به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

از شکر خنده ات آتش به جهان افتاده است

این چه شورست که در عالم جان افتاده است؟

نیست در جاذبه عشق مرا کوتاهی

پله ناز تو بسیار گران افتاده است

گر چه از ناز مقیم است به یک جا دایم

همه جا سایه آن سرو روان افتاده است

نیست ممکن که چکیدن نرود از یادش

عرق از بس که به رویت نگران افتاده است

فیض خورشید جهانتاب ز بس عام شده است

ذره از هستی ناقص به گمان افتاده است

طاق ابروی تو در حلقه آهو چشمان

سست عهدست ولی سخت کمان افتاده است

درنیاید به بغل خرمنش از بسیاری

گر چه شکر لب من مور میان افتاده است

با لب تشنه ز کوثر به تغافل گذرد

هر که را آتش روی تو به جان افتاده است

غنچه منشین، گره خاطر ایام مشو

دو سه روزی که هوا بال فشان افتاده است

غفلت پیریم از عهد جوانی پیش است

خواب ایام بهارم به خزان افتاده است

از لبش جای سخن عقد گهر می ریزد

هر که صائب چو صدف پاک دهان افتاده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:13 PM

این نه غنچه است که گلزار به بار آورده است

که به ما نامه سربسته ز یار آورده است

بلبلان را به سر مشق جنون می آرد

خط سبزی که بناگوش بهار آورده است

می کند دیده نظارگیان را روشن

نسخه هایی که بهار از رخ یار آورده است

می توان یافت ز بوی خوش باد سحری

که شبیخون به سر زلف نگار آورده است

تا که دارد سر گلگشت گلستان، که بهار

از گل سرخ، طبقهای نثار آورده است

کوه را سر به بیابان دهد از تاب کمر

خوشخرامی که مرا بر سر کار آورده است

نیست ممکن که به پیراهن یوسف نرسد

دیده هر که چو یعقوب غبار آورده است

نه همین دار ز منصور برومند شده است

عشق بسیار ازین نخل به بار آورده است

گوشه ای هر که ازین عالم پرشور گرفت

کشتی خویش ز دریا به کنار آورده است

دم نشمرده محال است برآرد صائب

هر که در خاطر خود روز شمار آورده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:13 PM

آتش از خشکی مغزم به دماغ افتاده است

برق در خانه ام از نور چراغ افتاده است

نیشتر می شکند در جگرم موی سفید

رعشه از خنده صبحم به چراغ افتاده است

آتشم در جگر از دیدن خورشید افتاد

یارب این پنبه خونین ز چه داغ افتاده است؟

این سیه مستی از اندازه می افزون است

چشم میگون که بر چشم ایاغ افتاده است؟

باده زنگ از دل مینا نتوانست زدود

تیرگی لازمه پای چراغ افتاده است

صائب از خامه من عنبر تر می ریزد

فکر آن زلف مرا تا به دماغ افتاده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:13 PM

هر که را می نگرم سوخته جان افتاده است

این چه برق است درین لاله ستان افتاده است؟

نیست ممکن که به خورشید درخشان نرسد

هر که چون قطره شبنم نگران افتاده است

حال ما رهروان آبله پایی داند

که نفس سوخته در ریگ روان افتاده است

از نهانخانه گوهر چه خبر خواهد داشت؟

خس و خاری که ز دریا به کران افتاده است

ای که در کعبه خبر از دل ما می گیری

روزگاری است که در دیر مغان افتاده است

زود باشد سر خود در سر این کار کند

چون قلم هر که به دنبال زبان افتاده است

در سر کوی تو ای انجمن آرای بهار

چهره زرد چو اوراق خزان افتاده است

وسعت دایره مشرب ما می داند

هر که چون نقطه مرکز به میان افتاده است

جود کن کز دهن خالی موری بسیار

رخنه در ملک سلیمان زمان افتاده است

جسم ما بر سر این عمر سبکرو صائب

برگ سبزی است که در آب روان افتاده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:13 PM

هر که از قافله کعبه جدا افتاده است

کارش از راهنمایان به خدا افتاده است

رهبر حق طلبان روشنی راه بس است

ساده لوح آن که پی راهنما افتاده است

به دلیل غلط آن کس که زند لاف وصول

بسته چشمی است که در چه به عصا افتاده است

سرنوشت دو جهان ابجد طفلانه اوست

هر که را آینه دل به صفا افتاده است

آن حبابم که درین بحر ز بی مغزی ها

عقده در کار من از کسب هوا افتاده است

حذر از سایه خود می کنم از بیم زوال

سایه تا بر سرم از بال هما افتاده است

من نه آنم که کنم راز محبت را فاش

صفحه روی تو اندیشه نما افتاده است

دل معنی بود از نازکی لفظم خون

همچو می، شیشه من هوش ربا افتاده است

گر کند عار ز نزدیکی ما حسن غیور

عینک دیده ما دورنما افتاده است

تا به خشک و تر ازین دایره قانع شده ایم

بحر و کان از دل و از دیده ما افتاده است

سبزی بخت بود شمع سر بالینش

هر که در سایه سرو تو ز پا افتاده است

ادب عشق مرا مهر دهن گردیده است

ورنه لعل لب تو بوسه ربا افتاده است

حلقه در گوش کشد شیردلان را صائب

هر که در حلقه مردان خدا افتاده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:13 PM

خط سبزی که به گرد لب جانان گشته است

پی خضرست که بر چشمه حیوان گشته است

چهره نو خط ما روی مه کنعانی است

که کبود از اثر سیلی اخوان گشته است

طمع رحم ازان دشمن ایمان زودست

که به تیغ خط بیرحم مسلمان گشته است؟

وای بر عاشق بیچاره که هر حلقه خط

گرد رخساره او چشم نگهبان گشته است

ماه از هاله سر خود به گریبان برده است

تا خط سبز به گرد رخ جانان گشته است

خط که ارباب هوس را رقم نومیدی است

مد احسان من بی سر و سامان گشته است

به صف محشر اگر روی نهد می شکند

لشکر حسن تو هر چند پریشان گشته است

صائب از میوه جنت نخورد آب، دلش

دیده هر که بر آن سیب زنخدان گشته است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:13 PM

 

غنچه را چاک به دامن ز گریبان رفته است

تا که دیگر به تماشای گلستان رفته است؟

از لب یار به پیغام بسازید که خضر

بارها تشنه ازین چشمه حیوان رفته است

بوی خون می رسد از تربت مجنون به مشام

شیر هر چند که بیرون ز نیستان رفته است

دشت دریا شده و چشم غزالان عنبر

تا که امروز ازین بادیه گریان رفته است؟

یوسف مصر شد از بند به خوابی آزاد

یوسف ماست که از یاد عزیزان رفته است

مگشا لب به شکرخنده شادی زنهار

که گل از باغ به این زخم نمایان رفته است

می کشد ناز گل از هر سر خاری صائب

بلبل ما ز قفس تا به گلستان رفته است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:13 PM

همچو زنجیر به هم ناله ما پیوسته است

شور این سلسله تا روز جزا پیوسته است

شرط همراهی ما بی خبران ترک خودی است

هر که از خویش گسسته است به ما پیوسته است

نیست چون قافله ریگ روان آرامش

به زمینی که رگ و ریشه ما پیوسته است

چون گره هر که سر از جیب نیارد بیرون

می توان یافت به آن بند قبا پیوسته است

نیست گوش شنوا گمشدگان را، ورنه

تا به منزل همه جا بانگ درا پیوسته است

زود چون سایه زادبار شود خاک نشین

دولت هر که به اقبال هما پیوسته است

به چه امید به آن زلف کنم چشم سیاه؟

چون گره، دانه به این دام بلا پیوسته است

دوری ذره ناچیز ز کوته نظری است

ورنه خورشید به هر ذره جدا پیوسته است

گر چه پروانه ما حلقه بیرون درست

رشته شمع به بال و پر ما پیوسته است

منزل سیل گرانسنگ بود سینه بحر

نشود خرج ره آن کس که به ما پیوسته است

موشکافان جهانند چو سوزن حیران

که سررشته جانها به کجا پیوسته است

بر سر تیغ تو عشاق چرا خون نکنند؟

این رگ ابر به دریای بقا پیوسته است

بی قناعت نتوان شد ز سعادتمندان

استخوان بندی دولت به هما پیوسته است

نیست ممکن یکی از جمله مردان نشود

صائب آن کس که به مردان خدا پیوسته است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:13 PM

رگ جانها به دم تیغ عدم پیوسته است

زود بر باد رود هر چه به دم پیوسته است

استواری طمع از عمر سبکسیر مدار

کز دو سر، رشته جانها به عدم پیوسته است

چون قلم گر چه جدا گشته مرا بند از بند

شکرلله که دم من به قدم پیوسته است

نسبت آهوی رم کرده و صحرا دارد

گر به ظاهر تن و جان هر دو به هم پیوسته است

بر مدار از قدم تیغ شهادت سر خویش

کاین رگ ابر به دریای کرم پیوسته است

هست با ناوک مژگان تو زور دو کمان

تا دو ابروی بلند تو به هم پیوسته است

آه شیرازه جمعیت اوراق دل است

که صف آرایی لشکر به علم پیوسته است

نشود یک جهان را در و دیوار حجاب

هر کجا هست برهمن به صنم پیوسته است

چون کنم فکر رهایی، که مرا بر پیکر

داغ چون حلقه زنجیر به هم پیوسته است

نیست ممکن که رود چین ز جبینش صائب

هر که چون سکه به دینار و درم پیوسته است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:13 PM

 

آن که در جام خضر آب بقا ریخته است

به لب تشنه ما زهر فنا ریخته است

ما نه امروز کبابیم، که معمار ازل

رنگ افلاک ز خاکستر ما ریخته است

طفلی و سنگ و گهر در نظرت یکسان است

تو چه دانی که درین خاک چها ریخته است!

نیست پرواز به بال دگران شیوه من

ورنه در سایه من بال هما ریخته است

خاک را دست به افسردن این آتش نیست

خون عشاق عیان است کجا ریخته است

ما نه آنیم که بر برگ بلرزیم چو بید

بارها دامن گل از کف ما ریخته است

صائب از چشمه آیینه کجا گیرد آب؟

آن که در شوره زمین آب بقا ریخته است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:13 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4464182
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث