به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

نه موج از دل دریا کرانه می طلبد

که بهر محو شدن تازیانه می طلبد

منم که بیخبرم در سفر ز منزل خویش

و گرنه تیر هوایی نشانه می طلبد

گهر صدف طلبد، تیغ آبدار نیام

دل دو نیم ز خلق آن یگانه می طلبد

ز آستانه دل یافت هرچه هرکس یافت

خوش آن که حاجت ازین آستانه می طلبد

بس است از رگ جان تازیانه سفرش

دلی که بهر رمیدن بهانه می طلبد

چه ساده است توانگر که با سیاه دلی

صفای وقت ز آیینه خانه می طلبد

به خاک غوطه چو قارون زد از گرانی خواب

هنوز خواجه غافل فسانه می طلبد

ز ناگواری وضع زمانه بیخبرست

کسی که زندگی جاودانه می طلبد

اگرچه عشق بود بی نیاز از زر و سیم

همان ز چهره زرین خزانه می طلبد

ز شوره زار تمنای زعفران دارد

ز من کسی که دل شادمانه می طلبد

شکسته باد پر و بال آن گران پرواز

که با گشاد قفس آب و دانه می طلبد

به عیب خود نبرد بی دلیل، نادان راه

که طفل از دگران راه خانه می طلبد

به عیب خود نبرد بی دلیل، نادان راه

که طفل از دگران راه خانه می طلبد

کسی که چشم سعادت ز اختران دارد

ز تنگ چشمی، از مور دانه می طلبد

خوش است سلسله جنبان جستجو صائب

ز موج، ریگ روان تازیانه می طلبد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:41 PM

مرا به هر مژه ای اشک بی اثر چسبد

چو غرقه ای که به هر موجه خطر چسبد

کشیده است مرا عشق زیر بار غمی

که از تحمل آن کوه بر کمر چسبد

به دار، الفت منصور حجت خامی است

که میوه خام چو افتاد بر شجر چسبد

کسی که دست به زلف دراز او دارد

چرا به دامن این عمر مختصر چسبد؟

بغیر شهد خموشی کدام شیرینی است

که از حلاوت آن لب به یکدگر چسبد

میسرست چو اندیشه تو صائب را

چرا به دامن اندیشه دگر چسبد؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:41 PM

به درد و داغ دل بیقرار می چسبد

شرر به سوخته بی اختیار می چسبد

نصیب صافدلان از جهان تماشایی است

کجا به آینه نقش و نگار می چسبد؟

ازان ز باغ برون سرو من نمی آید

که گل به دامن او همچو خار می چسبد

به روی آب بود نعل نقش در آتش

چسان به دست بلورین نگار می چسبد؟

لباس فقر به بالای اهل دل صائب

چو داغ بر جگر لاله زار می چسبد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:41 PM

قبا ز شرم بر آن سیمتن نمی چسبد

که شمع را به بدن پیرهن نمی چسبد

به حیرتم که چرا زلف یار با این قرب

به هر دو دست به سیب ذقن نمی چسبد

ز گل توقع خونگرمیم ز ساده دلی است

که خار خشک به دامان من نمی چسبد

اگر ز جانب شیرین توجهی نبود

به کار دست و دل کوهکن نمی چسبد

علاقه ای به حیات دو روزه نیست مرا

چو گل به دامن کس خون من نمی چسبد

دهان شکوه ما را به حرف نتوان بست

که زخم تیغ به آب دهن نمی چسبد

به نامه یاد نکردن نه از فراموشی است

ز دوریت به قلم دست من نمی چسبد

شهید را ز کفن چشم پرده پوشی نیست

نمک به سینه مجروح من نمی چسبد

به هر دلی که ندارد ز معرفت خبری

کلام صائب شیرین سخن نمی چسبد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:41 PM

گذشت از نظرم یار سرگران فریاد

نظر نکرد به این چشم خونفشان فریاد

به یک دهن چه فغان سر کنم، که سینه من

تهی ز ناله نگردد به صد دهان فریاد

ز آه سرد شود بند بند من نالان

که از نسیمی خیزد ز نیستان فریاد

چو من به ناله درآیم به رنگ پرده ساز

شود بلند ز هر برگ گلستان فریاد

ز بیم هجر شب وصل من به ناله گذشت

که در بهار کند بلبل از خزان فریاد

بود چو گوش فلک از ستاره پرسیماب

چه حاصل است رساندن به آسمان فریاد؟

نمی رسند به فریاد غافلان، ورنه

در آستین بودم همچو نی نهان فریاد

چنان به درد بنالم ز بی پر و بالی

که خیزد از خس و خاشاک آشیان فریاد

به خوردن دل خود قانعم ز خوان نصیب

هما نیم کنم از درد استخوان فریاد

چه جای زر، که در انصاف بخل می ورزند

ز بی مروتی اهل این زمان فریاد

چو نیست در همه کاروان زبان دانی

چرا کنم چو جرس با دو صد زبان فریاد؟

چو تار چنگ شود مد ناله هر رگ من

چو سر کنم شب هجران دلستان فریاد

رسد نخست به زور آوران شامت ظلم

که پیشتر ز نشان خیزد از کمان فریاد

ز دوری تو شکر لب جدا جدا خیزد

مرا چو نای ز هر بند استخوان فریاد

پرم ز ناله به نوعی که همچو نی خیزد

مرا ز حلقه چشم گهرفشان فریاد

چگونه سرمه به آواز، سینه صاف شود؟

نمی رسد به مقامی در اصفهان فریاد

فغان و ناله عشاق اختیاری نیست

شود ز درد گرانجان سبک عنان فریاد

به گوش دل بشنو ناله های زار مرا

که همچو خامه مرا نیست بر زبان فریاد

نکرد گوش به فریاد من کسی، هرچند

که آمد از دم گرمم به الامان فریاد

به حرف شکوه زبان را اگر نیالایم

ز دردهای گران است ترجمان فریاد

چه گوهرست ندانم نهفته در دل من

که می کند همه شب همچو پاسبان فریاد

درین زمان چنان پست شد ترانه عشق

که در بهار نخیزد ز بلبلان فریاد

نیم سپند که فریاد جسته جسته کنم

مسلسل است مرا بر سر زبان فریاد

به خامشی گره از کار من گشاده نشد

رسد به داد دل تنگ من چسان فریاد؟

اگرچه دادرسی نیست در جهان صائب

ز تنگ حوصلگی می کنم همان فریاد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:41 PM

فروغ گوهر دل از سر زبان تابد

صفای باغ ز رخسار باغبان تابد

نمی توان به جگر داغ عشق پنهان کرد

که نور این گهر از روزن زبان تابد

مگر میانجی دیوار جسم برخیزد

که آفتاب تو بر پیشگاه جان تابد

درین زمانه باطل کسی که حق گوید

برای خویش چو منصور ریسمان تابد

اگر چو غنچه مرا صد زبان بود در کام

حجاب عشق تو بر هم گه بیان تابد

به نور عقل نبردیم ره ز خود بیرون

مگر ستاره دیگر ز آسمان تابد

تو گرم جلوه و صائب به خون خود غلطد

که پرتو تو مبادا به این و آن تابد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:41 PM

ز روی خشت خم از جوش باده جام افتاد

بیار باده که طشت خرد ز بام افتاد

حباب وار به سرگشتگی مثل گردد

سفینه ای که به گرداب خط جام افتاد

مباد از سر زنار کم سر مویی

چه شد که سلسله سبحه از نظام افتاد

چو سبزه فرش شد و همچو آب رفت از دست

نگاه هرکه بر آن سرو خوش خرام افتاد

به چشم روشنی دام می رود صیاد

کدام مرغ همایون دگر به دام افتاد؟

درین نشیمن آشوب پخته شو زنهار

زنند پای به فرقش چو میوه خام افتاد

علاج کلفت خود زود می کنم صائب

دگر به دست من امروز یک دو جام افتاد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:41 PM

 

ز خنده بر جگر حشر داشت (حق) نمک

به فتنه جنبش مژگان او زبان می داد

دماغ پر زدنم نیست، کاشکی صیاد

وظیفه قفسم را به آشیان می داد

ز آشنایی گل مانع است بلبل را

درین دو هفته خدا مرگ باغبان می داد!

رقیب خام به ما عرض داغها می کرد

ز سادگی گل کاغذ به باغبان می داد

مرا کسی که ز چاه عدم برون آورد

چو سیل سرچه به این تیره خاکدان می داد؟

شب گذشته به این روز رستخیز گذاشت

لبی که بوسه بر آن خاک آستان می داد

کجا شد آنهمه نسبت، کجا شد آنهمه قرب؟

که شانه سر زلفش به من زبان می داد

چو صائب این غزل تازه را رقم می زد

هزار بوسه به کلک شکر زبان می داد

به دست ابروی او چون قضا کمان می داد

قدر به دست سویدای دل نشان می داد

من آن زمان که به گرد سر تو می گشتم

برای یک پر پروانه شمع جان می داد

چو پا به بخت خود و اعتبار خویش زدم

به روی دست، مرا سرو آشیان می داد

هزار جان به لب بوسه داده برمی گشت

صلای بوسه گر آن شکرین دهان می داد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:41 PM

من آن نیم که ز درد گران کنم فریاد

ز سنگلاخ چو آب روان کنم فریاد

چنین که گوش گل از شبنم است پرسیماب

چه لازم است درین گلستان کنم فریاد؟

ز گرد سرمه نفس گیر می شود آواز

چه حاصل است که در اصفهان کنم فریاد؟

کنم چو ریگ روان نرم نرم راهی قطع

جرس نیم که به چندین زبان کنم فریاد

ز وصل بیش ز هجرست بیقراری من

به نوبهار فزون از خزان کنم فریاد

ز قطع راه مرا نیست شکوه ای چو جرس

ز ایستادگی کاروان کنم فریاد

صدا بلند نسازد ز من کشاکش دهر

کمان نیم که ز زور آواران کنم فریاد

نمی رسد چو به دامان دادرس دستم

گه از زمین و گه از آسمان کنم فریاد

گل از چمن شد و بلبل گذشت و رفت بهار

ز دوری که من بی زبان کنم فریاد؟

نمی شود دل مجنون من تهی از درد

اگر چو سلسله با صد دهان کنم فریاد

ز درد نیست مرا شکوه ای چو بیدردان

که از طبیب من ناتوان کنم فریاد

ز من چو کوه نخیزد صدا به تنهایی

مگر به همدمی دیگران کنم فریاد

کجاست سلسله جنبان ناله ای صائب؟

که همچو چنگ به چندین زبان کنم فریاد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:41 PM

گل عذار تو از درد نیمرنگ مباد!

به خنده تو ز تبخاله جای تنگ مباد!

مباد نبض تو چون موج مضطرب هرگز

میان طبع تو و اعتدال جنگ مباد!

پی علاج تو کز تب چو آفتاب شدی

مسیح را به فلک فرصت درنگ مباد!

سبک، گرانی خود درد از سرت ببرد

چو آفتاب بر آیینه تو زنگ مباد!

به چهره ات عرق سرد و گرم و تر بدود

غبار عارضه را بر رخت درنگ مباد!

ز جام صحت جاوید لاله گون باشی

بهار عافیتت در خمار رنگ مباد!

امیدوار چنانم به لطف حق صائب

که آه من به فلک بیش ازین به جنگ مباد!

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:40 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4342208
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث