به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

پند ناصح به جنون من افگار افزود

شربت تلخ به بدخویی بیمار افزود

هیچ کس عقده ای از کار جهان باز نکرد

هرکه آمد گرهی چند بر این کار افزود

زهد را پیشه گرفتم که ز غفلت برهم

پرده غفلتم از جبه و دستار افزود

باعث کلفت من جوش هواداران شد

عکس طوطی به دل آینه زنگار افزود

هرکه آمد غمی از روی دلم بردارد

رخنه ای چند بر این سینه افگار افزود

شعله عشق ز تقلید بلندی گیرد

شور بلبل ز تماشایی گلزار افزود

عشق از روز ازل اینهمه دشوار نبود

هرکه در دل گرهی داشت بر این کار افزود

پشت آیینه به من چهره مقصود نمود

رغبت خیر من از صحبت اشرار افزود

شغل فرهاد گرفتن ز جوانمردی نیست

نتوان کوه غم خویش به کهسار افزود

چون قلم صحبت من تا به دورویان افتاد

هرچه کاهید ز کردار به گفتار افزود

این چه راه است که هرچند که مشکلتر شد

بیشتر درد طلب بر دل افگار افزود

هرقدر در چمن حسن تو گل افزون شد

شرم بیرحم به خار سر دیوار افزود

گرمتر کرد من سوخته را زخم زبان

شعله آتش سوزان ز خس و خار افزود

آه ازین رسم که هرچند که مشکل شد راه

عشق صائب به دل راهروان بار افزود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

رفت در خلوت مینا گل و بلبل آسود

بلبل از ناله فرو بست لب و گل آسود

شعله گرمی هنگامه گلزار نشست

غنچه شد شهرت گل، دیده بلبل آسود

دم شمشیر تغافل همه را با من بود

من چو رفتم ز میان، تیغ تغافل آسود

پرتو صبح بناگوش گران بود بر او

چون گل روی تو در سایه سنبل آسود؟

چون به زیر فلک از تفرقه ایمن باشم؟

نتوان فصل بهاران به تو پل آسود

چشم جادو گرش آن روز که آمد به سخن

در دل چه دل جادوگر بابل آسود

توسنی نیست توکل که سکندر بخورد

هرکه بسپرد عنان را به توکل آسود

با چنان شوخی طبعی که به گل خنده زدی

در دل خاک چسان طالب آمل آسود؟

حیرتی دارم ازان شبنم غافل صائب

که به دور رخ او بر ورق گل آسود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

جگر تشنه محال است که سیراب شود

گر عقیق لب او در دهنم آب شود

چه غم از تابش خورشید قیامت دارد؟

هرکه در سایه شمشاد تو در خواب شود

تخم امید برومند نگردد ز بهار

سبز وقتی شود این دانه که دل آب شود

هرکه یک چند درین دایره بر خود پیچد

در کف بحر بقا خاتم گرداب شود

زخم اغیار به صد کان نمک بی نمک است

داغ ما نیست نمکسود ز مهتاب شود

عشق آخر به دل غمزده می پردازد

بحر روشنگر آیینه سیلاب شود

خار در پیرهن بیخبران گل گردد

مژه در دیده بیدرد رگ خواب شود

طوطی از پرتو آیینه شود حرف شناس

سخن آن روز شود سبز که دل آب شود

از دم گرم تو صائب که زوالش مرساد!

دل اگر بیضه فولاد بود آب شود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

هرکه پوشد نظر از کام به منزل برود

دایم آواره بود هرکه پی دل برود

دامن برق کجا، پنجه خاشاک کجا

خار در پای طلبکار تو مشکل برود

چون نفس سوختگان کعبه رود بر اثرش

هرکه در راه طلب بر اثر دل برود

ترک اندیشه بود خضر ره فردروان

چند عمر تو به اندیشه باطل برود؟

دست در دامن توفیق زن از خویش برآی

قوت پای تو حیف است که در گل برود

اگر این است که من یافته ام ذوق طلب

جای رحم است بر آن کس که به منزل برود

زود بر مسند خاکستر خود بنشیند

هرکه بی خواست چو پروانه به محفل برود

هرکه خواهد که به حرفش نگذارند انگشت

چون قلم راه سخن را به انامل برود

زخم در پیرهنش سنبل تر می ریزد

هرکه از هوش ز نظاره قاتل برود

گر سخنهای تو صائب سوی بابل ببرند

سحر از خاطر جادوگر بابل برود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

دل آگاه به هر شورشی از جا نرود

آب گوهر بسر از جوشش دریا نرود

غرض اهل دل از سیر و سفر آزارست

می کشم دامن ازان خار که در پا نرود

بار غم از دل مجنون که تواند برداشت؟

ناقه لیلی اگر جانب صحرا نرود

از نفس زخم دل آینه ناسور شود

درد عاشق به فسونسازی عیسی نرود

می اگر با خبر از آفت صحبت گردد

هرگز از خم به پریخانه مینا نرود

چشم بینا دهن زخم دل آگاه است

خون محال است که از دیده بینا نرود

نقطه بخت سیه، ریخته کلک قضاست

این سیاهی به عرق ریزی دریا نرود

گره از کار جهان وانکند چون دم صبح

دل شب هرکه به دریوزه دلها نرود

جلوه موج سراب آفت کوته نظرست

صائب از راه به آرایش دنیا نرود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

عارف از راه به سجاده تقوی نرود

تیغ بر کف به سر منبر دعوی نرود

با سیه دل ید بیضا چه تواند کردن؟

زنگ کفر از دل فرعون به موسی نرود

سطحیان چون به ته کار توانند رسید؟

صورت از خاطر آیینه به معنی نرود

خضر از رهزنی موج سراب آسوده است

دل آگاه به دنبال تمنی نرود

در بیابان نتوان زاد ز همراهان خواست

وای برآن که پی توشه عقبی نرود

تشنه میکده از جام نگردد سیراب

به غزال از دل من حسرت لیلی نرود

دل نفس بیهده سوزد به صفاکاری جسم

زنگ از سرو به خاکستر قمری نرود

صائب آید ز پیش نعمت دنیا بی خواست

طالب رزق اگر از پی دنیی نرود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

نیست غیر از دل خود روزی مهمان وجود

بازی نعمت الوان مخور از خوان وجود

گریه تلخ بود چشمه شیرین حیات

آه افسوس بود گرد بیابان وجود

رحم کن بر دل صدپاره، مشو هم نمکش

که بود شور قیامت نمک خوان وجود

زود باشد که کند زهر ندامت سبزش

هرکه لب تر کند از چشمه حیوان وجود

دامن دشت عدم تا به قیامت سبزست

دو سه روزی است برومندی بستان وجود

چه بغیر از دل و چشم نگران با خود برد؟

شبنم ما ز تماشای گلستان وجود

پیش شمعی که شد از آفت هستی آگاه

دهن گاز بود طوق گریبان وجود

پر کاهی است که بر باد بود بنیادش

در بیابان عدم تخت سلیمان وجود

می توان یافت به صبح دل بیدار نجات

از خیال عدم و خواب پریشان وجود

نیست جز جوهر شمشیر شهادت صائب

خط آزادی اطفال دبستان وجود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

می شود آب روان چون به رگ تاک رود

صرفه آب در آن است که در خاک رود

همه شب گرد دل سوختگان می گردی

کس ندیدم که در آتش چو تو بیباک رود

گرد گشتیم و بلندست همان پایه ما

خاکساری علمی نیست که در خاک رود

خشک شد چشمه شمشیر ز سرگرمی من

تا ازین شعله آتش چه به فتراک رود

چشمه عشق به دریای کرم پیوسته است

نظر عشق به هرکس که فتد پاک رود

حال مرغان گرفتار چه خواهد بودن؟

در مقامی که قفس با دل صد چاک رود

حیف و صد حیف که در عالم امکان صائب

گوشه ای نیست که کس با دل غمناک رود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

یاد آن جلوه مستانه کی از دل برود؟

این نه موجی است که از خاطر ساحل برود

خط سبز تو محال است که از دل برود

این نه نقشی است که هرگز ز مقابل برود

نیست بیرون ز سراپرده دل لیلی ما

هر که خواهد به تماشا پی محمل برود

ما نه آنیم که بر ما نکند رحم کسی

خون ما پیشتر از دیده قاتل برود

سوزنی لنگر پرواز مسیحا گردید

این نه راهی است که مجنون به سلاسل برود

صرف افسوس شود مایه اشک و آهش

هرکه چون شمع، ندانسته به محفل برود

هرکه باری ز دل راهروان بردارد

راست چون راه، سبکبار به منزل برود

دیده روزنه اش داغ ندامت گردد

ناامید از در هر خانه که سایل برود

ساده لوحی که شکایت کند از شورش بحر

واگذارش که چو خاشاک به ساحل برود

صید ما گرچه زبون است، ولی بیرحمی

جوهری نیست که از خنجر قاتل برود

جستجوی گهر از نقش پی موج کند

ساده لوحی که ره حق به دلایل برود

بی صفا شد گهر روح ز آمیزش جسم

چند این قافله آینه در گل برود؟

می کشد در دل شبها نفسی موج سراب

وای بر حال نگاهی که پی دل برود

آه حسرت نفس بیهده ای می سوزد

خط ریحان نه غباری است که از دل برود

چه گل از لیلی بی پرده تواند چیدن؟

هرکه از راه به آرایش محمل برود

منع صائب مکن از بیخودی ای عقل فضول

هرکه مجنون بود از میکده عاقل برود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

 

باد را راه در آن طره پیچان نبود

شانه را دست بر آن زلف پریشان نبود

در شهادت دل من همت دیگر دارد

نشوم کشته به زخمی که نمایان نبود

عندلیبی که به هر غنچه دلش می لرزد

بهتر آن است که در صحن گلستان نبود

دل ز تسخیر سر زلف تو شد شادی مرگ

مور را حوصله ملک سلیمان نبود

صحبت دختر رز طرفه خماری دارد

هیچ کس نیست که از توبه پشیمان نبود

شرمگینان به خموشی ادب خصم کنند

تیغ این طایفه در معرکه عریان نبود

شانه را ناخن تدبیر به سرپنجه نماند

مشکل زلف گشودن زهم، آسان نبود

آنقدر شور که باید همه با خود دارد

داغ ما در خم تاراج نمکدان نبود

مصرعی سر نزند از لب فکرت صائب

اگر آن زلف سیه سلسله جنبان نبود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4347182
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث