به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

گل عذار تو از درد نیمرنگ مباد!

به خنده تو ز تبخاله جای تنگ مباد!

مباد نبض تو چون موج مضطرب هرگز

میان طبع تو و اعتدال جنگ مباد!

پی علاج تو کز تب چو آفتاب شدی

مسیح را به فلک فرصت درنگ مباد!

سبک، گرانی خود درد از سرت ببرد

چو آفتاب بر آیینه تو زنگ مباد!

به چهره ات عرق سرد و گرم و تر بدود

غبار عارضه را بر رخت درنگ مباد!

ز جام صحت جاوید لاله گون باشی

بهار عافیتت در خمار رنگ مباد!

امیدوار چنانم به لطف حق صائب

که آه من به فلک بیش ازین به جنگ مباد!

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:40 PM

به دور لعل تو یاقوت از آب و رنگ افتاد

ز چشم جوهریان چون سفال و سنگ افتاد

دگر به قبله اسلام کج نگاه کند

نگاه هرکه بر آن صورت فرنگ افتاد

ز تنگ عیشی من خرده بینی آگاه است

که چون شرار به بند گران سنگ افتاد

شکست رنگ کند کار شیشه با دلها

حذر کنید ز حسنی که نیمرنگ افتاد

زبان عرض تجمل به یکدیگر پیچید

که راه قافله بر دیده های تنگ افتاد

برهنه در دهن تیغ بارها رفتم

که نبض فکر، مرا چون قلم به چنگ افتاد

به سرکشان جهان است جنگ من دایم

به تیغ کوه مرا کار چون پلنگ افتاد

ز شوق، سنگ نشان بال و پر برون آورد

به وادیی که مرا پای سعی لنگ افتاد

شکسته دل من کی درست خواهد شد؟

که مومیایی من سخت تر ز سنگ افتاد

همان ز چشم غزالان حصاریم صائب

اگرچه دامن صحرا مرا به چنگ افتاد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:40 PM

خوشا کسی که دل خود به چشم مست تو داد

ز سر گذشت و به دنبال این بلا افتاد

تو تا شکفته شدی گل به خویشتن بالید

تو تا بلند شدی قد کشید نخل مراد

چگونه دل به دو زلف معنبرش ندهم؟

نمی توان به دو عالم به یک طرف افتاد

چنین که رحمت او بی دریغ می بخشد

چرا خموش نباشد زبان استعداد؟

رود ز پنجه جوهر کنون چو موم برون

دلی که بود به سختی چو بیضه فولاد

قضا چو دست برآورد ناله بی اثرست

سپند از آتش سوزان نجست از فریاد

درست چون نگذارند خشت اول را

اگر به چرخ رسد کج بود همان بنیاد

هنوز از جگر چاک بیستون صائب

به گوش می رسد آواز تیشه فرهاد

جواب آن غزل مولوی است این صائب

که بحر لطف بجوشید و بندها بگشاد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:40 PM

بر آن سرم که بشویم ز دیده نقش سواد

چه فتنه ها که مرا زین شب سیاه نزاد!

نسیم مشک ز داغ پلنگ می جوید

ز کعبتین نقط هر که جست نقش مراد

بنای شعر به ماتم گذاشت چون آدم

سیاه روز ازانند اهل خط و سواد

نظر به مطلع ابرو نمی توانم کرد

ز بس که بر دل من رفت از سخن بیداد

چنان ز مصرع موزون دلم گزیده شده است

که زلف در نظرم گشته است موی زیاد!

حذر ز سایه طوطی کند گزیده حرف

زآب خضر کند رم دل رمیده سواد

خس از ره که به مژگان خونچکان رفتم

که صد خدنگ به یکبار بر دلم نگشاد؟

ز شوخ چشمی انجم دلم چها نکشید

که هیچ سوخته را کار با شرار مباد!

ازان زمان که مرا غنچه کرد پیچش فکر

دگر گشاد دل آغوش بر رخم نگشاد

فکندنی است به خاک سیاه چون زر قلب

رخی که نیست بر او نقش سیلی استاد

به دست خاک قلم دید پنجه خود را

کسی که بر دهن ذوالفقار دست نهاد

پی شکست سپاه خودم، جوانمردم

نه کودکم که به الزام خصم گردم شاد

مرا به گوشه عزلت دلیل گردیدند

خدای بی ادبان را جزای خیر دهاد!

خوشا کسی که درین کارگاه مینایی

چو عکس آینه مهمان شد و کمر نگشاد

یقین شناس که در طینتش خطایی هست

به فکر صائب هرکس خطا کند اسناد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:40 PM

دست اسباب بگیرید و به سیلاب دهید

به دل جمع، دگر داد شکر خواب دهید

دل بی عشق چه در سینه نگه داشته اید؟

بر سرش جان بگذارید و به قصاب دهید

آبرو در چمن خشک مزاجان جهان

آنقدر نیست که خار مژه ای آب دهید

صحبت صافدلان برق صفت در گذرست

هرچه دارید به می در شب مهتاب دهید

روی دل بر طرف خانه حق می باید

چه زیان دارد اگر پشت به محراب دهید؟

هیچ کار از مدد بخت نگون پیش نرفت

سر این رشته به شاگرد رسن تاب دهید

بلبلان گر سر همچشمی صائب دارید

اول از نغمه تر تیغ زبان آب دهید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:40 PM

خوش بهاری است حریفان نظری بگشایید

بر دل از عالم ارواح دری بگشایید

سبزه ها از جگر خاک خبرها دارند

گوش چون گل به هوای خبری بگشایید

موج گل از سر دیوار چمن می گذرد

در قفس چند توان بود، پری بگشایید

تا خزان ناخن گل را نپرانده است به چوب

بر دل تنگ خود از چاک دری بگشایید

گرچه از لطف در آغوش نیاید گلزار

چون نسیم سحر آغوش و بری بگشایید

کار چون غنچه گل تنگ مگیرید به خود

سینه ای چاک زنید و کمری بگشایید

سینه بر سینه گل گر نتوانید نهاد

باری از دور چو بلبل نظری بگشایید

پرده خواب بود دیده ظاهربینان

چشم دل، کوری هر بی بصری بگشایید

اگر از سر نتوانید گذشتن، باری

بگذرید از سر دستار، سری بگشایید

مگر از گوهر مقصود نشانی یابید

چشم امید به هر رهگذری بگشایید

چند چون قطره شبنم ز پریشان نظری

هر سحر چشم به روی دگری بگشایید؟

چون صدف در مگشایید به هر تلخ جبین

دیده بر چهره روشن گهری بگشایید

از سر درد بگویید سخن چون صائب

تا مگر روزن آه از جگری بگشایید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:40 PM

هرکه آسودگی از عالم امکان جوید

ثمر از بید و گل از خار مغیلان جوید

نتوان در حرم و دیر خدا را جستن

مگر این گنج کسی در دل ویران جوید

نیست جز دست تهی حاصل آن غواصی

که درین نه صدف آن گوهر غلطان جوید

هست امید که نومید نگردد آن کس

که ترا در دل و در دیده حیران جوید

سبز چون خضر ز زنگار خجالت گردد

زندگی هر که ز سرچشمه حیوان جوید

رام گشتن طمع از آهوی وحشی دارد

مردمی هرکه ازان نرگس فتان جوید

طلب گوهر شهوار نماید ز حباب

هرکه حق را ز سراپرده امکان جوید

نتوان قطع امید از رگ جان صائب کرد

چون رهایی دل ازان زلف پریشان جوید؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:40 PM

غیر کی پیش تو پیغام مرا می گوید؟

غرض آلود کجا حرف بجا می گوید؟

وعده هایی که ز عشاق نهان می داری

یک به یک را گره بند قبا می گوید

باده تلخ کجا، حوصله مور کجا؟

به دو دشنام دگر غیر دعا می گوید

صحبت خوش نفسان می برد از دل تنگی

غنچه درد دل خود را به صبا می گوید

گوش ناز تو گران است، وگرنه سر زلف

موبمو حال پریشان مرا می گوید

پر ز پنبه است ترا گوش چو مینا، ورنه

همه شب پیر خرابات صلا می گوید

جمع کن خاطر از آیینه که آن روشندل

آنچه در روی تو گوید ز قفا می گوید

تو گرانخواب همان می روی از راه برون

جرس قافله هرچند درآ می گوید

گر به محراب دو ابروی تو اندازد چشم

بت پرست از ته دل نام خدا می گوید

اگر اقبال کنی، حال من سوخته را

خط جدا، خال جدا، زلف جدا می گوید

برندارم سر خود از قدم او صائب

هرکه بی پرده به من عیب مرا می گوید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:40 PM

پنبه نبود که شد از سینه افگار سفید

چشم داغم شده از شوق نمکزار سفید

در دیاری که تو از جلوه فروشان باشی

گل ز خجلت نشود بر سر بازار سفید

پیش من دم نتواند ز نظربازی زد

گرچه شد دیده یعقوب درین کار سفید

آنقدر همرهی از بخت سیه می خواهم

که کنم دیده خود در قدم یار سفید

سعی کن تا ز سیاهی دلت آید بیرون

همچو زاهد چه کنی جبه و دستار سفید؟

صائب از دست مده جام می گلگون را

از شکوفه چو شود چادر گلزار سفید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:40 PM

می خلد بیشتر از تیر به دل موی سفید

کار شمشیر دو دم می کند ابروی سفید

خواب من چون نشود تلخ ز پیری، که مرا

می گزد بیشتر از مار سیه، موی سفید

می کند ماه محرم مه عید خود را

به خضاب آن که سیه می کند ابروی سفید

سر برآرد ز گریبان کفن چون خورشید

به شبستان لحد هرکه برد روی سفید

پیر چون زنده دل افتد، ز جوان کمتر نیست

می برد زنگ ز دل صبح به گیسوی سفید

این که از چهره به ظاهر سیهی برد مرا

کاش می برد سیاهی ز دلم موی سفید

چون ز جان دست نشوییم، که همچون قلاب

دامن مرگ به خود می کشد ابروی سفید

خوشتر از عنبر خام است بهار عنبر

نیست هرگز به دل پیر گران موی سفید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:40 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4341349
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث