به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

باد را راه در آن طره پیچان نبود

شانه را دست بر آن زلف پریشان نبود

در شهادت دل من همت دیگر دارد

نشوم کشته به زخمی که نمایان نبود

عندلیبی که به هر غنچه دلش می لرزد

بهتر آن است که در صحن گلستان نبود

دل ز تسخیر سر زلف تو شد شادی مرگ

مور را حوصله ملک سلیمان نبود

صحبت دختر رز طرفه خماری دارد

هیچ کس نیست که از توبه پشیمان نبود

شرمگینان به خموشی ادب خصم کنند

تیغ این طایفه در معرکه عریان نبود

شانه را ناخن تدبیر به سرپنجه نماند

مشکل زلف گشودن زهم، آسان نبود

آنقدر شور که باید همه با خود دارد

داغ ما در خم تاراج نمکدان نبود

مصرعی سر نزند از لب فکرت صائب

اگر آن زلف سیه سلسله جنبان نبود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

مکن از بخت شکایت که وبالش می بود

پای طاوس اگر چون پر و بالش می بود

چون ثمر دست به رعنایی اگر می افشاند

لاف آزادگی از سرو حلالش می بود

گر برون نامدی از پرده جمالش، عالم

کف خاکستری از برق جلالش می بود

مرگ می شد به نظر دولت بیدار مرا

در قیامت اگر امید وصالش می بود

سالم از آتش سوزان چو سمندر می رفت

مرغ اگر نامه من بر پر و بالش می بود

اینقدر در دل خون گشته نمی گشت گره

بوسه گر رنگی ازان چهره آلش می بود

می شد انگشت نما چون مه نو صائب فکر

اگر آن موی میان راه خیالش می بود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

در خیالم اگر آن زلف پریشان می بود

نفس سوخته ام سنبل و ریحان می بود

دردمندان چه قدر خون جگر می خوردند

درد بیدردی اگر قابل درمان می بود

می شد از حبس دل دولت هر جایی خون

رزق اسکندر اگر چشمه حیوان می بود

گر گلوگیر نمی شد غم نان مردم را

همه روی زمین یک لب خندان می بود

دارد از خرمن من برق دریغ ابر بهار

آه اگر مزرع من تشنه باران می بود

داده بودند عنان تو به دست تو، اگر

جنبش نبض تو در قبضه فرمان می بود

صائب اسرار جهان جمله به من می شد فاش

اگر آیینه من دیده حیران می بود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

شب که روی تو ز می در عرق افشانی بود

دل سراسیمه تر از کشتی طوفانی بود

خار در پیرهنم جوهر ذاتی می ریخت

بس که چون تیغ مرا ذوق ز عریانی بود

دیده شوخ به گرداب غم انداخت مرا

یاد آن روز که در عالم حیرانی بود

شیشه و سنگ بغل گیری هم می کردند

چه صفا بود که در عالم روحانی بود

شوق روزی که به گرد تو مرا می گرداند

آسمان صورت دیوار گرانجانی بود

شهری از حسن غریب تو بیابانی شد

عاشق لیلی اگر یک دو بیابانی بود

از سر کوی تو روزی که به جنت رفتم

توشه راه من از اشک پشیمانی بود

چون قلم تا کمر هستی ناقص بستم

تیغ دایم به سرم از خط پیشانی بود

تا برآورد سر از حلقه مستی صائب

دل ما شانه کش زلف پریشانی بود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

دل دیوانه من قابل زنجیر نبود

ورنه کوتاهی ازان زلف گرهگیر نبود

عمر مردم همه در پرده حیرانی رفت

عالم خاک کم از عالم تصویر نبود

کار بر نعمت الوان جهان می شد تنگ

اگر از خوردن دل، دیده ما سیر نبود

وحشت آن به که ز تکرار دوبالا نشود

خواب آشفته ما قابل تعبیر نبود

داشت تا شرم کرم راه سخن در دیوان

عذر هرگز به پذیرایی تقصیر نبود

سر ازان بر خط تسلیم نهادیم که عشق

دولتی بود که محتاج به تدبیر نبود

عشق برداشت ز کوچکدلی از خاک مرا

ورنه ویرانه من قابل تعمیر نبود

بی تو گر روی به محراب نماز آوردم

چون کمانخانه ابروی تو بی تیر نبود

شرح خط پیچ و خمی چند به گفتار افزود

نقطه خال تو محتاج به تفسیر نبود

خشکی طالع ما سد سکندر گردید

ورنه پستان نصیب اینهمه بی شیر نبود

ناله اهل جنون بود برون از پرگار

صائب امروز که در حلقه زنجیر نبود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

باشد ایمن ز زوال آن که کمالش نبود

بی کمالی است کمالی که زوالش نبود

طفل شوخی است که غافل ز معلم شده است

هرکه از بیخبری فکر مآلش نبود

زشت رو، به که ز منزل ننهد پای برون

پرده پوشی اگر از حسن خصالش نبود

واصل عالم بیرنگ درین نشأه شده است

هرکه از حسن نظر بر خط و خالش نبود

بر سر خوان وصالش دل محجوب، مرا

تنگدستی است که یارای سؤالش نبود

ایمن از دیده شورست درین نشأه کسی

که به جز خون جگر می به سفالش نبود

اختر سوخته ماست مسلم، ورنه

اختری نیست فلک را که زوالش نبود

محو شد دیده هرکس که در آن نور جمال

خطر از برق جهانسوز جلالش نبود

ای بسا خون که کند در دل آیینه و آب

جلوه حسن لطیفی که مثالش نبود

رویش از قبله محال است نگردد صائب

دیده هرکه به ابروی هلالش نبود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

باغ در بسته ما دیده پوشیده بود

گل ناچیده ما دامن برچیده بود

صورت خوب به هر مشت گلی می بخشند

تا که شایسته اخلاق پسندیده بود؟

دانه ای می جهد از برق حوادث سالم

که زمین در نظرش تابه تفسیده بود

فیض آزادگی و آب حیات است یکی

سرو را خرمی از دامن برچیده بود

نیست در چشم پریشان نظران نور یقین

این گهر در صدف دیده پوشیده بود

پیش چشمی که شد از سرمه وحدت روشن

صدفی نیست که بی گوهر سنجیده بود

از جهانگردی ظاهر نشود کار تمام

هرکه در خویش سفر کرد جهاندیده بود

سالکان بی نظر پیر به جایی نرسند

رشته بی دیده سوزن ره خوابیده بود

تا قیامت نشود غنچه گل آغوشش

هرکه در خانه زین مست ترا دیده بود

فارغ از سیر گلستان جهانم صائب

که پریخانه من دیده پوشیده بود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

لب لعل تو همان تلخ زبان است که بود

در نگین تو همان زهر نهان است که بود

حسن اهلیت خط هیچ اثر در تو نکرد

آتش خوی تو جانسوز چنان است که بود

دل سنگین ترا ناله ما نرم نکرد

حلقه زلف همان سخت کمان است که بود

شب زلفت ز خط سبز، سیه دل تر شد

این سیه کار همان دشمن جان است که بود

گرچه شد کشور حسن تو ز خط زیر و زبر

همچنان دیده به رویت نگران است که بود

خط بیرحم به انصاف نیاورد ترا

خشم و ناز و ستم و جور همان است که بود

خط ز رخسار تو هرچند قیامت انگیخت

چشم مستت به همان خواب گران است که بود

دل ما با تو چنان است که خود می دانی

گوشه چشم تو با ما نه چنان است که بود

نیست ممکن که دل ما ز وفا برگردد

ما همانیم اگر یار همان است که بود

گرچه نگذاشت اثر عشق تو از نام و نشان

دل ز داغت به همان مهر و نشان است که بود

گرچه شد باده حسن تو ز خط پا به رکاب

صائب از جمله خونابه کشان است که بود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

دل خالی ز هوس خلوت جانانه بود

شیشه چون شد تهی از باده پریخانه بود

دلش از کوتهی رشته عمرست کباب

گریه شمع نه در ماتم پروانه بود

شکن زلف تو از خال فریبنده ترست

گره دام تو دلچسب تر از دانه بود

بی جنون دایره حسن بود بی پرگار

مرکز حلقه اطفال ز دیوانه بود

دایم از کیف دو بالاست دماغش بر تخت

هرکه را تاج و نگین، شیشه و پیمانه بود

بخت سبزی که توانگر به دعا می طلبد

قانعان را به نظر سبزه بیگانه بود

خرج من دایم از اندازه دخل است زیاد

مور در خرمن من بیشتر از دانه بود

لب پیمانه بود نقل شرابم صائب

مطرب محفل من نعره مستانه بود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

حاصل عمر زخود بیخبران آه بود

هرکه از خویشتن آگاه شد آگاه بود

نتوان در حرم قدس به پرواز رسید

پر سیمرغ درین راه پر کاه بود

پیش چشمی که به یکتایی آن سرو رسید

طوق هر فاخته ای های هوالله بود

از وصول آن که زند دم، خبر از راهش نیست

آن بود واصل این راه که در راه بود

هرکه باریک ز اندیشه شود همچو هلال

می توان یافت که جوینده آن ماه بود

ای که کام دو جهان را ز خدا می طلبی

هر دو موقوف به یک آه سحرگاه بود

غافل از مور مشو گرچه سلیمان باشی

که ز هر ذره به درگاه خدا راه بود

از وصال رخ او بی ادبان محرومند

گل این باغ ز دستی است که کوتاه بود

می رسد جاذبه عشق به فریاد مرا

یوسف آن نیست که پیوسته درین چاه بود

صائب از کشمکش رد و قبول آسوده است

هرکه را روی دل از خلق به الله بود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4346552
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث