به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

آخر حسن تو از خط به از آغاز شده است

که ز هر حلقه، در باغ نوی باز شده است

جوهر از آینه حسن تو بیرون زده است

هر خم و پیچی ازو صیقل پرداز شده است

خط به فکر سخن انداخته یاقوت ترا

عاشقان را در تقریب سخن باز شده است

نیم زلفی که شده است از بر روی تو عیان

سینه پردازتر از چنگل شهباز شده است

خط که پروانه عزل است پریرویان را

ابجد شوخی آن چشم سخنساز شده است

خط که باطل کن سحرست سیه چشمان را

حجت ناطق آن غمزه غماز شده است

در بناگوش تو تا راه سخن یافته خط

در گوشت صدف گوهر صد راز شده است

گلی از صحبت این نوسفر قدس بچین

که ز خط، حسن تو آماده پرواز شده است

گرمی روی دل افزود به حسن از دم خط

شمع رخسار تو روشن تر ازین گاز شده است

تا به روی تو خط از حلقه نظر وا کرده است

یکی از جمله عشاق نظرباز شده است

خط سبزی که ترا بر سر حرف آورده است

عندلیبان ترا سرمه آواز شده است

چشم بد دور که آن دلبر نو خط صائب

به دو صد خوبی و زیبایی آغاز شده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:17 PM

دل به یک آه سراسر رو مژگان شده است

مغز این نافه به یک عطسه پریشان شده است

بید گل می کند از پرتو صاحب نظران

سر دار از سر منصور به سامان شده است

جمع چون غنچه به شیرازه محشر نشود

مغز هر کس که ز بوی تو پریشان شده است

دل عاشق چه غم از اشک دمادم دارد؟

کشتی نوح، خراباتی طوفان شده است

گل روی تو که سر پنجه زدی با خورشید

از خط سبز، چراغ ته دامان شده است

سپر حادثه چرخ بود روی گشاد

زخم کمتر خورد آن پسته که خندان شده است

دل سرگشته ام از شوق شبستان عدم

گردبادی است که مشتاق بیابان شده است

صائب امشب سخن آن لب میگون می گفت

می توان یافت که از توبه پشیمان شده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:17 PM

از رگ ابر، هوا سینه شهباز شده است

باده پیش آر که قانون طرب ساز شده است

نیست خاری کهن باشد مژه گلگونش

مگر از جوش بهاران رگ گل باز شده است!

من چه مرغم، که تذروان بهشتی رو را

خال آن لب، گره رشته پرواز شده است

بهله تا دست به آن موی میان افکنده است

مژه بر دیده من چنگل شهباز شده است

دل چرا از خط مشکین تو در هم باشد؟

که ز هر حلقه، در باغ نوی باز شده است

روی گرم تو مرا بر سر حرف آورده است

طوطی از پرتو آیینه سخنساز شده است

صائب از فیض دعای شب و اوراد سحر

در توفیق به روی دل من باز شده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:17 PM

روح را جسم گران مانع شبگیر شده است

جای رحم است به سیلی که زمین گیر شده است

دامن دشت پر از آهوی آهوگیرست

بس که صیاد درین بادیه نخجیر شده است

هیچ کافر نشود دور ز آهو چشمان!

نافه را موی ازین واقعه چون شیر شده است

می زند دست به ترکش ز نیستان دایم

هر که چون شیر ز سر پنجه خود سیر شده است

هیچ کس را غم فردا نکند استقبال!

خواب من تلخ ز اندیشه تعبیر شده است

تیر از روح سیاووش مدد می طلبد

سینه گرم که دیگر هدف تیر شده است!

صائب از قحط هم آواز چنین خاموش است

طوطی از خامشی آینه دلگیر شده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:17 PM

 

خاطر از سبحه و زنار مکدر شده است

ریسمان بازی تقلید مکرر شده است

در خرابات مغان آب حیات است سبیل

خشکی زهد مرا سد سکندر شده است

پای آزاده محال است که در گل ماند

بار دل مانع جولان صنوبر شده است

تا چه دیده است در آن چهره نو خط، کامروز

روی آیینه خراشیده ز جوهر شده است

از کلاه نمد فقر چه گلها چیند

سر هر کس که گرانبار ز افسر شده است

بر غزالان سبکسیر ز سوز نفسم

دامن دشت جنون دامن محشر شده است

شبنم از سعی به سر چشمه خورشید رسید

قطره ماست که زندانی گوهر شده است

گرد هستی نفشانده است به سامان از خود

سالکی را که ز دریا کف پا تر شده است

تا قیامت نشود شمع مزارش خاموش

سینه هر که ز داغ تو منور شده است

آنچنان کز می گلرنگ به دور افتد جام

سر سودا زده از درد سبکتر شده است

تا به آن روی عرقناک نظر وا کرده است

سینه آینه گنجینه گوهر شده است

در محیطی که فلک کشتی طوفانی اوست

نیست غم صائب اگر دامن ما تر شده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:13 PM

دل من تیره ز بسیاری گفتار شده است

زین پریشان نفس آیینه من تار شده است

چون سیه روی نباشم، که ز بیمغزی ها

مد عمرم چو قلم صرف به گفتار شده است

همچو رهزن به دلش دیدن منزل بارست

هر که را درد طلب قافله سالار شده است

هست آگاه ز محرومی من از دیدار

طفل شوخی که تهیدست ز گلزار شده است

می گدازد چو مه چارده از دیده شور

ساغر هر که درین میکده سرشار شده است

نیست از دوزخم اندیشه که از شرم گناه

هر سر مو به تنم ابر گهربار شده است

چون سپندست سویدا به دلم بی آرام

خال تا گوشه نشین دهن یار شده است

تن به تسلیم و رضا ده که ازین خوش نفسان

خار در پیرهن من گل بی خار شده است

صائب از سنگ ملامت گله ای نیست مرا

کبک من مست ازین دامن کهسار شده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:13 PM

دل شب وصل تو از صبح مکدر شده است

عیش من تلخ ازین قند مکرر شده است

چه شکایت کنم از گرمی صحرای طلب؟

من که هر آبله ام چشمه کوثر شده است

به سکندر ندهد قطره آبی، هر چند

خضر سیراب ز اقبال سکندر شده است

پشت بر عالم صورت چو کند ساده شود

خانه آینه هر چند مصور شده است

دل افسرده ندارد خبر از شورش عشق

بحر دورست ازان قطره که گوهر شده است

هر که عاقل شود ایمن ز ملامت گردد

نخورد سنگ بر آن نخل که بی بر شده است

دهنی تلخ کند گاه ز شکر، ورنه

مور ما دلزده از صحبت شکر شده است

پیش دریا مگشا لب که ازین حسن ادب

صدف از گوهر شهوار توانگر شده است

داغ محرومی دریاست تعین صائب

جای رحم است بر آن قطره که گوهر شده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:13 PM

بس که مژگان تو بر دیده روشن زده است

پرده دیده من کاغذ سوزن زده است

خون گل بند ز خاکستر بلبل نشود

دشنه ناله که بر سینه گلشن زده است؟

هر طرف می نگرم برق بلا جلوه گرست

آتش خوی ترا باز که دامن زده است؟

قسم سنگ ملامت به سر سخت من است

داغ تا سکه سودا به سر من زده است

تا تو ای مور به تاراج کمر می بندی

خویش را برق سبکسیر به خرمن زده است

شرری کرده جدا بهر دل من اول

هر که در روی زمین سنگ به آهن زده است

مشکل از صبح قیامت به خود آیم صائب

که ره هوش من آن نرگس پر فن زده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:13 PM

موج خط حلقه بر آن عارض گلگون زده است

جوهر از آینه حسن تو بیرون زده است

خط مشکین تو بسیار به خود پیچیده است

تا بر آن عارض گلرنگ شبیخون زده است

بی نیازست ز خلق آن که رسیده است به حق

فارغ از لفظ بود هر که به مضمون زده است

داغم از لاله که از صبح ازل کاسه خویش

از دل خاک برآورده و در خون زده است

پرده چشم غزال است سیه خانه او

آن پریزاد که راه دل مجنون زده است

موج دریای ملال است مه عید فلک

پی این نعل مگیرید که وارون زده است

تا قیامت دهد از سلطنت مجنون یاد

سکه داغ که بر لاله هامون زده است

عزت داغ جنون دار که فرمانده عقل

بوسه از دور بر این مهر همایون زده است

می شمارند کنون بیخبران باد سموم

از جگر هر نفس گرم که مجنون زده است

نیست در وادی مجنون اثر از نقش سراب

موج بیتابی عشق است که بیرون زده است

نیست یک جلوه کم از شاهد معنی صائب

که ره فاخته یک مصرع موزون زده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:13 PM

تا خط از لعل گهربار تو سر بر زده است

رشته آهی که سر از دل گوهر زده است

خال گستاخ تو چون لاله جگر سوخته ای است

که سراپرده خود بر لب کوثر زده است

روی او دیده گدازست وگرنه نگهم

غوطه در چشمه خورشید مکرر زده است

دست کوتاه مرا سلسله جنبان شده است

شانه تا دست در آن زلف معنبر زده است

چه خیال است که خاموش توان کرد مرا؟

عشق بر آتش من دامن محشر زده است

نامه شکوه من بس که غبارآلودست

تیر خاکی به پر و بال کبوتر زده است

در جگر گریه افسوس مرا شیشه شکست

تا که را باز فلک سنگ به ساغر زده است

خامشی نیست حریف دل پر رخنه من

مهر از موم که بر روزن مجمر زده است؟

که گذشته است ازین بادیه، کز رشته اشک

دامن دشت جنون صفحه مسطر زده است؟

دل نفس سوخته از سینه برون می آید

چشم شوخ که دگر حلقه بر این در زده است؟

صائب از وضع جهان در دل من آبله ای است

که مکرر به فلک خیمه برابر زده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:13 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4464165
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث