشت

صائب از روی بهشتی صفتان چشم مپوش

که درین آینه بی پرده هویداست بهشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:51 PM

چشم ازان حسن به سامان چه تواند دریافت؟

مور از ملک سلیمان چه تواند دریافت؟

باده خوب است به اندازه ساغر باشد

ذره از مهر درخشان چه تواند دریافت؟

به دو صد چشم نشد زلف ازو کامروا

از رخش دیده حیران چه تواند دریافت؟

از لطافت نتوان رفتن جان را دیدن

دیده زان سرو خرامان چه تواند دریافت؟

قسمت زخم ازان کان ملاحت چه بود؟

از نمکزار، نمکدان چه تواند دریافت؟

چه قدر زخم ازان تیغ، نظر آب دهد؟

این رگ ابر ز عمان چه تواند دریافت؟

کف سطحی چه قدر غور کند در دل بحر؟

زاهد خشک ز عرفان چه تواند دریافت؟

نشود تا قدمش ز آبله سر تا پا چشم

حاجی از خار مغیلان چه تواند دریافت؟

جز دمی آب که صد چشم بود در پی آن

خضر از چشمه حیوان چه تواند دریافت؟

با حیا گل نتوان چید ز خوبان صائب

چشم پوشیده ز بستان چه تواند دریافت؟

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:51 PM

باید آهسته ز پیران جهان دیده گذشت

نتوان تند به اوراق خزان دیده گذشت

چشم شوخ که مرا در دل غم دیده گذشت؟

کز تپیدن، دلم از آهوی رم دیده گذشت

وقت آن بی سر و پا خوش که در ایام بهار

سبک از باغ چو اوراق خزان دیده گذشت

دارد از گرمروان داغ، مرا سیر شرار

که به یک چشم زدن زین ره خوابیده گذشت

طفلی از بیخبری ها ز لب بام افتاد

سخنی بر لب هر کس که نسنجیده گذشت

دست و دامان تهی رفت برون از گلزار

هر که از مردم فهمیده، نفهمیده گذشت

خنده رو سر ز دل خاک برآرد چون صبح

غنچه هر که ازین باغ، نخندیده گذشت

از جهان چشم بپوشان که ازین خارستان

گل کسی چید که با دیده پوشیده گذشت

زلف مشکین تو یک عمر تأمل دارد

نتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت

آه نگذاشت اثر از دل صد پاره من

چون نسیمی که بر اوراق خزان دیده گذشت

از دو سر، عدل ترازوی گران تمکینی است

که نرنجاند کسی را و نرنجیده گذشت

کرد خون در جگر خار علایق صائب

هر که زین مرحله با دامن برچیده گذشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:51 PM

از سر خرده جان، سخت دلیرانه گذشت

آفرین باد به پروانه که مردانه گذشت

در شبستان جان عمر گرانمایه دل

هر چه در خواب نشد صرف به افسانه گذشت

لرزه افتاد به شمع از اثر یکرنگی

باد اگر تند به خاکستر پروانه گذشت

ماجرای خرد و عشق تماشای خوشی است

نتوان زود ازین کشتی خصمانه گذشت

منه انگشت به حرف من مجنون زنهار

که قلم بسته لب از نامه دیوانه گذشت

مایه عشرت ایام کهنسالی شد

آنچه از عمر به بازیچه طفلانه گذشت

دل آزاد من و گرد تعلق، هیهات

بارها سیل تهیدست از این خانه گذشت

گرد کلفت همه جا هست به جز عالم آب

خنک آن عمر که در گریه مستانه گذشت

شود آغوش لحد دامن مادر به کسی

که یتیمانه به سر برد و غریبانه گذشت

دل آگاه مرا خال لبش ساخت اسیر

مرغ زیرک نتوانست ازین دانه گذشت

عقده ای نیست که آسان نکند همواری

رشته بی گره از سبحه صد دانه گذشت

عقل از آب و گل تقلید نیامد بیرون

عشق اول قدم از کعبه و بتخانه گذشت

یک دم از خلوت اندیشه نیامد بیرون

عمر صائب همه در سیر پریخانه گذشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:51 PM

خط به گرد لب میگون تو چون ساغر گشت

خال شبرنگ ترا اختر دولت برگشت

رحم بر خود کن اگر رحم نداری بر ما

سر مژگان تو از کاوش دلها برگشت

عشق کی فرصت بیمار پرستی دارد؟

نعمتی بود که خون در رگ ما نشتر گشت

سر مپیچ از سر زانو که درین قلزم فیض

هر که پیچید به خود قطره صفت گوهر گشت

راه خوابیده اقلیم فنا مشکل بود

زخم شمشیر تو پهلوی مرا شهپر گشت

ما سر دولت و اقبال نداریم، ارنه

دفتر بال هما در کف ما ابتر گشت

در کدامین صدف ای در یتیمت جویم؟

کف این بحر ز دود دل من عنبر گشت

از وجود و عدم ما، چه خبر می پرسی؟

شرری بود سفر کرد و به آتش برگشت

فکر رنگین تو صائب چمن آرا گردید

دفتر لاله چو تقویم کهن ابتر گشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:51 PM

دل ازان زلف چلیپا نتوانست گذشت

طفل از دام تماشا نتوانست گذشت

سوز ما را نتوان کرد به مجنون نسبت

هیچ مرغی ز سرما نتوانست گذشت

دامن از خار علایق نتوان آسان چید

سیل از دامن صحرا نتوانست گذشت

گر چه از فاختگان یافت پر و بال عروج

سرو ازان قامت رعنا نتوانست گذشت

عاقبت سرد به جان کندن بسیار گذاشت

آن که گرم از سر دنیا نتوانست گذشت

دامن دولت جاوید به دستی افتاد

که ز دریوزه دلها نتوانست گذشت

دیده از روی نکویان که تواند برداشت؟

که ز خورشید، مسیحا نتوانست گذشت

صائب از خوردن می گر چه دلش گشت سیاه

لاله از باده حمرا نتوانست گذشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:51 PM

پشت آیینه بود پرده مستوری زشت

زاهد از کعبه همان به که نیاید به کنشت

اختر ما ز سیه روزی طالع داغ است

دیده شور خورد خون جگر از رخ زشت

عشق تردست تو دهقان غریبی است که تخم

تا نشد سوخته، در مزرع امید نکشت

چند از چرخ بلا زاید و بردارد خاک؟

تا کی این حامله فتنه بود بر سر خشت؟

هر که قالب تهی از جلوه قد تو کند

راست چون سرو برندش به خیابان بهشت

آن که بر خرمن ما سوختگان آتش زد

دانه خال تو بر آتش یاقوت برشت

مهر برداشت ز لب، صبح قیامت خندید

پرده افکند ز رخ، در پس در ماند بهشت

بی تکلف، غزل صائب شیرین سخن است

غزلی را که توان با غزل خواجه نوشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:51 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4458193
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث