به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

در غریبی دلم از یاد وطن خالی نیست

غنچه هر جا بود از فکر چمن خالی نیست

روح در جسم من از شوق ندارد آرام

در گهر آب من از قطره زدن خالی نیست

چون سر زلف همان حلقه بیرون درم

گر چه یک مویم ازان عهد شکن خالی نیست

چشم بد را به لب خشک ز خود دور کنم

ورنه از خون جگر ساغر من خالی نیست

در سراپای تو هر گوشه که آید به نظر

از شکر خنده چو آن کنج دهن خالی نیست

حسن بیرنگ به هر کس ننماید خود را

ورنه در فصل خزان نیز چمن خالی نیست

اگر اندیشه معشوق هم آغوش بود

سر کشیدن به گریبان کفن خالی نیست

لب هر جام درین بزم لب منصورست

گر چه این معرکه از دار و رسن خالی نیست

داغ در زیر سیاهی بود از چشم ایمن

من و آن باغ که از زاغ و زغن خالی نیست

مصر را شوق وطن کرد به یوسف زندان

گر چه از چاه حسد خاک وطن خالی نیست

جوی خشکی است، چو ساقی نبود، شیشه و جام

از گل و سرو چه حاصل که چمن خالی نیست؟

جز سخن مغز دگر نیست درین عالم پوچ

این چه پوچ است که گویند سخن خالی نیست؟

لاله طور تجلی است دل من صائب

هرگز از داغ جنون کاسه من خالی نیست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:46 PM

در پریشان نظری غیر پریشانی نیست

عالمی امن تر از عالم حیرانی نیست

قفس تنگ فلک جای پر افشانی نیست

یوسف نیست درین مصر که زندانی نیست

از جهان با دل خرسند بسازید چو مور

کاین گهر در صدف تاج سلیمانی نیست

چون ره مرگ سفیدی کند از موی سفید

وقت جمعیت اسباب تن آسانی نیست

تیر کج را ز کمان دور شدن رسوایی است

زیر گردون وطن ما ز گرانجانی نیست

نیست از نقص جنون، خانه نشین گر شده ایم

عشق، شهری است درین عهد، بیابانی نیست

ساده کن لوح دل روشن خود را از نقش

که بصیرت به سواد خط پیشانی نیست

در دل خاک، شهان گنج گهر گر دارند

گنج بی سیم و زران جز غم پنهانی نیست

به که بر لب ننهد ساغر بی پروایی

هر که را حوصله زهر پشیمانی نیست

سر زلف تو نباشد، سر زلف دیگر

از برای دل ما قحط پریشانی نیست

اژدها می شود این مار ز مهلت صائب

رحم بر نفس نمودن ز مسلمانی نیست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:46 PM

در بیابان جنون سلسله پردازی نیست

روزگاری است درین دایره آوازی نیست

نه همین کوچه و بازار ز مجنون خالی است

در بیابان جنون نیز نظربازی نیست

وحشت آباد بود در نظر من شهری

که به هر کوچه او خانه براندازی نیست

برنیاید نفس از طوطی شیرین گفتار

در حریمی که رخ آینه پردازی نیست

به چراغ مه و خورشید نگردد روشن

هر حریمی که در او شعله آوازی نیست

می توان یافت ز پیچیدگی بال و پرم

که به گیرایی مژگان تو شهبازی نیست

نیست ممکن که تراود سخن از من صائب

در حریمی که در او چشم سخن سازی نیست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:46 PM

چشم مخمور ترا حاجت می نوشی نیست

سرمه در چشم کم از داروی بیهوشی نیست

سخن تلخی اگر می گذرانی مردی

دعوی حوصله تنها به قدح نوشی نیست

خوشه ما به دهن دانه آتش دارد

برق با خرمن ما مرد هم آغوشی نیست

دست تکلیف مکن در کمرم ای رضوان

سبزه باغچه خلد، بناگوشی نیست

می توان یافت ز عنوان جبین مضمون را

هیچ علمی چو زبان دانی خاموشی نیست

در دیار ستم از نامه صد پاره ما

جای در رخنه دیوار فراموشی نیست

دردسر تا نکشی صائب ازین بیخبران

گوشه ای امن تر از عالم خاموشی نیست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:46 PM

برگ عیش چمن ای غنچه دهان اینهمه نیست

دولت ابر بهار گذران اینهمه نیست

چه بساط است به خود چیده ای، ای خرمن گل؟

وسعت دایره کون و مکان اینهمه نیست

چند در پا فکنی طوق مرا چون خلخال؟

قد موزون تو ای سرو روان اینهمه نیست

گل رعنای تو بر خویش بساطی چیده است

ورنه سامان بهاران و خزان اینهمه نیست

تشنه را می برد از راه برون موج سراب

پیش دریا گهران ملک جهان اینهمه نیست

چه غم خانه و سامان اقامت داری؟

در جهان مدت عمر گذران اینهمه نیست

مرگ از بیجگری های تو چون زهر شده است

تلخی باده این رطل گران اینهمه نیست

ناز پرورد بهارست تن نازک تو

ورنه ای گل نفس سرد خزان اینهمه نیست

عمر کوته تر ازان است که غم باید خورد

مدت خنده برق گذران اینهمه نیست

زر چه باشد که نبازند به سیمین بدنان؟

پیش ما صیرفیان، خرده جان اینهمه نیست

عرق شرم گرفته است سراپای ترا

چشم شبنم به گلستان نگران اینهمه نیست

وعده وصل به فردا مفکن ای نوخط

که جهان پا به رکاب است و زمان اینهمه نیست

در گذر از سر دلجویی خونین جگران

نقد اوقات تو ای غنچه دهان اینهمه نیست؟

صائب از دیده انصاف اگر درنگری

پیش خط، جوهر آیینه جان اینهمه نیست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:46 PM

با شکرخنده خوبان، نمک یاری نیست

گل این باغچه را رنگ وفاداری نیست

آنچنان داد ستم ده که خجالت نکشی

خنده بر تیغ زند زخم اگر کاری نیست

بوی خون از دهن شیشه می می آید

عالمی امن تر از عالم هشیاری نیست

یک دم از رشک تو آرام ندارد خورشید

هیچ دردی بتر از غیرت همکاری نیست

خوبی پرده نشینان به نگاهی برود

یوسفی را نخرد عشق که بازاری نیست

می زنم بوسه به نقش قدم او صائب

بیش ازین شوق مرا طاقت خودداری نیست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:46 PM

خسته چشم تو صاحب نظری نیست که نیست

تشنه لعل تو روشن گهری نیست که نیست

این چه شورست که حسن تو به عالم افکند؟

که نمکدان ملاحت جگری نیست که نیست

بخیه شبنم و گل بر رخ کار افتاده است

ورنه حیران تو صاحب نظری نیست که نیست

نه همین ذره درین دایره سرگردان است

رقص سودای تو در هیچ سری نیست که نیست

عالم از حسن گلوسوز تو شد باغ خلیل

در دل سنگ تو تخم شرری نیست که نیست

میوه سرو که گفته است همین آزادی است؟

قامت سرکش او را ثمری نیست که نیست

نه همین لاله و گل نعل در آتش دارند

خار خار تو نهان در جگری نیست که نیست

فتنه هر دو جهان زیر سر خشت خم است

در خرابات مغان شور و شری نیست که نیست

نظر پست تو شایسته جولان کف است

ورنه در سینه دریا گهری نیست که نیست

چون کنم نسبت آن لعل به یاقوت عقیم؟

رو سفید از نمک او جگری نیست که نیست

برو ای عقل، به صحرای جنون پا مگذار

شیشه باری تو و اینجا خطری نیست که نیست

زهر دشنام بود قسمت عاشق، ورنه

در نهانخانه آن لب، شکری نیست که نیست

بعد ازین نامه مگر بر پر عنقا بندیم

ورنه با نامه ما بال و پری نیست که نیست

نه همین دیده شبنم ز نظربازان است

محو خورشید تو صاحب نظری نیست که نیست

گر چه از بیخبرانیم به ظاهر صائب

در فرامشکده ما خبری نیست که نیست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:46 PM

حلقه ذکر تو، میم دهنی نیست که نیست

خلوت فکر تو چاه ذقنی نیست که نیست

نه همین صبح ازین درد گریبان چاک است

چاک سودای تو در پیرهنی نیست که نیست

ساغر چشم تو در دیر و حرم در دورست

حسن بی قید تو در انجمنی نیست که نیست

هر یک از اهل نظر را به زبانی دارد

چشم پر کار ترا هیچ فنی نیست که نیست

بلبل و طوطی و قمری همه نالان تواند

در دبستان تو شیرین سخن نیست که نیست

همه نازک بدنان در خم آغوش تواند

سینه چاک تو گل و یاسمنی نیست که نیست

گر چه در بسته شرم است کمانخانه تو

از خدنگ تو مشبک بدنی نیست که نیست

شمع و پروانه و گل نغمه سرایی دارد

خارخار تو گل پیرهنی نیست که نیست

زهره کیست که از شکوه تواند دم زد؟

حیرت روی تو قفل دهنی نیست که نیست

به چه جمعیت خاطر در مدح تو زنم؟

که پریشان تو زلف سخنی نیست که نیست

نه همین حال غریبی است مرا دور از تو

شام غربت ز تو صبح وطنی نیست که نیست

نه همین خامه صائب ز تو طوبی ثمرست

آب لطف تو روان در چمنی نیست که نیست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:46 PM

مهلت دور سبکسیر جهان اینهمه نیست

توشه بردار و روان شو که زمان اینهمه نیست

مرگ در چشم سبک عقل، شکوهی دارد

پیش ارباب دل این رطل گران اینهمه نیست

مشکل از خاک سر کوی تو برخاستن است

ورنه برخاستن از هر دو جهان اینهمه نیست

دردم این است که از یار جدا می گردم

گر نباشد غم جانان، غم جان اینهمه نیست

غنچه می لرزد از افسردگی خود، ورنه

با دل گرم، دم سرد خزان اینهمه نیست

آتشین رویی اگر در صف محشر باشد

چشم بستن ز تماشای جنان اینهمه نیست

گل رخسار تو دارد مدد از جای دگر

ورنه تشریف بهار گذران اینهمه نیست

غنچه گل به خموشی دل بلبل را برد

حسن گویا چو بود، تیغ زبان اینهمه نیست

میوه گر در عوض سنگ دهی، آزادی

رتبه بی بری ای سرو روان اینهمه نیست

می توان کرد به یک آه دل گردون نرم

زور در قبضه این سخت کمان اینهمه نیست

روی خود را مگر از اشک ندامت شوییم

ورنه در روی زمین آب روان اینهمه نیست

سایه را دست به خورشید نباشد صائب

دل چو بیدار بود، خواب گران اینهمه نیست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:46 PM

یک نکوروی ندیدم که گرفتار تو نیست

نیست در مصر عزیزی که خریدار تو نیست

می بری دل ز کف شیر شکاران جهان

شیر را حوصله چشم جگردار تو نیست

لاله ای را نتوان یافت درین سبز چمن

که دلش سوخته آتش رخسار تو نیست

هر کجا صاف ضمیری است ترا می جوید

آب آیینه همین تشنه دیدار تو نیست

چون قضا، سلسله زلف تو عالمگیرست

گردنی نیست که در حلقه زنار تو نیست

چشم پرسش ز تو دارند چه مخمور و چه مست

نرگسی نیست درین باغ که بیمار تو نیست

گر چه از باغ تو یک گل نشکفته است هنوز

مژه ای نیست که خار سر دیوار تو نیست

نه همین بر گل رخسار تو شبنم محوست

دیده کیست که محو گل رخسار تو نیست؟

هر کسی را لب لعلت به زبانی دارد

شیوه ای نیست که در لعل شکربار تو نیست

دامن حسن تو از دیده ما پاکترست

گل شبنم زده در عرصه گلزار تو نیست

گر چه در ظرف صدف بحر نگردد مستور

سینه کیست که گنجینه اسرار تو نیست؟

خوب کردی که رخ از آینه پنهان کردی

هر پریشان نظری لایق دیدار تو نیست

هر که دست از تو کشیده است چه دارد در دست؟

چه طلب می کند آن کس که طلبکار تو نیست؟

پیش ارباب غرض مهر به لب زن صائب

گوش این بدگهران در خور گفتار تو نیست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:46 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4458337
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث