به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

پشت دست تو به از آینه روی گل است

گرد دامان تو جان بخش تر از بوی گل است

شوخی حسن، نگه را هوس آلود کند

رخنه باغ هر از خنده دلجوی گل است

می رسد بوی سپند از دل بلبل به مشام

تا دگر دیده گستاخ که بر روی گل است؟

از پریشان نظری حلقه بیرون درست

شبنم ما که چو آیینه به زانوی گل است

خوی گل مردم بیدرد ملایم دانند

ورنه بلبل کف خاکستری از خوی گل است

پیش چشمی که کند همچو هدف خود را جمع

خار تیری ز کمانخانه ابروی گل است

خاطر جمع ز آشفته دماغان مطلب

که پریشان سفری لازمه بوی گل است

بر سر گنج زند مار بر آتش خود را

بر حذر باش ازان خار که پهلوی گل است

چون نسیم سحری نیست قرارش صائب

هر که را نعل در آتش ز تکاپوی گل است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 7:00 PM

پیش من ثابت و سیار فلک مرغوب است

خرده گل همه در دیده بلبل خوب است

حاصل گردش افلاک دم صبح بود

از نفس آنچه شمرده است همان محسوب است

بس که شد سختی ایام گوارا بر من

هر که بر سینه زند سنگ مرا، دلکوب است

نسبت شمع به رخسار تو از بی بصری است

هر چه در پرده شب جلوه کند معیوب است

سهل کاری است گذشتن ز تماشای بهشت

هر که صبر از رخ خوب تو کند ایوب است

بی کشش کوشش عاشق به مقامی نرسد

فارغ از سعی بود سالک اگر مجذوب است

دلپذیرست ز نزدیکی گل نشتر خار

هر جفایی که ز محبوب رسد محبوب است

هر که از راه ادب دست فضولی اینجا

بر دل خویش نهد، در کمر مطلوب است

نوخطان گرد غم از سینه من می روبند

دایم این غمکده را بال پری جاروب است

شد ز پیراهن ازان زخم زلیخا ناسور

که عبیرش ز غبار نظر یعقوب است

گر چه در وصل بود عاشق حیران صائب

همچنان چشم به راه خبر و مکتوب است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

در ره عشق، قضا کور و قدر بیخبرست

می دهد هر که ازین راه خبر، بیخبرست

از سرانجام دل، آگاه نباشد عاشق

شعله از عاقبت سیر شرر بیخبرست

در سر دل تو چه دانی که چه دولتها هست؟

صدف پست ز اقبال گهر بیخبرست

عشق با جرأت گفتار نمی گردد جمع

طوطی از حسن گلوسوز شکر بیخبرست

لذت سوده الماس نمی یابد چیست

بس که از لذت داغ تو جگر بیخبرست

از گرانجانی خود پشت به کوه افکنده است

کشتی از قوت بازوی خطر بیخبرست

چون نسوزد جگر سنگ به نومیدی من؟

که عقیق تو ازین تشنه جگر بیخبرست

قدح تلخ مکافات کند مخمورش

شم مستی که ز ارباب نظر بیخبرست

آن که بر بیخبری طعن زند مستان را

خبر از خویش ندارد چه قدر بیخبرست

ناله ای کز سر در دست، اثرها دارد

چون نواهای تو صائب ز اثر بیخبرست؟

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

راز من نقل مجالس ز صفای گهرست

همچو آیینه مرا هر چه بود در نظرست

زین چه حاصل که رخ یار مرا در نظرست؟

چشم حیرت زدگان حلقه بیرون درست

توشه برداشتن آیینه سبکباران نیست

جگر خویش خورد هر که به ما همسفرست

به خموشی چمن آرا لب مرغان را بست

سنگ دندان پریشان سخنان گوش کرست

تکیه بر دوستی ساخته خلق مکن

کاین بنایی است که ناساخته زیر و زبرست

پنبه بر داغ دل هر که گذاری امروز

تیغ خورشید قیامت چو برآید، سپرست

هر که در چشمه سوزن سفر دریا کرد

سفرش باد مبارک که حدیدالبصرست

شکرابی که ازان عیش رقیبان تلخ است

به مذاق من دلسوخته شیر و شکرست

خار را تشنه جگر سر به بیابان ندهد

هر که چون آبله در راه طلب دیده ورست

گر چه موی کمر و رشته جان باریک است

جاده حسن سلوک از همه باریکترست

صائب این آن غزل حضرت سعدی است که گفت

عشقبازی دگر و نفس پرستی دگرست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

در ره عشق که در هر قدمش صد خطرست

دیده آبله را هر مژه از نیشترست

همچو خورشید به یک چشم ببین عالم را

که سرافراز شدن در گرو این نظرست

تشنه باز آمدن از چشمه حیوان سهل است

از قدح با لب مخمور گذشتن هنرست

رحم بر بال وپر خویش کن ای مرغ حرم

نامه حسرت ما خونی صد بال و پرست

چون صدف کاسه دریوزه به نیسان نبریم

جگر تفته ما تشنه آب گهرست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

لاله رویی که ازو خار مرا در جگرست

برگریزان دل و باغ و بهار نظرست

نیست آوارگی اهل طلب را انجام

تا زمین هست بجا، ریگ روان در سفرست

می کند تیغ سیه تاب مرا جوهردار

خارخاری که ز عشق تو مرا در جگرست

حال روشن گهران را همه کس می داند

هر چه در خانه آیینه بود، در نظرست

دل پر خون تهی از زخم زبان می گردد

راحت آبله در زیر سر نیشترست

رهزنی کز تو کند صلح به اسباب غرور

اگر از راه بصیرت نگری، راهبرست

نیست ممکن که به همت دل خود باز کند

تا دل غنچه هواخواه نسیم سحرست

تا به کی سال و مه عمر ز هم پرسیدن؟

حاصل عمر به تحقیق سزاوارترست

ریزشی می کند از راه کرم ابر بهار

ورنه چون سرو، مرادست طلب بر کمرست

شکوه رزق بود بر من قانع تهمت

هست اگر بر دل این مور غباری، شکرست

سخنی کز جگر سنگ برون آرد آه

بی تکلف، سخن صائب خونین جگرست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

 

سنگ در دیده ارباب بصیرت گهرست

خاک در پله میزان قناعت شکرست

حسن را نشو و نما از نظر پاک بود

آبروی چمن از شبنم روشن گهرست

دیده بد به تو ای ترک ختایی مرساد!

که بدخشان ز لب لعل تو خونین جگرست

کشتی از باد مخالف متزلزل گردد

دل به جا نیست کسی را که پریشان نظرست

از فضولی است ترا دست تصرف کوتاه

بهله قالب چو تهی کرد مقامش کمرست

آنچه مانده است ز ته جرعه عمرم باقی

خوردنش خون دل و ماندن او دردسرست

می کند قطع به سر، راه طلب را صائب

هر که چون سوزن فولاد حدیدالبصرست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

از شکر چاشنی ناله نی بیشترست

اینقدر حسن گلوسوز کجا با شکرست؟

در وطن اهل هنر داغ غریبی دارند

در صدف گرد یتیمی به جبین گهرست

برنگردد ز غلط کرده خود حسن غیور

ورنه از آینه چشم و دل ما پاکترست

از سخن بیش تمتع به سخن سنج رسد

از گهر بهره غواص همین یک نظرست

زاهد از ترک ندارد غرضی جز شهرت

سکه از بهر روایی است که پشتش به زرست

جاهل آن به که به گفتار دهن نگشاید

کودکان را ز لب بام خطر بیشترست

پاس دم دار گر از عمر بقا می طلبی

که بر این مرغ گرفتار، نفس بال و پرست

ساکن از شیشه ساعت نشود ریگ روان

گر چه در جسم بود روح همان در سفرست

پیش چشمی که بود تخم امیدش در خاک

رگ ابری که ندارد گهری نیشترست

مکش از مالش ایام چو بی دردان سر

که چو تن سوده شود صندل صد دردسرست

خواب شیرین بودش بستر و بالین صائب

خانه هر که چو زنبور عسل مختصرست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

خط شبرنگ کز او حسن بتان از خطرست

چشم عیار ترا پرده گلیم دگرست

نیست از آب گهر بر جگر تشنه لبان

از لب لعل تو داغی که مرا بر جگرست

ناامیدی است به پیغام لباسی خرسند

ور نه از یوسف ما باد صبا بیخبرست

دولتی را که بود بال هما باعث آن

پیش ارباب بصیرت به جناح سفرست

چه خیال است ز ما خاطر خاری شکند؟

پای پر آبله سوختگان دیده ورست

زنگ افسوس بود قسمتش از نقش و نگار

هر که چون آینه و آب، پریشان نظرست

دیده حسرت غواص نفس باخته ای است

هر حبابی که درین قلزم خون جلوه گرست

طالع شبنم بی شرم بلند افتاده است

ورنه از دامن گل دامن ما پاکترست

در شکرزار قناعت نبود تلخی عیش

دیده مور درین بادیه تنگ شکرست

شکوه از سنگ ندارد گهر ما صائب

هر شکستی که به گوهر رسد از هم گهرست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

دوری راه طلب بر دل کاهل بارست

بر دل گرمروان، دیدن منزل بارست

بیش ازین بردل دریا نتوان بار نهاد

ورنه بر کشتی ما لنگر ساحل بارست

غم آواره صحرای طلب منظورست

ور نه گلبانگ جرس بر دل محمل بارست

همت آن است که در پرده شب جود کنند

سایه دست کرم بر سر سایل بارست

غنچه خسبان سراپرده دلتنگی را

گر همه برگ حیات است، که بر دل بارست

در مقامی که سر زلف سخن شانه زنند

باد اگر باد بهشت است، که بر دل بارست

صائب آنجا که کند حسن و محبت خلوت

پرتو شمع سبکروح به محفل بارست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4464774
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث