به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

راه مقصود طی از آبله پا نشود

گره از رشته به دندان گهر وا نشود

محفل آرای سخن را طرفی در کارست

طوطی از آینه بی واسطه گویا نشود

عشرت روی زمین در گره دلتنگی است

غنچه تا سر به گریبان نکشد وا نشود

می رسند اهل سخن از قلم آخر به نوال

خار این نخل محل است که خرما نشود

رهرو بادیه عشق و تأمل، هیهات

سیل هرگز گره سینه صحرا نشود

پاک گردید ز داغ کلف آیینه ماه

صفحه سینه ما نیست مصفا نشود

دل از اندیشه فردای قیامت خون است

صحبت خلق همان به که مثنی نشود

جوهر آینه شد موج شکستن صائب

هیچ غماز ندیدیم که رسوا نشود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:28 PM

در سر زلف تو مجنون دل فرزانه شود

هرکه پیوست به این سلسله دیوانه شود

حسن را عشق ز آفات بلاگردانی است

شمع را دست حمایت پر پروانه شود

دل اطفال ز سنگ است گران تمکین تر

کس درین شهر به امید که دیوانه شود؟

غم روزی نبود مرغ گرفتار ترا

گره دام، اسیران ترا دانه شود

سالها شد دل صدچاک به خون می غلطد

به امیدی که سر زلف ترا شانه شود

گذرد سرسری از ملک سلیمان چون باد

سر هرکس ز خیال تو پریخانه شود

می پرد چشم دو عالم پی آن طرفه غزال

آشنا تا که به آن معنی بیگانه شود؟

نه چنان است تماشای صنم دامنگیر

که برون ناله ناقوس ز بتخانه شود

هست امید که از دور نیتفد هرگز

گل پیمانه اگر سبحه صد دانه شود

پیش آن کس که ازین نشأه به تنگ آمده است

دم شمشیر شهادت لب پیمانه شود

بی نیازست ز افسون خوشامد دولت

این نه خوابی است که محتاج به افسانه شود

خالی از فکر چو گردید شود دل پر ذکر

تهی از می چو شد این شیشه پریخانه شود

برنخیزد به سبکدستی محشر از جای

هرکه زیر و زبر از جلوه مستانه شود

از غریبی دل ناقوس به فریاد آمد

صائب آن روز که بیرون ز صنمخانه شود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:27 PM

گر ز رخسار شوی باغ و بهارم چه شود؟

سبز اگر از تو شود بوته خارم چه شود؟

پیش ازان دم که رود کار من از دست برون

گر تو بیرحم کنی چاره کارم چه شود؟

از تماشای تو از دل سیهی محرومم

صیقلی گر کنی آیینه تارم چه شود؟

غنچه از باده نگردد گل خمیازه من

اگر از بوسه کنی رفع خمارم چه شود؟

در گره می فتد از بند قبا رشته شوق

یک ته پیرهن آیی به کنارم چه شود؟

بعد عمری که به دلجویی من آمده ای

نشوی راهزن صبر و قرارم چه شود؟

چون نچیدم گلی از روی تو ایام حیات

اگر از چهره شوی شمع مزارم چه شود؟

کرد چون مرگ ز دامان تو دستم کوتاه

نکشی دامن خود گر ز غبارم چه شود؟

چون به خلوت ندهی راه من از ناز و غرور

نکنی دور اگر از راهگذارم چه شود؟

ماه نو بدر شد و پرتو خورشید بجاست

کامیاب از تو شود گر دل زارم چه شود؟

نیست چون لایق رخسار تو گلگونه من

دست رنگین کنی از خون شکارم چه شود؟

تا کنم خون به دل از حسرت دیدار ترا

گر کنی یک دو نفس آینه دارم چه شود؟

صائب از داغ سراپا شده ام چشم امید

شمع بالین شود آن لاله عذارم چه شود؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:27 PM

اگر از همسفران پیشتر افتم چه شود؟

پیش ازین قافله همچون خبر افتم چه شود؟

مرده ام تا ز دل سنگ برون آمده ام

در دل سوخته ای چون شرر افتم چه شود؟

شهر چون لاله به دلسوختگان زندان است

گر به صحرا من خونین جگر افتم چه شود؟

چند اوقات به تعمیر صدف پوچ شود؟

گر به فکر دل روشن گهر افتم چه شود؟

هرکه در مغز رسد، پوست بر او زندان است

اگر از هر دو جهان بیخبر افتم چه شود؟

چون ز پا می فکند سختی ایام مرا

زیر کوه غم او از کمر افتم چه شود؟

چون به خشکی ز نبات است ثمر بید مرا

در برومندی اگر در ثمر افتم چه شود؟

من که چون آب دلم با همه عالم صاف است

در ته پای گل و خار اگر افتم چه شود؟

پر پروانه شد از سوختگی سرمه شمع

در فروغ تو گر از بال و پر افتم چه شود؟

عمرها رفت که چون زلف، پریشان توام

زیر پای تو شبی گر بسر افتم چه شود؟

توتیا شد گهرم زین صدف تنگ فلک

گر برون زین صدف بدگهر افتم چه شود؟

روزگاری است که از پوست برون آمده ام

همچو بادام اگر در شکر افتم چه شود؟

این که در جستن عیب دگران صد چشمم

به عیوب خود اگر دیده ور افتم چه شود؟

سایه چون کوه گران است به وحشت زدگان

گر ز خود یک دو قدم پیشتر افتم چه شود؟

یوسف جان نه عزیزی است که ماند در بند

گر به زندان تن مختصر افتم چه شود؟

نیست در یوزه دیدار، گدایی صائب

از نظربازی اگر در بدر افتم چه شود؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:27 PM

باده کو تا به من آن تلخ زبان رام شود؟

تلخی می نمک تلخی بادام شود

بوسه در ذائقه اش باده لب شیرین است

تلخکامی که بدآموز به دشنام شود

رهنوردان ترا مرگ نگیرد دامن

بر شهید تو کفن جامه احرام شود

لب جام از هوس بوسه دهن غنچه کند

چون ز می صفحه رخسار تو گلفام شود

موج گرداب نیم، گردش پرگار نیم

تا به کی نقطه آغاز من انجام شود؟

شوق دریاکش و در شیشه کم ظرف فلک

آنقدر خون جگر نیست که یک جام شود

تا در آن زلف توان رفت سراسر صائب

دل رم کرده چه افتاده به من رام شود؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:26 PM

حرص را تشنگی افزون به زر و مال شود

چشم آیینه کجا سیر ز تمثال شود؟

بهره خواجه ز اسباب به جز محنت نیست

عرق از بار گران قسمت حمال شود

تا نمیرد، ز تردد نکشد پای حریص

راحت مور در آن است که پامال شود

می دود بس که پی خرمن مردم چشمت

پوست وقت است بر اندام تو غربال شود

چون شب تار به یک روز سیه می سازی

گر ترا روی زمین نامه اعمال شود

به شکستی که ز دوران رسد آزرده مباش

که قفس چون شکند شهپر اقبال شود

مصلحت نیست ز شیرین سخنان خاموشی

زنگ آیینه بود طوطی اگر لال شود

طلب دل مکن از زلف که سر می بازد

دزد را هرکه شب تار به دنبال شود

صائب از چرخ همین کام تمنا دارد

که سرش در قدم سرو تو پامال شود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:26 PM

باده در شیشه و پیمانه من سنگ شود

سبزی بخت بر آیینه من زنگ شود

تا فشاندم به جهان دست سبکبار شدم

شود آسوده فلاخن چو سبک سنگ شود

بر زمین می زندش سنگدلیهای فلک

ساز هرکس که درین دایره آهنگ شود

کوه تمکین تو در پله نازست تمام

این نه سنگی است که محتاج به پاسنگ شود

بوی گل در گره غنچه کند خود را جمع

غم محال است که بیرون ز دل تنگ شود

عمر را کوه غم و درد سبک جولان کرد

می رود تند چو سیلاب گرانسنگ شود

هرکه را تنگ شود خلق ز سودا صائب

چرخ و انجم به نظر دامن پرسنگ شود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:26 PM

 

از نظر دورکی آن خط بناگوش شود؟

طفل را چون شب آدینه فراموش شود؟

شد یکی صد ز خط سبز فروغ رخ او

این نه آن شعله شوخ است که خس پوش شود

چند در خانه زین سیر توان کرد ترا؟

تا کی این خرمن گل خرج یک آغوش شود؟

می شود آب و به پای تو روان می افتد

سرو اگر با قد رعنای تو همدوش شود

جسم آتش نفسان خرج زبان می گردد

صرفه شمع در این است که خاموش شود

نیست موقوف طلب روزی ثابت قدمان

قسمت خشت سر خم می سرجوش شود

شور مرغان گلستان به جناح سفرست

گل ازان فصل بهاران همه تن گوش شود

دیگ کم حوصلگان می شود از جوش تهی

آب دریا چه خیال است که از جوش شود؟

سر بی مغز ز عمامه نگردد پر مغز

این نه عیبی است که پوشیده به سرپوش شود

شور محشر شود افسانه خوابش صائب

هرکه از نشأه گفتار تو مدهوش شود

پیش ما موی شکافان بصیرت صائب

چاه خس پوش بود هرکه خشن پوش شود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:26 PM

 

گوهری نیست سخنهاش که از گوش شود

نمکی نیست لب او که فراموش شود

حلقه ای نیست دو زلفش که برآید از گوش

یاد رویش نه چراغی است که خاموش شود

خط سبزش سبقی نیست که از یاد رود

مصرعی نیست خارمش که فراموش شود

خواب در دیده غفلت زدگان می سوزد

چون کسی غافل ازان صبح بناگوش شود؟

جام در دست به صحرای قیامت آید

هرکه از گردش چشمان تو مدهوش شود

دل در اخفای غم عشق عبث می کوشد

این نه آن شعله شوخ است که خس پوش شود

زاهد خشک اگر قامت او را بیند

همچو محراب سراپا همه آغوش شود

اشک در دیده من بیش شد از سوز جگر

آب دریا، چه خیال است کم از جوش شود؟

جامه تبدیل کند آب حیات از خجلت

چون ز خط آن لب جان بخش سیه پوش شود

واگذارش که به خون جگر خود سازد

کیست صائب که به بزم تو قدح نوش شود؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:25 PM

گل بی خار درین غمکده کم سبز شود

دست در گردن هم شادی و غم سبز شود

حاصل ما دل پاره است، چنین می باشد

سرزمینی که به شورابه غم سبز شود

طی شد ایام برومندی ما در سختی

همچو آن دانه که در زیر قدم سبز شود

اگر از تشنه لبی آب شود دانه دل

به ازان است که از ابر کرم سبز شود

نیست غیر از دل خرسند درین خارستان

کف خاکی که در او باغ ارم سبز شود

تا بود ریشه قارون به زمین، هیهات است

که درین باغ نهالی ز کرم سبز شود

گر براندازی ازان روی عرقناک نقاب

سر بسر ریگ بیابان عدم سبز شود

می توان بخت برومند به خون خوردن یافت

که ز میرابی شمشیر، علم سبز شود

آنقدر در حرم از شوق تو اشک افشانم

که چو طوطی پر مرغان حرم سبز شود

گر چنین عشق تو بر سنگدلان زور آرد

سبحه برهمن از اشک صنم سبز شود

بگسل از صحبت این همسفران تا چون خضر

هرکجا پای نهی جای قدم سبز شود

از سخنهای تو صائب که ازو آب چکد

عجبی نیست اگر لوح و قلم سبز شود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:25 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4354695
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث