به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

لب لعلت ز می ناب رباینده ترست

چشم مخمور تو از خواب رباینده ترست

نگه گرم تو از برق سبک جولانتر

طرز رفتار ز سیلاب رباینده ترست

حسن تلخ تو گلوسوزترست از شکر

خم زلف تو ز قلاب رباینده ترست

حسن تلخ تو گلوسوزترست از شکر

خم زلف تو ز قلاب رباینده ترست

پرتو صبح بناگوش تو در سایه زلف

دیده را از شب مهتاب رباینده ترست

نیست از حلقه آن زلف برون شد دل را

این سبکدست ز گرداب رباینده ترست

عالمی دست ز جان شست ز نظاره او

خط تردست تو از آب رباینده ترست

خطر از بیخبری بیش بود پیران را

در دم صبح، شکرخواب رباینده ترست

پیش چشمی که شناسد خطر خودبینی

آب آیینه ز سیلاب رباینده ترست

تا نظر یافتم از چشم نکویان صائب

سخن من ز می ناب رباینده ترست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

از لب خشک صدف ریزش نیسان پیداست

خشکی بحر ز سر پنجه مرجان پیداست

نامه ای نیست که عنوان نشود غمازش

کرم و بخل ز پیشانی دربان پیداست

داغ سودای تو از سینه سودازدگان

چون سیه خیمه لیلی ز بیابان پیداست

آنقدرها که نگین دان به نگین مشتاق است

بوسه را جای در آن غنچه خندان پیداست

می دهد رخنه دیوار ز گلزار خبر

لطف اندام تو از چاک گریبان پیداست

از دل سوخته ما اثری پیدا نیست

دانه هر چند ازان سیب زنخدان پیداست

هر که دیده است ترا، قدر مرا می داند

حسن سعی چمن آرا ز گلستان پیداست

شبنمی را نتوانست نهان کردن گل

از گل روی تو می خوردن پنهان پیداست

خبر از وحشت نخجیر دهد جنبش دام

پیچ و تاب دل ازان طره پیچان پیداست

در دل خم می پر زور نگیرد آرام

جوش گل از سر دیوار گلستان پیداست

نشود پرتو خورشید نهان در ته ابر

نور واجب ز سراپرده امکان نیست

رتبه عاشق از ارباب هوس معلوم است

دیده شیر چو آتش ز نیستان پیداست

نور فیض است که بر زنده دلان می بارد

این نه شمع است که از خاک شهیدان پیداست

بستن لب نشود مانع اظهار کمال

در صدف رتبه این گوهر غلطان پیداست

بسته است آینه موی شکافان زنگار

ورنه از جبهه من حال پریشان پیداست

دل آزاده درین باغ اقامت نکند

وحشت سرو ز برچیدن دامان پیداست

میزبانی سفره دعوی نکند بیهده باز

شکوه و شکر ز پیشانی مهمان پیداست

می دهد سادگی دل خبر از آزادی

صافی شست ز بیرنگی پیکان پیداست

فکر رنگین تو صائب ز خیالات دگر

چون گل سرخ ز خاروخس بستان پیداست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:49 PM

عشق بیتابی ذرات جهان را سبب است

زردی چهره خورشید ز درد طلب است

یک زمان بی دم گرم و نفس سرد مباش

که ز انفاس، همین یک دو نفس منتخب است

مگشا لب به شکرخند که در عالم درد

رخنه مملکت دل، دم صبح طرب است

چون صدف هر که به دریوزه دهن باز کند

گر چه در آب گهر غوطه زند، خشک لب است

دل ز بیداری شب، زنده جاوید شود

چشمه خضر نهان در ته دامان شب است

ماه و خورشید بود شمع ته دامانش

سر زلفی که سیه روزی ما را سبب است

سبز تلخی نتوان یافت به شیرینی تو

گوشه چشم ترا چاشنی کنج لب است

چه کند صائب مسکین نگدازد چون موم؟

روزگاری است که دربند گران ادب است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:49 PM

زان دم تیغ که از آب بقا سیراب است

آب بردار که صحرای فنا بی آب است

پیر کنعان نظر از راه نظر بستن یافت

چشم پوشیدن این طایفه فتح الباب است

طوق زنجیر، گریبان سورست مرا

موی چون تیغ زند بر تن من، سنجاب است

تا رسیده است به آن موی کمر پیچیده است

رشته جان من و موی کمر همتاب است

ذره ای نیست در آفاق که سرگردان نیست

این محیطی است که هر قطره او گرداب است

اشک در دیده شرابی است که در جام جم است

داغ بر سینه چراغی است که در محراب است

فارغ از دردسر منت تعمیرم ساخت

صندل جبهه ویرانه من سیلاب است

حیف و صد حیف که از آب مروت خالی است

این همه کاسه زرین که بر این دولاب است

خواب و بیداری آگاه دلان نیست به چشم

شب این طایفه روزی است که دل در خواب است

تا گرفته است ز لب مهر خموشی صائب

گوش این نغمه شناسان، صدف سیماب است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:49 PM

صیقل روح و طباشیر جگر مهتاب است

جام شیری که برد دل ز شکر مهتاب است

شمع بالین من خسته تب گرم من است

شربت سرد من تشنه جگر مهتاب است

شمع روشن گهران روشنی از هم گیرد

رونق افروز می پاک گهر مهتاب است

این چه رمزست که در خانه دربسته دل

از فروغ رخ او تا به سحر مهتاب است

هر دلی مظهر انوار تجلی نشود

پیش مهر آن که کند سینه سپر مهتاب است

در دل ماست نهان یار و جهان روشن ازوست

ماه جای دگر و جای دگر مهتاب است

چشمه مست من رنگ نمی گرداند

در سرای من اگر سیل، گر مهتاب است

دل صائب نخورد آب ز هر ماه جبین

زنگ آیینه ارباب نظر مهتاب است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:49 PM

آن که از بال هما افسر دولت می خواست

کاش از سایه دیوار قناعت می خواست

داشت از ریگ روان لنگر آرام طمع

آن که از جان سبکسیر اقامت می خواست

نیست گر مرتبه فقر زیاد از دولت

شاه از گوشه نشینان ز چه همت می خواست؟

داشت از جام نگون باده گلرنگ طمع

آن که آسودگی از افسر دولت می خواست

جرأت حرف که را بود به دیوان حساب؟

عذر تقصیر مرا گر نه خجالت می خواست

که به این عمر کم از عهده برون می آمد؟

گر خدا شکر به اندازه نعمت می خواست

زنگ در دل ز کلامم نتواند شد سبز

طوطیی همچو من آن آینه طلعت می خواست

داشت باران طمع از کاغذ ابری صائب

از لئیمان جهان آن که سخاوت می خواست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:49 PM

 

غمگسار دل سودازده من شبهاست

همزبانی که مرا هست همین یاربهاست

در سیه خانه لیلی نبو مجنون را

با خیال تو حضوری که مرا در شبهاست

آرزو در دل من حلقه بیرون درست

سینه ساده من سد ره مطلبهاست

نیست ممکن به عزیزی نرسند آخر کار

یوسفی چند که محبوس درین قالبهاست

بهر دیوانه من نعل در آتش دارد

هر کجا کودک شوخی که درین مکتبهاست

چه خیال است که نشکسته درآید به کنار؟

دل که طوفان زده موجه این غبغبهاست

گرمی حرص به جز مرگ ندارد درمان

عرق سرد سرانجام علاج تبهاست

کار دنیای تو گر در گره افتد خوش باش

چه به جز زهر فنا در گره عقربهاست؟

می کشد غیرت هفتاد و دو ملت صائب

هر که چون پیر خرابات ز خوش مشربهاست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:49 PM

لاله روشنگر چشم و دل سودایی ماست

دیدن سوختگان سرمه بینایی ماست

شد تهی دامن صحرای ملامت از سنگ

عشق بیرحم همان در پی رسوایی ماست

چشم دیوانه نگاهان ادب آموز شده است

این چه شرم است که با لیلی صحرایی ماست

خار در دیده ارباب هوس می شکند

ورنه خط جوهر آیینه بینایی ماست

کوهکن کیست که با ما طرف بحث شود؟

بیستون سنگ کم پله رسوایی ماست

نوبر شکوه نکرد از دل آزرده ما

دل بیرحم فلک داغ شکیبایی ماست

شوخ چشمی که کند زیر و زبر عالم را

نقش دیوار پریخانه تنهایی ماست

بوی گل را نتوان در گره شبنم بست

چشم خونبار، کباب دل هر جایی ماست

می گشاید رگ الماس به مژگان صائب

شوخ چشمی که نهان در دل شیدایی ماست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:49 PM

دل بی صبر به طوفان بلا رهبر ماست

بال موج خطر از کشتی بی لنگر ماست

بوسه آن لب میگون و لب ما، هیهات

این می لعل، زیاد از دهن ساغر ماست

عشرت روی زمین، قالب بی جانی ازوست

از سر کوی تو خشتی که به زیر سر ماست

راه عشق است که از سر بودش سنگ نشان

هر که سر در سر این کار کند رهبر ماست

همچو اوراق خزان هر ورقش در جایی است

گر به ظاهر دل صد پاره ما در بر ماست

دل ما از نفس سوختگان تازه شود

هر کجا هست جگر سوخته ای عنبر ماست

نور خورشید در آیینه ما مستورست

جای رحم است بر آن دیده که روشنگر ماست

چشم ما پردگی از سرمه حیرت شده است

ورنه آن آینه رو در ته خاکستر ماست

هر دلی را سخن ما نپذیرد صائب

سینه پاک دهانان، صدف گوهر ماست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:49 PM

عشرت روی زمین در دل ویرانه ماست

خلوت سینه پر آه، پریخانه ماست

کشتی چرخ اگر باد مرادی دارد

ناله بیخودی و نعره مستانه ماست

هر چه جز جذبه عشق است درین دامن دشت

گر همه خضر بود، سبزه بیگانه ماست

در دل سوخته ما به حقارت منگر

که سویدای دل خاک، سیه خانه ماست

سیل وحشت کند از کلبه ما بی برگان

جای رحم است به جغدی که به ویرانه ماست

روز محشر چه کند با دل پر شکوه ما؟

که شب زلف تو کوتاه به افسانه ماست

نقش بال و پر ما، دام ره ما شده است

هر کجا ریخت پروبال، پریخانه ماست

حسن در هیچ زمان این همه شاداب نبود

گریه شادی این شمع ز پروانه ماست

کار چون در گره افتد ز خدا یاد کنیم

عقده مشکل ما سبحه صد دانه ماست

گر چه از سوختگانیم به ظاهر صائب

مزرع سبز فلک در گره دانه ماست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:49 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4468137
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث