به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

بوی دل از نفس باد صبا می آید

می توان یافت کز آن زلف دوتا می آید

بی قناعت نتوان شد به سعادت مشهور

این صفیری است که از بال هما می آید

ناله و خنده این باغ بهم پیچیده است

غنچه در وقت شکفتن به صدا می آید

همت از پیر مغان جوی که چون کار افتد

کار تیغ دو دم از قد دوتا می آید

می شود گرچه بیابانی از آواز تو هوش

دل رم کرده ز بوی تو بجا می آید

این کمانی که دل وحشی من زه کرده است

یک سر تیر ز من سایه جدا می آید

نیست در غیب اگر باغ و بهاری صائب

اینقدر معنی رنگین ز کجا می آید؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:21 PM

حسن در پرده نیرنگ چرا می آید؟

گل بیرنگ به صد رنگ چرا می آید؟

گرنه در پرده دل مطرب دمسازی هست

از جگر ناله به آهنگ چرا می آید؟

حسن سنگین دل اگر کعبه مشتاقان نیست

در لباس خط شبرنگ چرا می آید؟

خار بهر گل بی خار بلاگردانی است

حسن را صحبت من ننگ چرا می آید؟

نخل بی بر نشود گر ز جنون بارآور

اینقدر بر سر من سنگ چرا می آید؟

صحبت سوختگان باغ و بهار شررست

سوز عشق از دل ما تنگ چرا می آید؟

اگر از عشق تو خون نیست دل سنگدلان

لعل بیرون ز دل سنگ چرا می آید؟

چه نشاط است که در پرده خاموشی نیست؟

غنچه از بستن لب تنگ چرا می آید؟

صلح با دشمن خونخوار بود مستان را

اینقدر چشم ترا جنگ چرا می آید؟

اگر از دیدن او آب نگردید دلم

اشک من اینهمه بیرنگ چرا می آید؟

پاک چشمان ز هنر چشم ندوزند به عیب

چشمت از آینه بر زنگ چرا می آید؟

چه به از آینه صاف بود یوسف را؟

حسن بیرون ز دل تنگ چرا می آید؟

باغ بی غنچه نمی باشد و گل بی شبنم

عارت از صائب دلتنگ چرا می آید؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:21 PM

به کف شعله اگر نقد شرر می آید

دل رم کرده ما هم ز سفر می آید

دست پیچیدن و دل بردن و پنهان گشتن

هرچه می گویی ازان موی کمر می آید

چرخ را آه شرربار من از جا برداشت

دیگ کم حوصلگان زود بسر می آید

هست تا بر فلک از اختر سیار اثر

سنگ بر شیشه ارباب هنر می آید

ای خوشا عالم امید و برومندی او

نخل این باغ به یک روز به بر می آید

این نه دریاست، که از کاوش این سنگدلان

اشک تلخی است که از چشم گهر می آید

لاله دارد خبر از برق سکبسیر بهار

که نفس سوخته از خاک بدر می آید

صائب از سیر گلستان سخن می آیم

گل خورشید مرا کی به نظر می آید؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:21 PM

چشم دارم که مه نو سفرم باز آید

روشنی بخش چراغ نظرم باز آید

چون صدف مشرق خمیازه شده است آغوشم

به امیدی که گرامی گهرم باز آید

نفس پا به رکابم دم عیسی گردد

اگر آن مایه جانها ز درم باز آید

به پر کاغذی از آتش هجران گذرم

نامه در دست اگر نامه برم باز آید

به تماشای سر زلف تو عقل از سر من

نه چنان رفت که دیگر به سرم باز آید

صائب از عمر گرامی گروی می گیرم

اگر آن سرو خرامان ز درم باز آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:21 PM

چون قلم بر سر غمنامه هجران آید

دل به جان، آه به لب، اشک به مژگان آید

گر شب هجر سیاهی شود و آه قلم

نامه شوق محال است به پایان آید

موج ساکن نشود قلزم بی پایان را

سخن شوق به پایان به چه عنوان آید؟

تا نیفتد به دو چشم تو مرا چشم، دگر

چه خیال است مرا خواب به مژگان آید؟

مژده وصل مگر مانع رفتن گردد

خسته ای را که ز هجر تو لب جان آید

چون گل از دست نگارین تو چون یاد کنم

چاکم از سینه جلوریز به دامان آید

کشت امید مرا ابر بهار دگرست

قاصدی کز سر کویت عرق افشان آید

گر بداند که چه خون می خورم از تنهایی

دل شب بر سر من مست و غزلخوان آید

چه نظر بر دل صد پاره ما خواهد کرد؟

لاله رویی که خراجش ز گلستان آید

گریه ای سر کنم از درد که آن سرو روان

همره قافله اشک به دامان آید

چشم یعقوب مرا پیرهن بینایی است

هر غباری که ز کوی تو خرامان آید

خنده شیشه می بر تو گران می آید

به چه امید کسی بر سر افغان آید

چه بهشتی است که تا پای در آن کوی نهم

یارم از خانه برون دست و گریبان آید

از غریبی دل من باز نیاید صائب

مگر آن روز که یارم به صفاهان آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:21 PM

بی خبر از در من یار مگر باز آید

ور نه آن صبر که دارد که خبر باز آید؟

در تماشای تو از کار دل خونشده ام

نه چنان رفت که دیگر ز سفر باز آید

زان خوشم با دل صد چاک که آن سرو روان

هر نفس در دلم از راه دگر باز آید

شادی قافله مصر به گردش نرسد

هرکه را چون تو عزیزی ز سفر باز آید

نشود پیش شکر خنده من صبح سفید

گر به آغوش من آن تنگ شکر باز آید

استخوانش به هما شهپر اقبال دهد

کشته ای را که خدنگ تو به سر باز آید

دل به فکر تن افسرده کجا می افتد؟

به چه امید به این سنگ شرر باز آید؟

هست امید که برگردد ازان چهره نگاه

شبنم از چشمه خورشید اگر باز آید

سفر نکهت گل را نبود برگشتن

از دل رفته محال است خبر باز آید

باده شب نربوده است چنان صائب را

که به خود از نفس سرد سحر باز آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:21 PM

حسن از دیدن خود بر سر بیداد آید

کار شمشیر ز آیینه فولاد آید

کشتگان تو ز غیرت همه محسود همند

گرچه یکدست خط از خامه فولاد آید

از دل خونشده ماست نگارین پایش

چون ازان زلف برون شانه شمشاد آید؟

نفس کامل شود از تنگی زندان بدن

دیو ازین شیشه برون همچو پریزاد آید

دل اگر نالد ازان خنده پنهان چه عجب؟

کز نمک آتش سوزنده به فریاد آمد

سخن هرکه ندارد ز تأمل مغزی

سست باشد، اگر از خامه فولاد آید

شاهد تیرگی جهل بود لاف گزاف

که سگ از سرمه شب بیش به فریاد آید

گرچه از چهره پرد رنگ ز سیلی صائب

رنگ بر روی من از سیلی استاد آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:21 PM

بس که در سینه من تیر پی تیر آید

نفس از دل چو کشم ناله زنجیر آید

رشته طول امل را نتوان پیمودن

قصه شوق محال است به تقریر آید

هیچ کس راه به سررشته تقدیر نبرد

چون سر زلف تو دردست به تدبیر آید؟

دل رم کرده ما را به نگاهی دریاب

این نه صیدی است که دایم به سر تیر آید

رزق چون زود دهد دست بهم، زود رود

نکنم شکوه اگر روزی من دیر آید

صائب از کاهکشان فلک اندیشه مکن

نیست چون جوهر مردی چه ز شمشیر آید؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:21 PM

بر سر حرف، گر آن چشم فسون ساز آید

با نفس سوختگی سرمه به آواز آید

از غریبی به وطن می روم و می گویم

وقت آن خوش که به غربت ز وطن باز آید

ذوق کاوش اگر این است که من یافته ام

سینه کبک به عذر قدم باز آید

ساده دل را نبود بند خموشی به زبان

پرده پوشی کی از آیینه غماز آید؟

رگ جانم هدف نشتر الماس شود

ناخن ریشی اگر بر جگر ساز آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:21 PM

رتبه زمزمه عشق ندارد زاهد

بگذارید که آوازه جنت شنود

روزگاری است که تصدیق نمی باید کرد

اگر از صبح کسی حرف صداقت شنود

نیست پیش تو خبر، ورنه ز هر ذره خاک

گوش معنی طلب اسرار حقیقت شنود

سخت رویی که به خود راه نصیحت بسته است

باش تا یک به یک از اشک ندامت شنود

برگ سبزی که نگیرد ز بهاران خط راه

از دم سرد خزان نغمه رخصت شنود

باده ناب به ساغر کند از پرده گوش

هر که صائب سخن تلخ به رغبت شنود

هرکه گفتار صواب از سر غفلت شنود

مایه جهل شود هرچه ز حکمت شنود

دل آگاه ز هر ذره شود پندپذیر

مرده دل از دهن گور نصیحت شنود

سخن راست خدنگی است که زهرآلودست

جگر شیر که دارد که به جرأت شنود؟

عندلیبی که ز تعجیل بهار آگاه است

از شکر خند گل آوازه رحلت شنود

دل آگاه درین غمکده چون شاد شود؟

که ز هر ذره او ناله حسرت شنود

هر که از نرم زبانان نشود نرم دلش

سخن سخت ز هر سنگ ملامت شنود

از زبان بازی امواج، صدف آسوده است

غرقه عشق کجا حرف ملامت شنود؟

قصه عشق کند آب دل مردان را

نیست افسانه که هر طفل به رغبت شنود

در توفیق شود باز به رخسار کسی

کز ته دل سخن اهل حقیقت شنود

همچو پروانه جگر سوخته ای می باید

که ز خاکستر ما بوی محبت شنود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:21 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4355653
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث