به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

عقل سدی است درین راه که برداشتنی است

عشق خضری است که در مد نظر داشتنی است

هر چه جز دامن سعی است بود بر دل بار

آنچه از توشه درین ره به کمر داشتنی است

گر میسر نشود همرهی گرمروان

لنگ لنگان پی این قافله برداشتنی است

روزها گر به خموشی گذرانی چون شمع

شب دل سوخته و دیده ترداشتنی است

تا مگر دولت بیدار درآید از در

چشم چون حلقه شب و روز به درداشتنی است

جوش دریای کرم نیست به خواهش موقوف

چون سبو دست طلب در ته سرداشتنی است

نرسد دست کسی گر چه به آن شاخ بلند

دهنی تلخ به امید ثمر داشتنی است

تا ز بی برگی ایام خزان خون نخوری

در بهاران سر خود در ته پرداشتنی است

تا مبادا ز غریبی به غریبی افتی

در سفر پاس رفیقان حضر داشتنی است

از گرانجانی اگر پیرو نیکان نشوی

خس و خار از ره این طایفه برداشتنی است

خبر از بیخبران گر چه تراوش نکند

گوش امید به پیغام و خبر داشتنی است

چهره از خال معنبر نمکین می گردد

داغ چون لاله به هر لخت جگرداشتنی است

چون زمین پاک بود، تخم یکی صد گردد

مشت اشکی پی دامان سحر داشتنی است

تا به معنی نبری راه ز صورت صائب

عزت هر صدف از بهر گهر داشتنی است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:32 PM

صبح میخانه نشینان کف دریای می است

شفق باده کشان چهره حمرای می است

تا سیه مست نگردیم پشیمان نشویم

ساحل توبه ما در دل دریای می است

با دلی چون دل شب، می روم از انجمنی

که گل صبح در او پنبه مینای می است

نیست جز باد به کف ساحل هشیاری را

صدف گوهر مقصد دل دریای می است

چاک در پیرهن یوسف عقل افکندن

چشمه کاری است که در دست زلیخای می است

زر به زر داد هر آن کس می گلرنگ خرید

زردرویی نکشیدن گل سودای می است

چه عجب غنچه تصویر شود شادی مرگ؟

در حریمی که نسیمش دم گیرای می است

برو ای عقل، کله گوشه همت مشکن

کاین قیامی است که بر قامت رعنای می است

چشم صائب ز تماشا قدح خون گردید

این چه رنگ است که با لاله حمرای می است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:32 PM

دست در دامن اندیشه زدن نادانی است

ساحلی دارد اگر بحر جهان حیرانی است

باعث گردش افلاک که می داند چیست؟

قسمت عقل ازین دایره سرگردانی است

تا به خار و خس ما بی سر و پایان چه رسد

کشتی نوح درین قلزم خون طوفانی است

دل بیتاب ندانم که کجا می باشد

گوهر پاک غریب وطن از غلطانی است

نرسد حسن به درددل صد پاره ما

قسمت طفل ز اوراق، ورق گردانی است

دل آگاه نگردد به عزیزی خرسند

بر سر تخت همان یوسف ما زندانی است

حرص نان بیشتر از ریزش دندان گردد

که صدف کاسه دریوزه ز بی دندانی است

صائب از لاله عذاران به نگه قانع باش

که صبا محرم گلها ز سبک جولانی است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:32 PM

رتبه عشق و هوس پیش بتان هر دو یکی است

خار خشک و مژه اشک فشان هر دو یکی است

گل بی خار در آنجاست به خرمن، ورنه

تار گلدسته و آن موی میان هر دو یکی است

به نسیمی ز گلستان سفری می گردد

برگ عیش من و اوراق خزان هر دو یکی است

نشأه لطف دهد خشک و عتابی که تر است

سخن سخت تو و رطل گران هر دو یکی است

پیش آن کس که مرا سر به بیابان داده است

خرده جان من و ریگ روان هر دو یکی است

سری آن رشته به همتاب ندارد، ورنه

پیچ و تاب من و آن موی میان هر دو یکی است

از بصیرت خبری نیست تهی چشمان را

سنگ و گوهر به ترازوی جهان هر دو یکی است

چه ضرورت کنی راست به آتش خود را؟

پیش این کج نظران تیر و کمان هر دو یکی است

چه خیال است در آیینه مصور گردد؟

عکس رخسار تو و صورت جان هر دو یکی است

در خزان سرو چو ایام بهاران تازه است

دل چو آزاد شود سود و زیان هر دو یکی است

سخن ماست یکی گر چه دل ماست دو نیم

خامه یکدل ما را دو زبان هر دو یکی است

پیش سروی که به گل رفته مرا پا صائب

اشک خونین من و آب روان هر دو یکی است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:32 PM

از شناسایی حق لاف زدن، نادانی است

قسمت نقش ز نقاش، همین حیرانی است

دل آزاد من از هر دو جهان بیخبرست

در صدف، گوهر من بی صدف از غلطانی است

پرتو شمع محال است به روزن نرسد

دیده تاریک نماند، دل اگر نورانی است

هر چه در سینه بود، می کند از سیما گل

شاهد تنگی دلها، گره پیشانی است

کیستم من که زنم لاف صبوری در عشق؟

کشتی نوح درین قلزم خون طوفانی است

نتوان شد ز عزیزان جهان بی خواری

نه ز تقصیر بود یوسف اگر زندانی است

سرعت عمر، ز کوه غم و درد افزون شد

کار سیلاب گرانسنگ، سبک جولانی است

زیر گردون مکن اندیشه فارغبالی

قفس تنگ چه جای پر و بال افشانی است؟

چون به فرمان روی، این دایره انگشتر توست

از تو گردنکشی چرخ ز نافرمانی است

حرص پیران شود از ریزش دندان افزون

که صدف کاسه دریوزه ز بی دندانی است

سر خط مشق جنون است خط سبز بتان

نقطه خال سیه، مرکز سرگردانی است

چه خیال است که از دوری ظاهر گسلد؟

ربط من با کمر نازک او روحانی است

پشت شهباز به سرپنجه گیرا گرم است

ناز آن چشم سیه مست ز خوش مژگانی است

کی به جمع دل صد پاره ما پردازد؟

طفل شوخی که مدارش به ورق گردانی است

چون برآرم سر ازان آیه رحمت صائب؟

نوسوادم من و آن زلف، خط دیوانی است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:32 PM

در غم و شادی ایام مرا حال یکی است

فصل هر چند کند جامه بدل سال یکی است

حرص دایم ز برای دگران در گردست

حال این بی بصر و دیده غربال یکی است

عرق سعی برای دگران می ریزد

حاصل خواجه ز مال خود و حمال یکی است

هر نفس اهل هوس نیت دیگر دارند

دل این طایفه و قرعه رمال یکی است

پیش سوزن که به یک چشم جهان را بیند

گوهر عیسی و خرمهره دجال یکی است

پیش جمعی که ازین نشأه به تنگ آمده اند

شادی مردن و آزادی اطفال یکی است

دل اگر نرم شود کار جهان آسان است

گره سخت به سررشته آمال یکی است

ادب پیر خرابات نگهداشتنی است

طبع پیران و دل نازک اطفال یکی است

تا رسیدم به پریخانه وحدت صائب

پای طاوس مرا در نظر و بال یکی است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:32 PM

لطف و قهر تو به چشم من غمناک یکی است

نظر مرحمت و حلقه فتراک یکی است

چه گره واکند از خاطر من ابر بهار؟

دانه سوخته و خاطر غمناک یکی است

نسبتی نیست به خورشید گل روی ترا

اینقدر هست که خوی تو و افلاک یکی است

چون خزان آتش بیداد زند در گلشن

چهره نازک گل با خس و خاشاک یکی است

نشود نشأه می مختصر از شیشه و جام

فیض جام جم و آیینه ادراک یکی است

رتبه مردم افتاده کجا، خاک کجا

گر چه در مرتبه، افتادگی و خاک یکی است

بیخبر شد ز جهان هر که گرفتار تو شد

فیض زنجیر تو و سلسله تاک یکی است

به قبول نظر عشق توان گشت تمام

در همه روی زمین آینه پاک یکی است

سربرآورده ام از قلزم وحدت صائب

سرمه در دیده انصاف من و خاک یکی است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:32 PM

نغمه ها گر چه مخالف بود، آواز یکی است

پرده هر چند که بسیار شود، ساز یکی است

کثرت موج ترا در غلط انداخته است

ورنه در سینه دریا گهر راز یکی است

ذره و مهر، صفای دل ازو می یابند

صد هزار آینه و آینه پرداز یکی است

چون نگردند به گرد سر مجنون شب و روز؟

شوخ چشمند غزالان و نظرباز یکی است

صید فرش است درین دامگه، اما صیدی

که دهد سینه خود طرح به شهباز یکی است

ز اختلاف سخن از راه نیفتی صائب

که درین پرده نه توی، سخنساز یکی است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:32 PM

شهد در خانه پر روزن زنبور یکی است

شمع هر چند که بسیار بود، نور یکی است

غنچه بیهوده سرانگشت نگارین کرده است

ناخن آن کس که زند بر دل ناسور یکی است

در محیطی که ز دل نقش دو عالم شوید

آن که از صفحه خاطر نشود دور یکی است

سفر از خویش چو کردی، همه جا معراج است

منبر و دار، بر حالت منصور یکی است

تا به دریا نرسد سیل، نمی آرامد

پیش ما خانه ویرانه و معمور یکی است

الفت آهوی وحشی گرهی بر بادست

شوخ چشمی که نگردد ز نظر دور یکی است

ابر رحمت نکند فرق گل و خار از هم

عزت مست درین مجلس و مستور یکی است

عشق باری است که در پله برداشتنش

کمر طاقت کوه و کمر مور یکی است

خاک گردید و نشد چهره اش از می گلفام

طالع جام من و کاسه طنبور یکی است

غرض از ظرف اگر خوردن آب است و طعام

کاسه چوبین من و کاسه فغفور یکی است

سخن آن است کز او زنده دلی گرم شود

لب افسرده بیانان و لب گور یکی است

بی بصیرت چه شناسد سخن صائب را؟

تلخ و شیرین به مذاق دل رنجور یکی است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:32 PM

ترجمان دل صاحب نظران خاموشی است

حجت ناطق کامل هنران خاموشی است

رخنه آفت معموره دل گفتارست

مهر گنجینه روشن گهران خاموشی است

خامشی لنگر آرام بود دلها را

کمر وحدت این سیمبران خاموشی است

شاهد روشنی دل، نفس سوخته است

سرمه دیده بالغ نظران خاموشی است

کف دریای گهرخیز نظر، گفتارست

لنگر کشتی چشم نگران خاموشی است

حرف، نخلی است که در شارع عام افتاده است

روزی خاصه بی برگ و بران خاموشی است

ذوق گفتار نصیب دگران می باشد

باغ دربسته خونین جگران خاموشی است

سیردل بی لب خاموش ندارد پرگار

نقطه مرکز بی پا و سران خاموشی است

آنچنان کآینه را پنبه کند پاک از گرد

صیقل سینه روشن گهران خاموشی است

چند مشغول توان شد به سخن پردازی؟

صائب آیینه کامل نظران خاموشی است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:32 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4458190
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث