به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

عمر بگذشت و هوس در دل ما نیمرس است

راه طی گشت و همان آبله ها نیمرس است

آه ما گر به زمین بوس اجابت نرسد

نیست تقصیر هدف، ناوک ما نیمرس است

در ستمکاری و بیداد رسا افتاده است

یار چندان که در آیین وفا نیمرس است

به من از تیغ تو یک زخم نمایان نرسید

مد احسان تو بیرحم چرا نیمرس است؟

نکهت پیرهن یوسف مصرست رسا

گر ز کوته نظری جذبه ما نیمرس است

نه به غمخانه من، نه به مزارم آمد

آن ستمگر ز کجا تا به کجا نیمرس است!

میوه پخته محال است نیفتد بر خاک

هر که دل بسته به این دار فنا نیمرس است

می رسد رزق به اندازه حاجت صائب

بر زیادت طلبان آب و گیا نیمرس است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

خواب و بیداری آن نرگس مخمور خوش است

این سرایی است که در بسته و معمور خوش است

نه همین روی زمین از تو شکر می خندد

کز شکرخند تو در زیر زمین مور خوش است

هر کبابی که بود شور، نمی باشد خوش

دل کبابی است که هر چند بود شور خوش است

خاکساری ز بزرگان جهان زیبنده است

این سفالی است که در مجلس فغفور خوش است

در نگین خانه نگین جلوه دیگر دارد

بر سر دار فنا مسند منصور خوش است

خون مرده است به چشم تو شب از مرده دلی

ورنه بیداردلان را شب دیجور خوش است

چند در پرده کسی راز خود اظهار کند؟

ارنی گفتن موسی به سر طور خویش است

دوزخ بی هنران صحبت بینایان است

خانه هر چند که تاریک بود عور خوش است

نیست باز آمدن از فکر و خیال تو مرا

با رفیقان موافق سفر دور خوش است

می زند بر جگر تشنه لبان آب، عقیق

با خیال تو دل صائب مهجور خوش است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

ای که قصدت ز سفر یار صداقت کیش است

آه ازین راه درازی که ترا در پیش است

پیش جمعی که ز باریک خیالان شده اند

در جهان نوشی اگر هست، نهان در نیش است

بیشتر عفو خداشامل حالش گردد

گنه هر که به میزان قیامت بیش است

پرده پوشی چو خموشی نبود نادان را

کز نظرها کجی تیر نهان در کیش است

عذر سنگین دلی تیغ ترا می خواهد

نمکی کز لب لعل تو مرا بر ریش است

نیست درویش، فقیری که کند فقر اظهار

هر که پوشیده کند حاجت خود درویش است

پیشی قافله ما به سبکباری نیست

هر که برداشته بار از دگران در پیش است

صائب از قدر کفاف آنچه بود یک جو بیش

بر دل قانع من تخم دو صد تشویش است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

زاده بد گهر از پاک گهر ممتازست

مگس سگ ز مگسهای دگر ممتازست

نیست در عالم ایجاد تفاوت در نفس

طوطی از زاغ به حرف چو شکر ممتازست

در سرانجام اثر باش که در عالم خاک

زنده از مرده به انشای اثر ممتازست

رتبه فیض رسان به بود از فیض پذیر

آب از خاک ازین راهگذر ممتازست

نیست مخصوص کمر پیچ و خم ناز، ترا

هر سر موی تو از موی دگر ممتازست

ساکن کوی خرابات مغان شو صائب

که ز شیران سگ این راهگذر ممتازست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

چون به حیرت زدگان است مرا روی سخن

طرف صحبت من صورت دیوار بس است

کاروانی جهد از خواب به یک طبل رحیل

در شبستان جهان یک دل بیدار بس است

نبرد سبحه تزویر به صد راه مرا

کمر وحدت من حلقه زنار بس است

بی نیازست سخنور ز محرک صائب

خامه را ذوق سخن باعث گفتار بس است

می گلرنگ من آن روی چو گلنار بس است

نقل من حرفی ازان لعل شکربار بس است

نیست چون سیل مرا راهنمایی در کار

کشش بحر مرا قافله سالار بس است

پرتو عاریتی نعل در آتش دارد

شمع بالین من از دیده بیدار بس است

قیل و قال است گران بر دل روشن گهران

طوطی آینه ام سبزه زنگار بس است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

معنی از لفظ سبکروح فلک پروازست

لفظ پرداخته بال وپر این شهبازست

عشق بالاتر از آن است که در وصف آید

چرخ کبکی است که در پنجه این شهبازست

خامشی پرده اسرار حقیقت نشود

مشک هر چند که در پرده بود غمازست

می توان خط برون نامده را خواند چو آب

بس که آیینه رخسار تو خوش پردازست

خط مشکین تو در دایره سبزخطان

چون شب قدر ز شبهای دگر ممتازست

خار را قرب گل از خوی بد خود نرهاند

هر که ناساز بود، در همه جا ناسازست

مکش از بیخبری گردن دعوی چون شمع

که گریبان قبای تو دهان گازست

قدم سعی تو در دامن تن پیچیده است

ورنه افلاک ترا اطلس پای اندازست

عشق کوتاه کند زمزمه دعوی را

خانمان سوختگی سرمه این آوازست

پیش جمعی که شناسند خطا را ز صواب

فکر صائب ز خیالات دگر ممتازست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

سفر پر خطر عشق نه از تدبیرست

صد طلسم است درین ره، که یکی زنجیرست

ایمن از دشمن خاموش شدن بیباکی است

خطر راهروان از سگ غافل گیرست

اشکریزان ترا سلسله ای حاجت نیست

در گلو گریه چو گردیده گره، زنجیرست

ناخن شیر به گیرایی مژگان تو نیست

هر که با چشم تو پرخاش نماید شیرست

در مذاقی که به شیرینی خون عادت کرد

لب پیمانه خنکتر ز دم شمشیرست

ناوک راست رو از طعن خطا آسوده است

صائب پاک سخن را چه غم تقریرست؟

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

ساحل بحر پر آشوب فنا شمشیرست

مد بسم الله دیوان بقا شمشیرست

از دم تیغ فنا بیجگران می ترسند

ورنه روشنگر آیینه ما شمشیرست

لب پیمانه بود در نظر جرأت ما

گر به چشم تو دم صبح فنا شمشیرست

رگ ابری که به احسان چو گهربار شود

عرق خون کند از شرم سخا شمشیرست

نفس عیسوی اینجا گرهی بر بادست

دم جان بخش درین معرکه با شمشیرست

تا رسیدم ز خم تیغ شهادت به مراد

روشنم گشت که محراب دعا شمشیرست

نازکان از سخن سرد ز هم می پاشند

بر دل غنچه، دم باد صبا شمشیرست

نازکان از سخن سرد ز هم می پاشند

بر دل غنچه، دم باد صبا شمشیرست

چون شجاعت نبود، تیغ کند کار نیام

جوهری مردی اگر هست، عصا شمشیرست

ضعف پیری فکند بیجگران را از پای

دل چو افتاد قوی، پشت دو تا شمشیرست

هر که دارد سر پرخاش به ما، خوش باشد

خاکساری ز ره و دست دعا شمشیرست

صائب امروز کریمی که به ارباب سئوال

دم آبی دهد از روی سخا شمشیرست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

شکوه از گردش گردون ز بصیرت دورست

گوی چوگان قضا در حرکت مجبورست

ساخت هر زخم تو لب تشنه زخم دگرم

آب تیغ تو هم ای کان ملاحت شورست!

خصم بیجا به زبردستی خود می نازد

زودتر پاره کند زه، چو کمان پرزورست

گوهر شوخ، گریبان صدف پاره کند

چرخ اگر تربیت ما نکند معذورست

شوربختی چه کند با دل صد پاره ما؟

زخم ما در جگر تیغ قضا ناسورست

غور کن غور، که چون آینه بی زنگار

زره جوهر ما زیر قبا مستورست

از دم صبح چو اوراق خزان انجم ریخت

همچنان شمع به تاج زر خود مغرورست

بیشتر گشت سیه کاریم از موی سفید

حرص را گرمی هنگامه ازین کافورست

زر میندوز که چون خانه پر از شهد شود

آن زمان وقت جلای وطن زنبورست

حسن را ملک ز بیماری چشم آبادست

عشق را خانه ز ویرانی دل معمورست

تابع مطرب تردست بود وجد و سماع

چرخ در گرد بود تا سر ما پرشورست

معنی روشن و خورشید، گل یک چمنند

فکر صائب نتوان گفت چرا مشهورست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

عشق هر چند که در پرده بود مشهورست

حسن هر چند که بی پرده بود مستورست

هر که از چاه زنخدان تو سالم گذرد

گر بود صاحب صد دیده روشن، کورست

بود از زخم زبان خار بیابان جنون

نمک مایده عشق ز چشم شورست

جگر دیدن عیب و هنر خویش کراست؟

زشت اگر پشت به آیینه کند معذورست

می دهد قطره و سیلاب عوض می گیرد

شهرت بحر به همت غلط مشهورست

به سخن دعوی حق را نتوان برد از پیش

هر که سر در سر این کار کند منصورست

سپری زود شود زندگی تن پرور

زودتر پاره کند زه چو کمان پرزورست

حسن از دیدن آیینه نمی گردد سیر

آب سرچشمه آیینه همانا شورست

یک کف خاک ز بیداد فلک بی خون نیست

گر شکافند جگرگاه زمین یک گورست

سیری از شور سخن نیست دل صائب را

تشنگی بیش کند آب چو تلخ و شورست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4464778
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث