به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

خط نارسته ازان چهره گلگون پیداست

مشک خالص شدن از صافی این خون پیداست

همچو داغ از جگر لاله و چون درد از می

خون ما سوختگان زان لب میگون پیداست

می توان خواند ز سیمای علم آیه فتح

عالم آشوبی ازان قامت موزون پیداست

خط ننوشته ز سیمای رخ روشن او

همچو موج از قدح باده گلگون پیداست

چون نباشد جگر لعل ز رشک تو کباب؟

شوخی نشأه می زان لب میگون پیداست

همچو آبی که نمایان شود از پرده لعل

تن سیمین تو از جامه گلگون پیداست

من گرفتم نفس سوخته را ضبط کنم

داغ من چون جگر لاله ز بیرون پیداست

به خموشی نشود راز محبت مستور

چه زنی مهر بر آن نامه که مضمون پیداست؟

پیش روشن گهران آبله پر خونی است

لعل و یاقوت که از تاج فریدون پیداست

روح سرگشته مجنون غبارآلودست

گردبادی که ازین دامن هامون پیداست

چه ضرورست به میزان خرد سنجیدن؟

ثقل دنیا ز فرو رفتن قارون پیداست

خبر از روشنی سینه خم می بخشد

نور حکمت که ز سیمای فلاطون پیداست

شوخی نرگس لیلی ز سراپرده شرم

پیش صاحب نظران از رم مجنون پیداست

نیست صائب خط ازان صفحه رخسار پدید

سرنوشت من ازان چهره گلگون پیداست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:49 PM

شور در دل فکند لعل خموشی که تراست

خواب را تلخ کند چشمه نوشی که تراست

از لطافت، سخنی چند که در دل داری

می توان خواند ز لبهای خموشی که تراست

خواب را شوخی چشم تو رم آهو کرد

چه کند باده گلرنگ به هوشی که تراست؟

صرف خمیازه آغوش شود اوقاتش

هر که را چشم فتد بر بر و دوشی که تراست

ای بسا روز عزیزان که سیه خواهد کرد

از خط و زلف، رخ غالیه پوشی که تراست

سبزه تربتش از آب گهر سبز شود

هر که چشم آب دهد از در گوشی که تراست

چه بهشتی است که ایمان به گرو می گیرد

از فقیران، نگه باده فروشی که تراست

طرف دعوی صائب مشو ای بلبل مست

که دو هفته است همین جوش و خروشی که تراست

نیست ممکن که ترا پخته نسازد صائب

چون می تلخ درین میکده جوشی که تراست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:49 PM

در گرفتاری بود جمعیت خاطر محال

با دو دست بسته نتوان دست یغمایی گرفت

حلقه زنار شد طوق گلوی قمریان

سرو تا از قامتش سرمشق رعنایی گرفت

آرزوی جلوه شد در دل گره خورشید را

حسن عالمسوز او تا عالم آرایی گرفت

حسن بی پروا ندارد از نظربازان گزیر

گل به چندین دست دامان تماشایی گرفت

بول گل خاکستر بلبل پریشان کرد و رفت

این سزای آن که چون ما یار هر جایی گرفت

سینه صافان اهل معنی را به گفتار آورند

طوطی از آیینه بی زنگ، گویایی گرفت

سرمه چشم غزالان شد غبار پیکرش

شوق هر کس را سر زنجیر رسوایی گرفت

تا عرق از چهره رنگین او شد کامیاب

بر بساط گلستان شبنم جگرخایی گرفت

همدم جانی به دست آسان نمی آید که نی

شد دلش سوراخ تا جان از دم نایی گرفت

محضر قتلش به مهر بال وپر آماده شد

هر که چون طاوس دنبال خودآرایی گرفت

ملک خود پرداخت از بیگانه و آسوده شد

هر که ترک خلق کرد و کنج تنهایی گرفت

حسن شوخی کرد چندانی که در میزان عشق

بیقراریهای من رنگ شکیبایی گرفت

ساغر لبریز اگر صائب سپرداری کند

می توان خون خود از گردون مینایی گرفت

گردباد از من طریق دشت پیمایی گرفت

وحشت از مجنون من آهوی صحرایی گرفت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:43 PM

 

خط نارسته ز لعل لب دلبر پیداست

رشته از صافی این دانه گوهر پیداست

گر چه ز آیینه روشن ننماید جوهر

خط نارسته ازان چهره انور پیداست

مهر و کین می شود از صفحه سیما ظاهر

صافی و تیرگی آب ز گوهر پیداست

آه گرمی که گره در دل پر خون من است

همچو داغ از جگر لاله احمر پیداست

می کند گل ز جبین، تیرگی و صافی دل

در کدو هر چه نهفته است، ز ساغر پیداست

چشم بد دور ازان سلسله زلف دراز!

که ز هر حلقه او عالم دیگر پیداست

ندهد حسن گلوسوز امان عاشق را

خامی آتش سوزان ز سمندر پیداست

جنت نسیه بود نقد، دل روشن را

عکس فردوس ازین چشمه کوثر پیداست

نشد از کوه غم و درد، دل من ساکن

شور دریا ز گرانسنگی لنگر پیداست

لب اظهار گشودن، ثمر خامیهاست

سوز عشق از لب خشک و مژه تر پیداست

صاف کن سینه اگر ذوق تماشا داری

که ازین آینه، آفاق سراسر پیداست

پرده معنی روشن نشود صائب لفظ

عالم آشوبی ازان زلف معنبر پیداست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:43 PM

خط سبزی که ز پشت لب جانان برخاست

رگ ابری است که از چشمه حیوان برخاست

می کند بس دل پر آبله را شق چو انار

چون به، این گرد کز آن سیب زنخدان برخاست

خط پاکی است بر آیینه صفا جوهر را

از رخ او خط مشکین به چه عنوان برخاست؟

خاک در کاسه خورشید جهانتاب کند

این غباری که ازان چهره تابان برخاست

زان خط سبز کز آن چهره گلرنگ دمید

موی از سبزه بر اندام گلستان برخاست

فتنه را عالم پر شور کمر می بندد

مگر از جای خود آن سرو خرامان برخاست؟

پیش دریای پر آتش چه نماید شرری؟

لاله افکنده سر از خاک شهیدان برخاست

غوطه در چشمه خورشید زند دیده وری

که چو شبنم سبک از گلشن امکان برخاست

می شود در صف عشاق علم، جانبازی

که به تعظیم خرامش ز سر جان برخاست

رفتن از عالم پرشور به از آمدن است

غنچه دلتنگ به باغ آمد و خندان برخاست

برد از سرمه چنان گوشه چشمت آرام

که نفس سوخته از خاک صفاهان برخاست

تا من از گرمروی بادیه پیما گشتم

از ره کعبه روان خار مغیلان برخاست

نشد از خون جگر دست و دهانش رنگین

هر که صائب ز سر نعمت الوان برخاست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:42 PM

از خط سبز نشد یک سر مو حسن تو کم

در ته زنگ ز شمشیر تو جوهر پیداست

نبض سیلاب بهارست رگ ابر بهار

عالم آشوبی ازان زلف معنبر پیداست

برق را ابر نسازد ز نظرها پنهان

شوخی حسن بتان از ته چادر پیداست

پیچش مو دهد از آتش سوزنده خبر

سوز مکتوب من از بال کبوتر پیداست

به نمکزار توان پی ز نمکدان بردن

شوری بخت من از دیده اختر پیداست

چشم بد دور ازان سلسله زلف دراز

که ز هر حلقه او عالم دیگر پیداست

از گرانسنگی در دست سبک مغزی من

شورش بحر ز بی تابی لنگر پیداست

این نه خط است که از عارض دلبر پیداست

پیچ و تاب من ازان عارض انور پیداست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:42 PM

قد موزون تو روزی که به جولان برخاست

هر که را بود دلی، از سر ایمان برخاست

خار خار دلم از سینه نمایان گردید

بخیه تنگ رفویم ز گریبان برخاست

شرم عشق است که پامال نگردد هرگز

لاله افکنده سر از خاک شهیدان برخاست

که دگر ز اهل کرم رحم به محتاج کند؟

ابر با دیده خشک از لب عمان برخاست

بر دل غنچه اگر خورد نسیمی گستاخ

شور محشر به دل بیضه ز مرغان برخاست

همت آبله پای طلب را نازم!

که به مشاطگی خار مغیلان برخاست

زد همان روز که با غنچه محجوب تو لاف

قفل شرم از دهن پسته خندان برخاست

همدمی سیر مقامات نفرمود او را

نی ما تا به چه طالع ز نیستان برخاست

بگسل از اهل کرم تا شودت پایه بلند

صدف از خاک به یک ریزش نیسان برخاست

قالبی نیست سخن سنجی ما چون طوطی

بلبل ما ز دل بیضه غزلخوان برخاست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:42 PM

فرح آباد من آنجاست که جانان آنجاست

اشرف آنجاست که آن سرو خرامان آنجاست

عیش ما نیست چو بلبل به بهاران موقوف

هر کجا لاله رخی هست گلستان آنجاست

گر کشد دل به خرابات مرا، معذورم

سر فارغ، دل بی غم، لب خندان آنجاست

می کند خنده سوفار، دل از پیکانش

عیش فرش است در آن خانه که مهمان آنجاست

هر شبستان که در او روی عرقناکی هست

من دلسوخته را چشمه حیوان آنجاست

ای صبا در حرم زلف چو محرم شده ای

به ادب باش که دلهای پریشان آنجاست

نیست بی شور جنون عالم گل را نمکی

من و آن شهر که دیوانه فراوان آنجاست

دل چو بی عشق شود هیچ کم از زندان نیست

چاه، مصرست اگر یوسف کنعان آنجاست

در دل مور ز تنگی به حقارت منگر

که نهانخانه اقبال سلیمان آنجاست

دل تنگی که در او راه ندارد دنیا

بی سخن، خلوت پنهانی جانان آنجاست

ای که مشغول به سنجیدن مرده شده ای

دست بردار ازین کار، که میزان آنجاست

از صفای در و دیوار گلستان صائب

می توان یافت که آن نو گل خندان آنجاست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:42 PM

نه خط از چهره آن آینه سیما برخاست

که درین آینه، جوهر به تماشا برخاست

شب که صحبت به حدیث سر زلف تو گذشت

هر که برخاست ز جا، سلسله برپا برخاست!

کرد تسلیم به من مسند بیتابی را

هر سپندی که درین انجمن از جا برخاست

هیچ مستی ز پی رقص نخیزد از جای

به نشاطی که دلم از سر دنیا برخاست

یوسفی را که به یعقوب بود روی نیاز

زین چه حاصل که خریدار ز صد جا برخاست؟

شد فلک درصدد معرکه سازی، اکنون

کز دل کودک ما ذوق تماشا برخاست

ظل خورشید جهانتاب، مخلد باشد!

سایه مریم اگر از سر عیسی برخاست

بزم روشن گهران جای گرانجانان نیست

ابر تا گشت گران، از سر دریا برخاست

یادگار جگر سوخته مجنون است

لاله ای چند که از دامن صحرا برخاست

برسان زود به من کشتی می را ساقی

که عجب ابر تری باز ز دریا برخاست!

خضر صد قافله مجنون بیابانی شد

هر غباری که ازین بادیه پیما برخاست

روح سرگشته مجنون غبارآلودست

گردبادی که ازین دامن صحرا برخاست

پا مکش از در دلها که درین لغزشگاه

صائب از خاک ز دریوزه دلها برخاست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:42 PM

تلخ شد عشرتم آن لعل شکربار کجاست؟

دلم از کار شد آن غمزه پر کار کجاست؟

خنده از تنگی جا در دهنش غنچه شده است

بوسه را راه سخن پیش لب یار کجاست؟

سفر اول پرواز به دام افتاده است

بلبل ما نشنیده است که گلزار کجاست

مزرع خانه تسبیح بود یک کف دست

زهد را دستگه رشته زنار کجاست؟

ذوق نظاره گل در نگه پنهان است

ای مقیمان چمن، رخنه دیوار کجاست؟

تا به کی در ته دیوار تعلق باشم؟

کوچه خانه بدوشان سبکبار کجاست؟

چشم تا کار کند گرد کسادی فرش است

در بساط سخن امروز خریدار کجاست؟

بر سر موی شکافی است نگاهم صائب

چین زلفی که دهد نافه به تاتار کجاست؟

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:42 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4510182
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث