به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

دار ازان چوب به پیش ره منصور گذاشت

که قدم از ره باریک ادب دور گذاشت

این همان جلوه حسن است که چون ساقی شد

داغ بی حوصلگی بر جگر طور گذاشت

لب ببند از سخن حق که همین گستاخی

بالش دار به زیر سر منصور گذاشت

وادی عشق چه وادی است که با آن وسعت

پای باید همه جا بر کمر مور گذاشت

کلک صائب نشود کندرو از طعنه خصم

نتوان اره به فرق شجر طور گذاشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:51 PM

رنگ در روی شراب آن لب میگون نگذاشت

حرکت در الف آن قامت موزون نگذاشت

تا پی ناقه لیلی نشد از دشت سفید

هیچ کس پنبه به داغ دل مجنون نگذاشت

با جگر تشنگی خار مغیلان چه کنم؟

ریگ این بادیه در آبله ها خون نگذاشت

رفته بودم که در آن چاه زنخدان افتم

چشم کوته نظر و طالع وارون نگذاشت

لیلی سنگدل از خانه نیامد بیرون

مرغ تا بیضه به فرق سر مجنون نگذاشت

شد گنه سلسله جنبان توجه دل را

سیل تا تیره نشد روی به جیحون نگذاشت

تا نزد دست به دامان تجرد، صائب

عیسی از خاک قدم بر سر گردون نگذاشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:51 PM

 

اگر آیینه دل نور و صفایی می داشت

در نظر چهره خورشید لقایی می داشت

خرج آب و گل تعمیر نمی شد هرگز

برگ کاه من اگر کاهربایی می داشت

دست در دامن خورشید نمی زد شبنم

گل این باغ اگر بوی وفایی می داشت

بر سر کوی تو غوغای قیامت می بود

گر شکست دل عشاق صدایی می داشت

می گذشت از دل من راست کجا ناوک او

استخوان من اگر بخت همایی می داشت

به جفا دل ز تو شد قانع و دشمنکام است

آه اگر از تو تمنای وفایی می داشت

بیخبر می گذرد عمر گرامی افسوس

کاش این قافله آواز درایی می داشت

دل نهاد قفس جسم نمی شد صائب

دل سرگشته اگر راه به جایی می داشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:51 PM

دل صد چاک اگر دست ز تن برمی داشت

راه چون شانه در آن زلف معنبر می داشت

آن که گریان به سر خاک من آمد چون شمع

کاش در زندگی از خاک مرا برمی داشت

دل بی حوصله سرشار ز می می گردید

چون سبو دست طلب گر به ته سر می داشت

می توانستم ازان لب، دهنی شیرین کرد

خال اگر چشم ازان کنج دهن برمی داشت

گر به همیان زر افزوده شدی طول حیات

زندگی بیش ز درویش، توانگر می داشت

اگر آیینه نمی بود ز روشن گهران

که چراغی به سر خاک سکندر می داشت؟

صورتی داشت فکندن به زمین حرف مرا

اگر آن آینه رو طوطی دیگر می داشت

نتوان کند دل از صورت شیرین، ور نه

کوه را ناله فرهاد ز جا برمی داشت

همه را در سر و کار تو به رغبت می کرد

صائب دلشده گر صد دل دیگر می داشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:51 PM

از دلم عشق به جامی غمی دنیا برداشت

نتوان پنبه چنین از سر مینا برداشت

چشمه آبله ما به گهر پیوسته است

غوطه در گنج زد آن کس که پی ما برداشت

وادی عشق شد از سلسله جنبان معمور

شوق روزی که مرا سلسله از پا برداشت

باز چون حلقه زنجیر، سلاست دارد

زلف هر چند که ربط از سخن ما برداشت

کرد دیوانگیم در در و دیوار اثر

کعبه چون محمل لیلی ره صحرا برداشت

چه خیال است مرا چرخ سبکبار کند؟

بار سوزن نتوانست ز عیسی برداشت

سایه اش خونی چندین کمر کوهکن است

کوه دردی که دل از عشق تو تنها برداشت

حسن بی پرده بود پرده بینایی چشم

ساده لوح آن که ترا پرده ز سیما برداشت

دامن دشت جنون عالم نومیدی نیست

خواهد از خاک مرا آبله پا برداشت

در تلافی گهر افشاند و همان منفعل است

قطره ای چند که ابر از دل دریا برداشت

دامن عمر ابد را نتوان داد از دست

شانه چون دست ازان زلف چلیپا برداشت؟

گر چنین داده خود باز ستاند صائب

غیر عبرت نتوان هیچ ز دنیا برداشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:46 PM

تا من دلشده را دست ز گردن برداشت

جوهر تیغ تو چون سلسله شیون برداشت

شد ز دلبستگی از اشک وداعم سرسبز

خار خشکی که مرا دست ز دامن برداشت

نیست در بندگی سرو قدان آزادی

نتوان فاخته را طوق ز گردن برداشت

حسن هر چند نیارد دو جهان را به نظر

نیست ممکن که تواند نظر از من برداشت

هر که زیر فلک از رخنه دل غافل شد

چشم در خانه تاریک ز روزن برداشت

نیست بی آبله نقش قدم گرمروان

در گهر غوطه زد آن کس که پی من برداشت

در نظر داشت شکست دل چون شیشه من

هر که سنگ از ره من همچو فلاخن برداشت

حاصلی داشت اگر مزرع بی حاصل من

دانه ای بود که مور از سر خرمن برداشت

منم آن منزل بی آب درین دامن دشت

که پشیمان نشد آن کس که دل از من برداشت

شد مسیحا به تجرد ز علایق آزاد

چه کند رشته به آن تیغ که سوزن برداشت؟

سوز پنهانی من در دل او کار نکرد

سنگ، سردی نتوانست ز آهن برداشت

کرد پر گوهر شهوار صدف را صائب

هر که عبرت ز جهان از دل روشن برداشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:46 PM

از زر و سیم جهان پاس نظر باید داشت

دل به چیزی مگذارید که برباید داشت

یوسف مصر شنیدی که ز اخوان چه کشید

چه توقع ز عزیزان دگر باید داشت

تا نسوزد دلت از داغ عزیزان چمن

در بهاران سر خود در ته پا باید داشت

دو سه روزی که درین سبز چمن مهمانی

همچو نرگس به ته پای نظر باید داشت

می شود خوار، کند هر که عزیزان را خوار

عزت مردم پاکیزه گهر باید داشت

روی دل نیست سزاوار به این مشت جماد

پشت چون سکه خوش نقش به زر باید داشت

تا مگر دولت ناخوانده درآید از در

چشم چون حلقه شب و روز به در باید داشت

چون مگس چند طلبکار جراحت باشی؟

دیده از عیب خلایق به هنر باید داشت

همت پیر خرابات بلند افتاده است

چون سبو دست طلب در ته سر باید داشت

ذکر بی خاطر آگاه نفس سوختن است

پاس تسبیح ز صد راهگذار باید داشت

تا شود خرده جان تو یکی صد صائب

چشم بر سوختگان همچو شرر باید داشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:46 PM

جوش می خشتی اگر از خم صهبا برداشت

سقف این میکده را جوش من از جا برداشت

دست اگر در کمر کوه کند می گسلد

زور شوقی که مرا سلسله از پا برداشت

شوری از ناله مجنون به بیابان افتاد

که دل از سینه لیلی ره صحرا برداشت

من نه آنم که تراوش کند از من سخنی

پرده از راز من آن آینه سیما برداشت

پای من بر سر گنج است به هر جا که روم

تا که از خاک مرا آبله پا برداشت

چه ز اندیشه تجرید به خود می لرزی؟

سوزنی بود درین راه، مسیحا برداشت

شرم اندیشه گداز تو که روزافزون باد

از دل اهل هوس یاد تمنا برداشت

طاقت دیدن همچشم که دارد صائب؟

دید از دور مرا بلبل و غوغا برداشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:46 PM

هیچ کس غیر تو در پرده بینایی نیست

حسن مستور ترا جز تو تماشایی نیست

مشرق و مغربش از رخنه دل باشد و بس

همچو مه پرتو رخسار تو هر جایی نیست

بیقراران تو منزل نشناسند که چیست

ریگ را ماندگی از بادیه پیمایی نیست

بر سر دولت تنهایی خود می لرزد

اضطراب دل خورشید ز تنهایی نیست

طوطی من سبق از سینه خود می گیرد

پشت آیینه مرا مانع گویایی نیست

ناخدا لنگر بیتابی خلق است، ارنه

کشتیی نیست درین بحر که دریایی نیست

دل بود مانع بینایی عارف صائب

چشم پوشیدن ما مانع بینایی نیست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:46 PM

بی لب ساغر می دیده خونپالا داشت

خم دلی پر گله از سرکشی مینا داشت

این زمان بر سر هر فاخته ای می لرزد

آن که چون سرو دو صد عاشق پا بر جا داشت

لب ساغر به مذاقم نمکین می آید

چشم شور که خم اندر خم این مینا داشت؟

بی جراحت کسی از مرحله عشق نرفت

تیغ الماس به کف سبزه این صحرا داشت

رنگ ناسور ز آیینه داغم نزدود

پنبه هر چند درین کار ید بیضا داشت

صائب آن عهد کجا رفت که از سوختگان

داغ او گوشه چشمی به من شیدا داشت؟

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:46 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4458184
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث