به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ابر رحمت با دل و دست گهربار آمده است

چشم پل روشن، که آب امسال سرشار آمده است

می زند جوش پریزاد از ریاحین بوستان

کاروان در کاروان یوسف به بازار آمده است

در حریم باغ، خاری بی گل بی خار نیست

جوش خون لاله تا مژگان دیوار آمده است

بس که مرغان چمن بدمستی از حد می برند

گل ز شبنم با هزاران چشم بیدار آمده است

رخنه دیوارها چاک گریبان گل است

هر سر خاری چو مژگان گهربار آمده است

از شکوفه هر خیابانی کهکشانی گشته است

صد هزاران اختر مسعود سیار آمده است

از فروغ لاله و گل گشته یک چشم پر آب

هر که چون شبنم به سیر باغ و گلزار آمده است

بوستان را در کنار شاخ از هر بلبلی

عیسیی در مهد پنداری به گفتار آمده است

سبزه ها چون فوج طوطی از زمین برخاسته است

از شکوفه شاخه ها دست شکربار آمده است

سنگ را از جا درآورده است شور نوبهار

کوه چون کبک از سبکروحی به رفتار آمده است

از گل ابر آسمان یک دامن پر گل شده است

کان لعل از هر رگ سنگی پدیدار آمده است

از هجوم لاله و گل، بر سر دیوار، خار

چون زبان مار زنهاری به زنهار آمده است

از شفق خورشید تابان کاسه در صهبا زده است

صبح از مستی برون آشفته دستار آمده است

خاک هر گنجی که در دل داشت بیرون داده است

صبح محشر گویی از گلشن پدیدار آمده است

کلک گوهربار صائب تا نواپرداز شد

خون به جای ناله بلبل را ز منقار آمده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 1:39 PM

بلبل رنگین نوایی بر سر کار آمده است

آب و رنگ تازه ای بر روی گلزار آمده است

وقت گلشن خوش که گلریزان ابر رحمت است

چشم پل روشن که آب امسال سرشار آمده است

دست سرو بوستان، دست تیمم کرده بود

این زمان از هر رگش ابری پدیدار آمده است

عندلیبان در تلاش تنگنای غنچه اند

بلبل خوش نغمه ای گویا به گلزار آمده است

آب مروارید آورده است چشم جوهری

گوهر بی قیمت ما تا به بازار آمده است

رنگ نتوانم ز غیرت دید بر روی شفق

تا سر خورشید در کویش به دیوار آمده است

حجت قاطع بود بر پاکی دامان گل

این که در مهد قفس بلبل به گفتار آمده است

می تواند چنگ در فتراک زد خورشید را

از تعلق هر که چون شبنم سبکبار آمده است

فرصت پیچیدن دستار، مستان را نداد

در چه ساعت گل نمی دانم به گلزار آمده است

نیشکر مهر خموشی بر زبان خود زده است

کلک شکربار صائب تا به گفتار آمده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 1:39 PM

از جوانی داغ ها بر سینه ما مانده است

نقش پایی چند از آن طاوس بر جا مانده است

در بساط من ز عنقای سبک پرواز عمر

خواب سنگینی چو کوه قاف بر جا مانده است

نیست از چشم و دل بینا مرا جز درد و داغ

ظلمت از خورشید و خفاش از مسیحا مانده است

می کند از هر سو مویم سفیدی، راه مرگ

پایم از خواب گران در سنگ خارا مانده است

چون نسایم دست بر هم، کز شمار نقد عمر

زنگ افسوسی به دست باد پیما مانده است

نیست در دستم به جز افسوس از عمر دراز

سوزنی از رشته مریم به عیسی مانده است

نوبت پرواز از بالم به چشم افتاده است

طوطیم چون سبزه عاجز در ته پا مانده است

نیست جز طول امل در کف مرا از عمر هیچ

از کتاب من همین شیرازه بر جا مانده است

مشت خاشاکی است بر جا مانده از سیلاب عمر

در دل من خار خاری کز تمنا مانده است

مطلبش از دیده بینا، شکار عبرت است

ورنه صائب را چه پروای تماشا مانده است؟

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 1:39 PM

شکر ما کوته زبان از کثرت احسان شده است

برگ این نخل برومند از ثمر پنهان شده است

دست از دامان دلهای پریشان برمدار

رو به دریا می رود ابری که بی باران شده است

می تراود از در و دیوار او نقش مراد

خانه هر کس که چون آیینه بی دربان شده است

روزگار غفلت ما می رود چون برق و باد

کشتی ما از گرانباری سبک جولان شده است

می کشد در جسم، جان از پاکدامانی عذاب

مصر بر یوسف ز عصمت تنگ چون زندان شده است

سیل بی زحمت به دریا می برد خاشاک را

با خرام او، برون رفتن ز خود آسان شده است

با ضعیفان پنجه کردن نیست کار سرکشان

آتش از خاشاک ما بسیار رو گردان شده است

نیست زر در آستین غنچه و دامان گل

تا کدامین سرو در گلزار دست افشان شده است

از رگ تلخی، میان باده بی زنار نیست

در زمان چشم او عالم فرنگستان شده است

می خورد تیر حوادث را به جای نیشکر

هر که صائب بر سر خوان فلک مهمان شده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 1:39 PM

از شکوه عشق، میدان تنگ بر هامون شده است

دامن صحرا ز یک دیوانه پر مجنون شده است

می کنم چون موج در آغوش دریا پا دراز

تا عنان اختیار از دست من بیرون شده است

سرکشی از بس که زین وحشی نگاهان دیده ام

باورم ناید که آهو رام با مجنون شده است

شانه شمشاد را دست نگارین می کند

بس که در زلف گرهگیر تو دلها خون شده است

نیست در روی زمین از بی غمی آثار درد

چهره زرین نهان در خاک چون قارون شده است

ز انقطاع فیض، کوتاه است ایام خزان

دولت فصل بهار از فیض روز افزون شده است

جلوه همکار می بندد زبان لاف را

در زمان قامت او سرو ناموزون شده است

همچو داغ لاله چسبیده است صائب بر جگر

آه ما از بس که نومید از در گردون شده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 1:39 PM

از خط شبرنگ حسن یار صد چندان شده است

کز ته هر حلقه خورشید دگر تابان شده است

می مکد چون شمع تا روز جزا انگشت خویش

هر که بر خوان وصال او شبی مهمان شده است

آسمان از کهکشان در حلقه زنار اوست

ناخدا ترسی که ما را رهزن ایمان شده است

از دو عام می برد نظارگی را دیدنش

حسن بالا دست این یوسف چه باسامان شده است

دیده بد دور ازین یوسف که دور آسمان

در زمان حسن او یک دیده حیران شده است

دل ز شوخی در تن خاکی نمی گیرد قرار

این شرر در سینه خارا سبک جولان شده است

پنجه فولاد را از چرب نرمی می بریم

از رگ ما نیشتر بسیار رو گردان شده است

خنده شادی خطر بسیار دارد در کمین

پسته زیر پوست از چشم بدان پنهان شده است

یاد ما کردن چه سود اکنون که آن کنج دهن

از غبار خط مشکین گوشه نسیان شده است

از ملاقات گرانجانان درین وحشت سرا

سود ما این بس که ترک زندگی آسان شده است

من به این سرگشتگی صائب به منزل چون رسم؟

در بیابانی که چندین خضر سرگردان شده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 1:39 PM

بر من از پیری سرای عاریت زندان شده است

زندگی دشوار و ترک زندگی آسان شده است

خواب من بیداری و بیداریم گشته است خواب

منقلب اوضاع من از گردش دوران شده است

دل ضعیف و مغز پوچ و خلق تنگ و فهم کند

اشتها کم، حرص افزون، معده نافرمان شده است

چشم کند و گوش سنگین، دست لرزان، پای سست

جای دندان جانشین گوهر دندان شده است

می رود آب از دهان و چشم من بی اختیار

کشتی بی لنگرم بازیچه طوفان شده است

رعشه برده است از کفم بیرون عنان اختیار

زین تزلزل، خانه معمور تن ویران شده است

عمر گردیده است از قد دو تا پا در رکاب

زندگی زین اسباب چوگانی سبک جولان شده است

هر رگی در پیکر زار من از موی سفید

چون چراغ صبحدم بر زندگی لرزان شده است

قامتم گشته است از بار گنه خم چون کمان

آه چون تیر خدنگ از سینه ام پران شده است

کرده دلسرد از حیاتم برگریزان حواس

زین خزان بی مروت گلشنم ویران شده است

در کهنسالی مرا کرده است صید خویش حرص

جسم من در زندگانی طعمه موران شده است

گوی سر در فکر رفتن نیست از میدان خاک

قامت خم گشته ام هر چند چون چوگان شده است

رفته جز یاد جوانی هر چه هست از خاطرم

طاق نسیان قامتم هر چند از دوران شده است

ریشه طول امل هر روز می گردد زیاد

از خزان هر چند نخل قامتم لرزان شده است

چون کنم کفران نعمت، کز گرانی های گوش

عالم پر شور بر من شهر خاموشان شده است

صبح محشر نیست گر موی سفید من، چرا

صائب اوراق حواسم نامه پران شده است؟

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 1:39 PM

بوسه از لعلت قدح در چشمه کوثر زده است

خنده از تنگ دهانت غوطه در شکر زده است

می توان کردن به نرمی راه در دلهای سخت

رشته از همواری خود غوطه در گوهر زده است

در دبستان ریاضت، فرد باطل نیستیم

صفحه پهلوی ما را بوریا مسطر زده است

چین ابرو را چه در آزار ما سر داده ای؟

غیر آه بی اثر دیگر چه از ما سر زده است؟

آسمان در شور چشمی بیگناه افتاده است

اشک شور من نمک در دیده اختر زده است

صد خیابان سرو، پا انداز نخل سرکشت!

با تن تنها مکرر بر صف محشر زده است

جوش غیرت می زند خون شفق از رشک من

برق را مژگان آتشدست من خنجر زده است

چون ننوشد کاسه کاسه زهر صائب مدعی؟

کلک از شیرین زبانی نیش بر شکر زده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 1:39 PM

کوته اندیشی که طاعات ریایی کرده است

خویش را محروم از مزد خدایی کرده است

دست خشک آسمان، خورشید عالمتاب را

کاسه دریوزه شبنم گدایی کرده است

نیست تاب حرف سختم، گر چه سنگ کودکان

استخوان را در تن من مومیایی کرده است

با هوسناکی نگردد جمع حسن عاقبت

از هدف قطع نظر تیر هوایی کرده است

سینه اش مجمر شده است از تیر باران چون هدف

هر که از گردن فرازی خودنمایی کرده است

با گرفتاری قناعت کن که در این دامگاه

بند ما را سخت، انداز رهایی کرده است

تا چه با عاشق کند آن لب، که جام باده را

بوسه اش خون در جگر از بد ادایی کرده است

گلستان امروز دارد آب و رنگ تازه ای

تا ز رخسار که گل شبنم ربایی کرده است؟

نیستم نومید از بی دست و پایی تا صدف

قطره ها را گوهر از بی دست و پایی کرده است

همچو بار طرح بر دوشم گرانی می کند

تا سرم از پای خم صائب جدایی کرده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 1:39 PM

کاو کاو منکران می آرد از چشمش برون

عیسی آن شیری که از پستان مریم خورده است

در گرانان نشتر آزار را تأثیر نیست

ورنه نیش از زخم ما بسیار مرهم خورده است

آرزوهایی که دل در دیگ فکرت می پزد

چون نباشد خام، شیر خام، آدم خورده است

پا به هر جا می گذاری نشتری در خاک هست

شیشه های آسمان گویا که بر هم خورده است

شکوه صائب از سرشک تلخ، کافر نعمتی است

کعبه با آن قدر، آب شور زمزم خورده است

عقل چون آهوی وحشی از جهان رم خورده است

تا سر زلف پریشان که بر هم خورده است؟

دور تا از توست، می در ساغر عشرت فکن

ورنه این جامی که می بینی سر جم خورده است

کعبه در خون غزالان همچو داغ لاله است

تا صف مژگان خونریز تو بر هم خورده است

از سر تاراج ما ای برق آفت در گذر

حاصل این بوستان را چشم شبنم خورده است

از نهال ما ثمر بی خواست می ریزد به خاک

گوشمال سنگ طفلان نخل ما کم خورده است

نامداری بی سیه بختی نمی آید به دست

در سیاهی غوطه بهر نام، خاتم خورده است

هر که را از باده کیفیت مراد افتاده است

در سفال خود شراب از ساغر جم خورده است

خوشه اشک ندامت می شود هر دانه اش

در بهشت عدن آن گندم که آدم خورده است

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 1:39 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4474754
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث