به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

از سودا آفرینش دل مکدر بازگشت

با دهان خشک ازین ظلمت سکندر بازگشت

دید رخسار تو، از آتش سمندر بازگشت

طوطی از گفتار شیرینت ز شکر بازگشت

باد دستان را کریمان دستگیری می کنند

ابر دایم از لب دریا توانگر بازگشت

گرد عصیان نیست مانع عاصیان را از رجوع

سوی دریا موج از ساحل مکرر بازگشت

جبه و دستار می خواهیم ما بیرون بریم

از خراباتی که صد قارون قلندر بازگشت

روح در زندان تن مانده است از افسردگی

آب نتواند به ابر از حبس گوهر بازگشت

هیچ کس را از شراب معرفت لب تر نشد

سر به مهر این باده چون مینا ز ساغر بازگشت

هر که زه کرد از سبکدستی کمان دار را

زود چون منصور ازین میدان مظفر بازگشت

نیست شیطان ناامید از آستان رحمتش

چون توانم من به نومیدی ازین در بازگشت؟

آن که صائب منع ما می کرد ازان خورشیدرو

دید چون آن چهره را با دیده تر بازگشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:30 PM

حاصلی غیر از تهیدستی دل روشن نداشت

شمع با آن منزلت هرگز دو پیراهن نداشت

چشم ما را حسرت پرواز در دل شد گره

بس که امید پر کاهی ازین خرمن نداشت

هر قدر پایم به سنگ آمد درین ظلمت سرا

هیچ دلسوزی چراغی پیش پای من نداشت

می شود از تنگ چشمان دستگاه عیش تنگ

وقت زخمی خوش که چشم بخیه از سوزن نداشت

عمر خود بیجا تلف کردم به دست و پا زدن

ساحلی این بحر خونین جز فرو رفتن نداشت

نیست جز بیگانگی از آشنایان روزیم

گر چه پاس آشنایی هیچ کس چون من نداشت

رشته تابی تا بجا بود از لباس هستیم

خار صحرای ملامت دستم از دامن نداشت

شد جهان تنگ از ترک خودی بر من وسیع

این قبای تنگ، صائب چاره جز کندن نداشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:24 PM

عمر من در سایه آن قامت دلجو گذشت

از چنان حیرت فرا سروی چسان این جو گذشت؟

محمل لیلی سبکسیرست، ورنه بارها

چشم مجنون در دویدن از رم آهو گذشت

همچنان بیگانه از دین است چشم کافرش

گر چه عمش جمله در محراب آن ابرو گذشت

زهره شیران شود از دیدن همچشم آب

یارب از نظاره لیلی چه بر آهو گذشت

از نگه می شد غبارآلود آب گوهرش

از غبار خط چه یارب بر عقیق او گذشت

بر بیاض عارض او از غبار خط نرفت

آنچه بر روز من از زلف سیاه او گذشت

از سیاهی ره برون بی خضر بردن مشکل است

سرمه خونها خورد تا زان نرگس جادو گذشت

بر دم صد تیغ عریان پا نهادن مشکل است

تند نتواند نگاه از چین آن ابرو گذشت

دیده روشن نمی ماند درین بستانسرا

دید تا خورشید را شبنم ز رنگ و بو گذشت

دست از آب زندگی نتوان به خاک تیره شست

وای بر آن کس که بهر نان ز آب رو گذشت

ترک خودبینی نمی آید ز هر ناشسته روی

سرو نتوانست با آزادگی زین جو گذشت

در دل او ره ندارد، ورنه صائب بارها

تیر آه من ز سنگ از قوت بازو گذشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:24 PM

مد عمر من چو نی در ناله و زاری گذشت

از تهی مغزی حیاتم در سبکساری گذشت

خواب غفلت فرصت وا کردن چشمی نداد

روز من در پرده شب از سیه کاری گذشت

در شبستان عدم شد شمع کافوری مرا

آنچه از شبهای تار من به بیداری گذشت

می توانم بی تأمل سینه زد بر تیغ کوه

لیک نتوانم به آسانی ز همواری گذشت

بر دل خوش مشربم چون سایه ابر بهار

سختی دوران سنگین دل به همواری گذشت

سجده گاه بیخودان را احترامی لازم است

از در میخانه می باید به هشیاری گذشت

ظالمان را آیه رحمت بود فرمان غزل

چشم او در دور خط از مردم آزاری گذشت

این جواب آن غزل صائب که خسرو گفته است

ضایع آن روزی که مستان را به هشیاری گذشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:24 PM

از سر خاک شهیدان یار خوش سنگین گذشت

از محیط آتشین نتوان به این تمکین گذشت

مشک می جوشد به جای خون ز ناف لاله زار

تا ازین صحرا کدامین آهوی مشکین گذشت

دورباشی نیست حاجت حسن شرم آلود را

بارها دست تهی زین گلستان گلچین گذشت

من کیم تا شمع باشد بر سر بالین من؟

شعله سرگرمیم یک نیزه از بالین گذشت

مرگ عاشق تلختر از کام زهرآشام اوست

از هلاک کوهکن یارب چه بر شیرین گذشت

صحبت ما با رخ او، چون نسیم و لاله زار

گر چه زود آمد به سر، بی چشم بد رنگین گذشت

آه حسرت در دلم چون سبزه زیر سنگ ماند

بس که از من آن سراپا ناز با تمکین گذشت

عصمت یوسف حصار کاروانی می شود

دید تا روی ترا از خون گل گلچین گذشت

رتبه گفتار را حیرت تلافی می کند

چاره خاموشی است شعری را که از تحسین گذشت

دوستی و دشمنی بسا خلق صائب آفتاب است

از جدل آسوده شد هر کس ز مهر و کین گذشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:24 PM

برق چون ابر بهار از کشت من گریان گذشت

سیل گردآلود خجلت زین ده ویران گذشت

شوق چون پا در رکاب بیقراری آورد

می توان با اسب چون از آتش سوزان گذشت

گر چنین تبخال غیرت مهر لب گردد مرا

تشنه لب می باید از سرچشمه حیوان گذشت

ترک دست و پای کوشش کن که در میدان لاف

با همه بی دست و پایی گوی از چوگان گذشت

دست خار دعوی از دامان خود کوتاه کرد

از ریاض آفرینش هر که دست افشان گذشت

کشتی خود را به خشک آورد از دریای خون

هر که بهر نان جو از نعمت الوان گذشت

جمع زاد آخرت از زندگی منظور بود

عمر ما بی حاصلان در فکر آبو نان گذشت

چشم بستن صائب از کنج قناعت مشکل است

ورنه از ملک سلیمان می توان آسان گذشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:24 PM

کاروان گریه از چشمم ندانم چون گذشت

تا سر مژگان رسید، از صد محیط خون گذشت

قمریی بر لوح خاک از نقش پایش نقش بست

سرو من هر جا که با آن قامت موزون گذشت

آتش سودا نمی خوابد به افسون اجل

مرغ نتواند هنوز از تربت مجنون گذشت

شب به مستی پنبه از داغ درون برداشتم

مست شد از بوی گل هر کس که از بیرون گذشت

نیست بی روشندلی هرگز خرابات مغان

خم سلامت باد اگر دوران افلاطون گذشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:24 PM

همچو آن رهرو که خواب آلود از منزل گذشت

کعبه را گم کرد هر کس بی خبر از دل گذشت

همچو تار سبحه گر همواره سازی خویش را

می توان در یک دم از صد عقده مشکل گذشت

پیش زهر منت احسان بود شیر و شکر

از جواب تلخ ممسک آنچه بر سایل گذشت

در دل فولاد، جوهر موی آتش دیده شد

تا خیال خون گرمم تیغ را در دل گذشت

از شکست موج چون آب گهر آسوده شد

تا دل دریایی من از سر ساحل گذشت

با دل روشن نگردد جمع، خواب عافیت

عمر شمع ما به اشک و آه در محفل گذشت

برق می تابد عنان از خار جولانگاه عشق

تا گذشت از وادی مجنون، چه بر محمل گذشت!

حلقه دام چشم از بهر شکار عبرت است

وای بر آن کس که این عبرت سرا غافل گذشت

تا درین گلزار صائب راست کردم قد خویش

چون صنوبر عمر من در زیر بار دل گذشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:24 PM

می توان از گلشن فردوس دست افشان گذشت

از تماشای بناگوش بتان نتوان گذشت

یک سر مو بر تنم بی پیچ و تاب عشق نیست

تا کدامین آتشین جولان ازین میدان گذشت

خاکمال خجلت همکار خوردن مشکل است

از غبار خط او یارب چه بر ریحان گذشت

خنده سایل بلاگردان برق آفت است

وای بر کشتی که از وی خوشه چین گریان گذشت

آب می گردد به چشم از مهر و از تاب رخش

اشک نتواند مرا از سایه مژگان گذشت

چشم آخربین به استقبال آفتاب می رود

عمر ما چون نوح در اندیشه طوفان گذشت

اهل معنی را به صورت هست ربط معنوی

چون تواند صائب از نظاره خوبان گذشت؟

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:24 PM

نرم نرم از خلق ناهموار می باید گذشت

بی صدای پا ازین کهسار می باید گذشت

تا درین محفل نفس چون نی توانی راست کرد

برگ می باید فشاند، از بار می باید گذشت

جسم خاکی بر نمی دارد عمارت همچو سیل

از سر تعمیر این دیوار می باید گذشت

نیست صحرای علایق جای آرام و قرار

دامن افشان زین ره پر خار می باید گذشت

پاس فقر از شور چشمان بر فقیران لازم است

تند و تلخ از دولت بیدار می باید گذشت

نازپروردان مشرب را غرور دیگرست

چون به مستان می رسی هشیار می باید گذشت

دامن گنج گهر آسان نمی آید به دست

گام اول از دهان مار می باید گذشت

نیست چون چشم بتان صحت دل افگار را

از سر تدبیر این بیمار می باید گذشت

فکر در دنیای بی حاصل جنون می آورد

صائب از اندیشه بسیار می باید گذشت

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 3:24 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4471802
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث