به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

میوه و تخم و گل عالم امکان پوچ است

سر به سر دانه این مزرع ویران پوچ است

هر سری کز می گلرنگ نباشد لبریز

چون کدو در نظر باده پرستان پوچ است

هر حبابی که هوای تو ندارد در مغز

سر برآرد اگر از چشمه حیوان پوچ است

تیر باران حوادث چه کند با عاشق؟

پیش شیران قوی پنجه نیستان پوچ است

هر که سجاده خود بر سر آب اندازد

همچو کف در نظر همت مردان پوچ است

دل خونین نشود با دهن خندان جمع

لاف خونین دلی از پسته خندان پوچ است

هر کجا خامه صائب در گفتار زند

یکقلم زمزمه مرغ خوش الحان پوچ است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

هر که مست است درین میکده هشیارترست

هر که از بیخبران است خبردارترست

سوزن از خار چه خونها که ندارد در دل

خون فزون می خورد آن چشم که بیدارترست

کجی از ما نتوان برد به آتش بیرون

از کمان، ناوک ما خانه نگهدارترست

تیره بختی شب امید بود عاشق را

ابر هر چند سیاه است گهربارترست

از گل روی تو، غافل که تواند گل چید؟

که ز شبنم عرق شرم تو بیدارترست

بازی نرمی آن دست نگارین مخورید

که ز سر پنجه فولاد، دل افشارترست

بار بردار ز دلها که درین راه دراز

آن رسد زود به منزل که گرانبارترست

خط شبرنگ شد آن خال سیه را پر و بال

راهزن در شب تاریک جگردارترست

مکن از از سختی ره شکوه که ره پیما را

می کند سر به هوا راه چو هموارترست

عجز دشمن نشود هوش مرا پرده خواب

بیش می ترسم ازان چشم که بیمارترست

عشرت روی زمین در گره دلتنگی است

از دهنها دهن تنگ شکربارترست

نفس سرکش نشد از توبه ملایم صائب

خار هر چند شود خشک دل آزارترست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

عشق را از دل سودازده ما ننگ است

این پلنگی که با سایه خود در جنگ است

خاطر ساده دلان نقش جهان نپذیرد

شیشه صد میکده گر صرف کند بیرنگ است

چرخ را ناله من بر سر کار آورده است

از دم گرم من این دایره سیر آهنگ است

چون گره بر لب گفتار چو مرکز نزنم؟

عرصه دایره خلق عزیزان تنگ است

سبزی بخت، عبث جلوه فروشی نکند

که بر آیینه ما شهپر طوطی زنگ است

آفتابش به لب بام زوال استاده است

هر که چون شبنم گل، بسته آب و رنگ است

دل بی عشق خطر از دم عیسی دارد

شیشه چون شد تهی از باده، نفس هم سنگ است

سخن تلخ کند نرخ، دل دشمن را

سرکه تند علاج دل سخت سنگ است

چشم بر اطلس افلاک ندارد صائب

کاین قبایی که بر قامت همت تنگ است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

در بهاران سر مرغی که به زیر بال است

از دم سرد خزان ایمن و فارغبال است

هر چه اندوخته ای از تو جدا می گردد

آنچه هرگز نشود از تو جدا، اعمال است

چه کنی دعوی تجرید، که درویشان را

چشم بر حسن مآل است و ترا بر مال است

همه از گردش افلاک شکایت داریم

پایکی خرمن ما گر چه ازین غربال است

می خراشد جگر سنگ، فغان جرسش

یارب این قافله را چشم که در دنبال است؟

شکوه هایی که گره گشته مرا در دل تنگ

تب گرمی است که موقوف به یک تبخال است

به سیاهی شده ای ملتفت از آب حیات

ای که از حسن ترا چشم به خط و خال است

ایمن از دیده شورست جمالی که تراست

کز لطافت گل رخسار تو بی تمثال است

سرو بالای ترا پایه بلند افتاده است

ساق سیمین ترا هاله مه خلخال است

نیست ممکن نکند رحم به دردی که مراست

دل بیدرد تو هر چند که فارغبال است

نیست از عیب خود آگاه، خودآرا صائب

چشم طاوس ز کوته نظری بر بال است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

سبزی نه فلک از چشم گهربار دل است

آب این مزرعه از دیده بیدار دل است

یوسفی را که ندیده است زلیخا در خواب

یکی از جلوه گران سر بازار دل است

نفس سرد، نسیم جگر سوخته است

داغ جانسوز، چراغ سر بیمار دل است

آب حیوان که سکندر ز تمنایش سوخت

شبنم سوخته گلشن بی خار دل است

از خموشی لب اظهار به هم چسبیدن

حجت ناطق شیرینی گفتار دل است

بی ملامت نشود آینه دل روشن

زخم شمشیر زبان صیقل زنگار دل است

بی قدم گرد سراپای جهان گردیدن

کار هر بی سر و پایی نبود، کار دل است

بحر در ساغر گرداب نگنجد هرگز

گوش افلاک کجا در خور اسرار دل است؟

نقطه از گردش پرگار خبر می بخشد

چشم حیرت زدگان شاهد رفتار دل است

پرتو شمع محال است به روزن نرسد

بینش چشم من از دیده بیدار دل است

غنچه تا کرد دهن باز، در آتش افتاد

نفس خوش نزند هر که گرفتار دل است

ما به امید خطر بادیه پیما شده ایم

آه اگر نشکند این شیشه که در بار دل است

صائب این ناله زاری که صنوبر دارد

از نسیم سحری نیست، که از بار دل است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

ناله سوخته جانان به اثر نزدیک است

دست خورشید به دامان سحر نزدیک است

قسمت من چو صدف چون لب خشک است از بحر

زین چه حاصل که به من آب گهر نزدیک است؟

وصل با کوتهی دست ندارد ثمری

بهله رازین چه که دستش به کمر نزدیک است؟

صرف خمیازه آغوش شود اوقاتش

هاله هر چند به ظاهر به قمر نزدیک است

روی دنیای فرومایه به بی رویان است

همه جا پشت ز آیینه به زر نزدیک است

دل ز خط زودتر از زلف شود کامروا

شب ایام بهاران به سحر نزدیک است

کار آتش کند آبی که به تلخی بخشند

ورنه دریا به من تشنه جگر نزدیک است

سکه سان رویی از آهن به کف آور صائب

کاین متاعی است که امروز به زر نزدیک است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

نوبهار خط آن غنچه دهن در پیش است

دل مجروح مرا سیر ختن در پیش است

آنقدرها که نگاه است ز مژگان در پیش

از غزالان دل رم کرده من در پیش است

ای که داری هوس بوسه آن کنج دهن

باخبر باش که آن چاه ذقن در پیش است

از فروغ لب او چشم سهیل آب آورد

این عقیقی است که از کان یمن در پیش است

بشکند توبه اگر سد سکندر باشد

در بهاری که دو صد توبه شکن در پیش است

ادب راهنما شوق مرا سنگ ره است

در سبکسیری اگر خضر ز من در پیش است

از دم تیغ به صد زخم نگرداند روی

هر که را همچو قلم راه سخن در پیش است

حلقه ماتمش از طوق گریبان باشد

هر سری را که غم خاک شدن در پیش است

دامن پاک بود جامه مردان را زیب

ورنه صد پیرهن از جامه کفن در پیش است

حاصل چشمه بینایی اگر آب حیاست

چاه از چشم حسودان وطن در پیش است

نتوانی لب اگر از سخن حق بستن

همچو منصور ترا دار و رسن در پیش است

به که در دام و قفس سر به ته بال کشد

بلبلی را که تماشای چمن در پیش است

مژه بر هم نزند در دل شبهای دراز

شانه ای را که سر زلف سخن در پیش است

گر به گفتار توان رتبه کردار گرفت

صائب از خوش سخنان خامه من در پیش است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

از دل خونشده ام چهره جانان داغ است

از کباب تر من آتش سوزان داغ است

الف از برق کشد بهر چه بر سینه خویش؟

گر نه از چشم ترم ابر بهاران داغ است

جگر سوخته را تیغ بود آب حیات

سر سودازده را چتر سلیمان داغ است

مرهم داغ من تشنه جگر زخم بود

بخیه زخم من بی سر و سامان داغ است

لب خندانی اگر هست به عالم، زخم است

گل بی خاری اگر هست به دوران، داغ است

چون سمندر بود اخگر گل بی خار مرا

از جگرداری من آتش سوزان داغ است

نیست چون لاله ز خونین جگری رنگ ترا

ورنه شیرازه اوراق پریشان داغ است

چتر خورشید قیامت بودش سایه بید

دل هر سوخته جانی که ز هجران داغ است

کلف چهره ماه است دلیل روشن

کز طمع، قسمت دلهای پریشان داغ است

چون سیاهی نرود از سر داغش هرگز؟

گر نه از لعل لبش چشمه حیوان داغ است

به چه تقریب ز فانوس حصاری شده است؟

گر نه از چهره او شمع فروزان داغ است

می توان یافتن از ریختن رنگ سهیل

که زر نگینی آن سیب زنخدان داغ است

دل خونگرم من از دوری آن تیر خدنگ

چون کریمی است که از رفتن مهمان داغ است

آتش خشم فرو خور، که سراپای پلنگ

از برون دادن این آتش پنهان داغ است

می کند از قدح لاله تراوش صائب

که نصیب جگر از نعمت الوان داغ است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

هر چه جز گوهر عشق است درین بحر کف است

هر حیاتی که نه در عشق سرآید تلف است

نعل وارون نکند راست روان را گمراه

چه زیان دارد اگر پشت کمان بر هدف است؟

روی خورشید نباشد به نقابی محتاج

روشنی گوهر بی قیمت ما را صدف است

می رسد کلفت ایام به ارباب کمال

تا هلال است مه آسوده ز رنج کلف است

مصحف روی بتان را نبود نقطه سهو

کوکب خال به هر جا که بود در شرف است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

عمر بگذشت و هوس در دل ما نیمرس است

راه طی گشت و همان آبله ها نیمرس است

آه ما گر به زمین بوس اجابت نرسد

نیست تقصیر هدف، ناوک ما نیمرس است

در ستمکاری و بیداد رسا افتاده است

یار چندان که در آیین وفا نیمرس است

به من از تیغ تو یک زخم نمایان نرسید

مد احسان تو بیرحم چرا نیمرس است؟

نکهت پیرهن یوسف مصرست رسا

گر ز کوته نظری جذبه ما نیمرس است

نه به غمخانه من، نه به مزارم آمد

آن ستمگر ز کجا تا به کجا نیمرس است!

میوه پخته محال است نیفتد بر خاک

هر که دل بسته به این دار فنا نیمرس است

می رسد رزق به اندازه حاجت صائب

بر زیادت طلبان آب و گیا نیمرس است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4464443
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث