به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

شوق را صبر محال است عنانگیر شود

که شنیده است نیستان قفس شیر شود؟

از عنانگیری خاشاک چه پروا دارد؟

سیل را چون کشش بحر عنانگیر شود

تا توان در قدم خم چو فلاطون گذراند

چه ضرورست کس آلوده تعمیر شود؟

هرکه در کیش وفا راست نباشد چو خدنگ

دیده اش چون گل کاغذ هدف تیر شود

زاهد خشک کجا، پیچ و خم عشق کجا؟

آهن سرد محال است که زنجیر شود

رهبر کعبه مقصود ثبات قدم است

قطع این راه محال است به شبگیر شود

دیده آینه از عکس ندارد سیری

چشم صائب ز تماشای تو چون سیر شود؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

از ریاضت دل اگر آینه پرداز شود

چون صدف مخزن چندین گهر راز شود

طاقت حرف سبک نیست گرانقدران را

کاه، دیوار مرا شهپر پرواز شود

نبود سیرت شایسته خودآرایان را

که برون ساز محال است درون ساز شود

شده یک شهر به امید خرابی معمور

تا که را جلوه او خانه برانداز شود

نیست جز گوش گران، بار درین قافله ها

به چه امید جرس زمزمه پرداز شود؟

بر دل ساده من فکر علایق بارست

نقش بر بال و پرم چنگل شهباز شود

مغتنم دان دلت از عشق اگر گشت دونیم

کاین دری نیست به روی همه کس باز شود

نفس گرم من از بس جگرش سوخته است

کوه را ناله من سرمه آواز شود

شود از هستی خود در دو نفس پاک فروش

هرکه چون صبح به خورشید نظرباز شود

نیست در طالع شیرین سخنان آزادی

جای رحم است به طوطی که سخنساز شود

دل ما نیست تنک ظرف شکایت صائب

صبح محشر سر این شیشه مگر باز شود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

دست تاک از اثر نشأه صهباست بلند

این رگ ابر ز سرچشمه میناست بلند

محمل لیلی ازین بادیه چون برق گذشت

همچنان گردن آهو به تماشاست بلند

سطری از دفتر سرگشتگی مجنون است

گردبادی که ازین دامن صحراست بلند

جرأت خصم شود از سپر عجز افزون

خار از افتادگی آبله پاست بلند

با تو خورشید فلک یوسف چاهی باشد

پایه حسن تو بنگر چه قدرهاست بلند

گرد کلفت چه خیال است کند قامت راست؟

در حریمی که کله گوشه میناست بلند

به تماشای سر زلف نخواهی پرداخت

گر بدانی که چه مقدار شب ماست بلند

جای رحم است نه غیرت، که بود شاهد عجز

دست هرکس که درین قلزم خضر است بلند

دست بی حاصل ما صائب اگر کوتاه است

دامن دولت آن زلف چلیپاست بلند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

نیست ممکن دل ازان جان جهان سیر شود

حسن از آیینه محال است که دلگیر شود

دهن تنگ تو هرجا که به گفتار آید

لب رنگین سخنان غنچه تصویر شود

بیقرار تو چو مجنون ننشیند از پا

چشم آهو اگرش حلقه زنجیر شود

هیچ جا تا هدف آرام نگیرد چون تیر

هرکه را جاذبه شوق عنانگیر شود

اثر ظلم مگر دامن ظالم گیرد

ورنه آن صبر که دارد که خداگیر شود؟

حرص از طینت پیران نبرد موی سفید

این تبی نیست که ساکن به طباشیر شود

اشتیاق لب شیرین ننشیند از جوش

خون فرهاد پس از کشته شدن شیر شود

در قیامت سپر آتش دوزخ گردد

سینه هر که در اینجا هدف تیر شود

آب در قبضه فولاد نخواهد ماندن

پیچ و تاب من اگر جوهر شمشیر شود

دانه سوخته خاک فراموشان است

هرکه مشغول به آب و گل تعمیر شود

شبنم از دیدن خورشید نمی گردد سیر

چشم صائب ز تماشای تو چون سیر شود؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

کی بود دل به سر کوی تو سیار شود؟

گل دستار من آن سایه دیوار شود

عجبی نیست که از طالع وارون اثرم

موج صیقل مدد سبزه زنگار شود

پای در دامن زنجیر جنون پیچیدیم

چه فتاده است کسی خونی صد خار شود؟

رو به زیر سر دیگر بنه این بالش نرم

تکیه گاه سر منصور سر دار شود

شبنمی رنگ ندارد ز گلستان خورشید

غیرت بلبل اگر ضامن گلزار شود

تا سری در قدم او نگذارم صائب

دلم از گریه محال است سبکبار شود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

گل رخسار تو هرجا که نمودار شود

باغ بر شبنم گل بستر بیمار شود

عشق فکر دل افگار ز من دارد بیش

دایه پرهیز کند طفل چو بیمار شود

آن که از چشم تو افکند مرا بی تقصیر

چشم دارم به همین درد گرفتار شود

عشق تا نیست خرد تیغ زبانی دارد

صبح چون شد علم شمع نگونسار شود

تن چو کاهید ز غم، رشته جان می گردد

دل چو گردید تنک، پرده اسرار شود

گلشنی را که کند ناز چمن پیرایی

بر دل غنچه نسیم سحری بار شود

از صفای دل ما حسن بود جلوه طراز

آه ازان روز که آیینه ما تار شود

می توان رفت به یک چشم پریدن تا مصر

بوی پیراهن اگر قافله سالار شود

غفلت راهنمایان نپذیرد اصلاح

راه خوابیده محال است که بیدار شود

یوسف آن است که خود را نکند گم، هرچند

ساحت روی زمین پر ز خریدار شود

سخن از مستمعان قدر پذیرد صائب

قطره در گوش صدف گوهر شهوار شود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

کل به خون غوطه خورد جزو چو افگار شود

دایه پرهیز کند طفل چو بیمار شود

باده گر آب حیات است به اندازه خوش است

خون چو بسیار شود نشتر آزار شود

از پریشان نظری بس که دلم مجروح است

زنگ بر آینه ام مرهم زنگار شود

هرکجا پرده ز روی تو فتد، بر شبنم

دامن لاله و گل بستر بیمار شود

دست در دامن مطلب همه جا سیر کند

هرکه در راه طلب قافله سالار شود

عندلیبان نفس بیهده ای می سوزند

این نه کاری است که از پیش به گفتار شود

کار چون راست به تدبیر نیاید صائب

می برم رشک بر آن دست که از کار شود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

چه بهشتی است که دستم کمر یار شود

مغرب بوسه ام آن مشرق گفتار شود

برندارم لب خود آنقدر از لعل لبش

که دل خسته ام از درد سبکبار شود

گرد آن شمع جهانسوز بگردم چندان

که پر سوخته ام شعله دیدار شود

گر من از تلخی این درد بمیرم حیف است

که شکر خنده او شربت بیمار شود

از جگر خوردن ما عشق جگردار شده است

که شرر شعله سرکش ز خس و خار شود

خط اگر گرد رخت رنگ قیامت ریزد

چشم مست تو محال است که هشیار شود

پای بیرون منه از گوشه عزلت صائب

تا گلستان جهان یک گل بی خار شود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

از ملامت دل روشن گهران شاد شود

دیو در شیشه این جمع پریزاد شود

دشمنان گر ز پریشانی من خوشوقتند

چه ازین به که دلی چند ز من شاد شود؟

در بیابان طلب گر نفسی راست کنم

در خراش دل من ناخن فولاد شود

نکند ناله مظلوم اثر در ظالم

خواب این قوم گرانسنگ به فریاد شود

آنچه من یافتم از ذوق گرفتاری عشق

جای رحم است بر آن بنده که آزاد شود

که گمان داشت که چون زلف شود روگردان

خط شبرنگ، ترا خانه صیاد شود

نیست در طالع این خانه که آباد شود

چه به تعمیر دل خویش کنم صائب سعی؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

طایری را که به دام تو گرفتار شود

دانه در حوصله اش گوهر شهوار شود

می کند کعبه نفس سوخته استقبالش

هرکه را صدق طلب قافله سالار شود

خاک را زلزله از جای اگر بردارد

نیست ممکن دل غفلت زده بیدار شود

طرف حرف بود صیقل روشن گهران

طوطی لال بر این آینه زنگار شود

نیست در مصر مروت ز عزیزان اثری

ماه کنعان مرا کیست خریدار شود؟

از دوا دست کشیدند طبیبان یکسر

تا که از درد من خسته خبردار شود؟

می برد دست و دل از کار تماشای جنون

مصلحت نیست که دیوانه به بازار شود

تازه رویی خط آزادی بی برگیهاست

در خزان سرو محال است که بی بار شود

از خجالت نتواند سر خود بالا کرد

عمر هرکس چو قلم صرف به گفتار شود

ذره تا مهر درین دایره سرگردانند

تا که را جذبه توفیق مددکار شود

می خورندش به نظر گرسنه چشمان چو ماه

ساغر هرکه درین میکده سرشار شود

پای هرکس که به گل رفت نیاید بیرون

رشته سبحه محال است که زنار شود

بیخودی پرده غیب است درین وحشتگاه

جای رحم است بر آن مست که هشیار شود

ره به معنی نبرد هرکه ز صورت صائب

همچو آیینه تهیدست ز بازار شود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4356754
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث