به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

جز آن دهن که ازو خنده سر برون آرد

که دیده پسته که از خود شکر برون آرد؟

فغان که طوق گلوگیر عشق، قمری را

امان نداد که از بیضه سر برون آرد

دل از عزیزی غربت نمی توان برداشت

ز گوهر آب محال است سر برون آرد

برون نمی رود از مجمر تو نکهت عود

ز محفل تو کسی چون خبر برون آرد؟

به روی سخت توان خرده از بخیل گرفت

که آهن از دل خارا شرر برون آرد

اگر ز کنج قناعت قدم برون ننهی

چو عنکبوت ترا رزق پر برون آرد

تو بیجگر کنی اندیشه از اجل، ورنه

ز شوق راه فنا مور پر برون آرد

هزار ناخن تدبیر غوطه زد در خون

که تا ز عقده زلف تو سر برون آرد

همان ز شوق دل خویش می خورد صائب

اگر ز جیب گهر رشته سر برون آرد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:03 PM

چه غم ز خاطر ما دیدنی برون آرد؟

چه خار از دل ما سوزنی برون آرد؟

مرا به گوشه عزلت کشید وحشت خلق

خوشا رهی که سر از مأمنی برون آرد

درین زمانه که امید دست چربی نیست

مگر چراغ ز خود روغنی برون آرد

فغان که جاذبه عشق ماه کنعان را

امان نداد که پیراهنی برون آرد

به آفتاب رسد همچو صبح صافدلی

که از جگر نفس روشنی برون آرد

چو دود هر که درین خاکدان به خود پیچد

امید هست سر از روزنی برون آرد

چو غنچه پاک دهانی سرآمدست اینجا

که سر به جیب برد گلشنی برون آرد

ز درد ما خبرش هست اندکی صائب

کسی که گوهری از معدنی برون آرد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:03 PM

 

فروغ ذره به چشم من آب می آرد

که تاب شعشعه آفتاب می آرد؟

فدای آبله پای جستجو گردم

که از سراب سبوی پرآب می آرد

شکسته رنگی ما را علاج خواهد کرد

رخی که رنگ به روی نقاب می آرد

ز عشق قسمت ما نیست غیر سینه چاک

کتان چه از سفر ماهتاب می آرد؟

در آن ریاض به بی حاصلی سمر شده ام

که نخل موم گل آفتاب می آرد

ز فیض عشق ضعیفان چنان قوی شده اند

که موج رخت به قصر حباب می آرد

هزار میکده خون می کند تهی صائب

کسی که یک سخن تلخ تاب می آرد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:03 PM

کسی که عیب ترا پیش چشم بنگارد

ببوس دیده او را که بر تو حق دارد

ز فوت مطلب جزئی مشو غمین که فلک

ستاره می برد و آفتاب می آرد

به دست غم نشود مبتلا گریبانش

کسی که دامن شب را ز دست نگذارد

به جای خون ز رگ و ریشه اش برآرد دود

به دست درد، دلی را که عشق بفشارد

کسی است صاحب خرمن درین تماشاگاه

که غیر اشک دگر دانه ای نمی کارد

بزرگ اوست که بر خاک همچو سایه ابر

چنان رود که دل مور را نیازارد

میان اهل سخن گفتگوی اوست تمام

که هیچ طایفه را بی نصیب نگذارد

تو برخلاف بدان تخم نیکنامی کار

که هرکس آن درود از جهان که می کارد

چو دور عقده گشایی به من رسد صائب

به ناخن مه نو چرخ پشت سر خارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:03 PM

ترا کسی که به گلگشت بوستان آرد

خط مسلمی باغ از خزان آرد

خدا به آن لب جان بخش بخشد انصافی

که بوسه ای ندهد تا مرا بجان آرد

چو مشرق از نفسش عالمی شود روشن

حدیث روی تو هرکس که بر زبان آرد

حجاب روی عرقناک یار، نزدیک است

که پیچ و تاب به گوهر ز ریسمان آرد

نمی کشد ز ره آورد خویشتن خجلت

به یوسف آینه آن کس که ارمغان آرد

یکی است حرف بزرگان، قیاس کن از کوه

که هرچه می شنود بر زبان همان آرد

به برگ سبز کند یاد باغبان صائب

سخن به اهل سخن هرکه ارمغان آرد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:03 PM

ز شکوه گر لبم آن گلعذار می بندد

که ره به گریه بی اختیار می بندد؟

اگر تو در نگشایی به روی من از ناز

به آه من که در این حصار می بندد؟

درین ریاض دل جمع غنچه ای دارد

که در به روی نسیم بهار می بندد

به رنگ و بوی جهان دل منه که وقت رحیل

خزان نگار به دست چنار می بندد

ز رشک آبله پا دلم پر از خون است

که آب در گره از بهر خار می بندد

یکی هزار شود نقد عمر دیده وری

که دل به سوختگان چون شرار می بندد

مکن چو خضر درین تیره خاکدان لنگر

که آب زنگ درین جویبار می بندد

کسی که بر سخن اهل حق نهد انشگت

به خون خود کمر ذوالفقار می بندد

دلیر بر صف افتادگان عشق متاز

که هر پیاده ره صد سوار می بندد

کند به زخم زبان هرکه منع من ز جنون

به خار و خس ره سیل بهار می بندد

دل از سپهر عبث روی دل طمع دارد

چه طرف آینه از زنگبار می بندد؟

کند ز دولت دنیا ثبات هرکه طمع

به پای برق سبکرو نگار می بندد

خوشا کسی که درین میهمانسرا صائب

گران نگشته بر احباب، بار می بندد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:03 PM

زبان شکوه ما لعل یار می بندد

لب پیاله دهان خمار می بندد

ز جوش باده خم از جای خویشتن نرود

جنون چه طرف ازین خاکسار می بندد؟

غبار خاطر من آنقدر گران خیزست

که ره به جلوه سیل بهار می بندد

به من عداوت این چرخ نیلگون غلط است

کدام آینه طرف از غبار می بندد؟

به این امید که در دامن تو آویزد

نسیم پیرهن از مصر بار می بندد

اگر نه روی تو آیینه را دهد پرداز

دگر که آب درین جویبار می بندد؟

کلید آه ترا جوهری اگر باشد

که بر رخ تو در این حصار می بندد؟

به دست، کار جهان را تمام نتوان کرد

جهان ازوست که همت به کار می بندد

جواب آن غزل بلبل نشابورست

که رنگ لاله و گل برقرار می بندد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:03 PM

جهان حیات کسی را ضمان نمی گردد

که مصدر اثری در جهان نمی گردد

ز کلفت تو چه پرواست سیل حادثه را؟

غبار سد ره کاروان نمی گردد

قدم ز جاده راستی برون مگذار

که تیر راست خجل از نشان نمی گردد

نسیم غنچه تصویر را به حرف آورد

هنوز یار من به من همزبان نمی گردد

ز صبح صادق اگر پیرهن کنم در بر

صداقتم به تو خاطر نشان نمی گردد

شکایت من از افلاک اختیاری نیست

ستم رسیده حریف زبان نمی گردد

چه حاجت است نگهبان سیاه چشمان را؟

به گرد کله آهو شبان نمی گردد

تو بی نیاز و به جز حرف گرد سرگشتن

مرا به هیچ حدیثی زبان نمی گردد

محبت است و همین شیوه جوانمردی

گمان مبر که زلیخا جوان نمی گردد

ز سنگ تفرقه خالی شده است دامانش

به گرد خاک، عبث آسمان نمی گردد

هزار بار مرا کرد امتحان صائب

هنوز عشق به من مهربان نمی گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:03 PM

بغیر اشک که راه نگاه من بندد

که دیده قافله ای چشم راهزن بندد؟

روا مدار خدایا که متحست زر می

به زور گیرد و بر گوشه کفن بندد

بغیر سوختن و گریه کردن و مردن

چه طرف شمع ازین تیره انجمن بندد؟

نمی کند گله ام گوش، اگرچه بتواند

در هزار شکایت به یک سخن بندد

نسیم مصر به کوی تو گر گذار کند

عبیر خاک رهت را به پیرهن بندد

به انتقام دل پرخراش، جا دارد

که بیستون کمر قتل کوهکن بندد

عجب مدار ز هر مو چو چنگ اگر نالم

که عشق زمزمه بر تار پیرهن بندد

خزان ز سردی آهم چو بید می لرزد

اگرچه در نفسی نخل صد چمن بندد

به این ثبات قدم شرم باد شبنم را

که صف برابر خورشید تیغ زن بندد

ازین چه سود که دیوار باغ افتاده است؟

که شرم عشق همان در به روی من بندد

نکرد از زر گل بی نیاز بلبل را

کدام مرغ، دگر دل درین چمن بندد؟

که غیر شاعر شیرین سخن دگر صائب

بلند نام شود چون لب از سخن بندد؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:03 PM

نصیب خلق زیاد از نعم نمی گردد

ز بحر، آب گهر بیش و کم نمی گردد

ز عشق پیروی راه و رسم عقل مجوی

که خضر تابع نقش قدم نمی گردد

ز شور حشر چه پرواست راست کیشان را؟

مصاف مانع رقص علم نمی گردد

زمین ز کاسه دریوزه، گر شود غربال

فروغ گوهر خورشید کم نمی گردد

به نوبهار جوانی اطاعت حق کن

که چوب، خشک چو گردید خم نمی گردد

بر آن سفال حلال است ذوق تشنه لبی

که از محیط پذیرای نم نمی گردد

درین جهان ننشیند درست، نقش کسی

که همچو سکه به گرد درم نمی گردد

ز تخم سوخته این شیوه ام خوش آمده است

که سبز از نم ابر کرم نمی گردد

نبسته از سر هر موی خویش زناری

پرستش تو قبول صنم نمی گردد

ازان عزیز بود خشت خم که همچو سبو

به دست و دوش برای شکم نمی گردد

بود همیشه رخ سایلش غبارآلود

کسی که آب ز شرم کرم نمی گردد

غمی است بر دل آزادم از جهان صائب

که همچو بار دل سرو کم نمی گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:03 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4336312
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث