به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

حاصل عمر زخود بیخبران آه بود

هرکه از خویشتن آگاه شد آگاه بود

نتوان در حرم قدس به پرواز رسید

پر سیمرغ درین راه پر کاه بود

پیش چشمی که به یکتایی آن سرو رسید

طوق هر فاخته ای های هوالله بود

از وصول آن که زند دم، خبر از راهش نیست

آن بود واصل این راه که در راه بود

هرکه باریک ز اندیشه شود همچو هلال

می توان یافت که جوینده آن ماه بود

ای که کام دو جهان را ز خدا می طلبی

هر دو موقوف به یک آه سحرگاه بود

غافل از مور مشو گرچه سلیمان باشی

که ز هر ذره به درگاه خدا راه بود

از وصال رخ او بی ادبان محرومند

گل این باغ ز دستی است که کوتاه بود

می رسد جاذبه عشق به فریاد مرا

یوسف آن نیست که پیوسته درین چاه بود

صائب از کشمکش رد و قبول آسوده است

هرکه را روی دل از خلق به الله بود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

هرچه دیدیم درین باغ، ندیدن به بود

هر گل تازه که چیدیم نچیدن به بود

هر نوایی که شنیدیم ز مرغان چمن

چون رسیدیم به مضمون، نشنیدن به بود

زان ثمرها که گزیدیم درین باغستان

پشت دست و لب افسوس گزیدن به بود

زان شکرها که چشیدیم به امید تمام

زهر نومیدی از آنها به چشیدن به بود

هرکجا منزل آرام تصور کردیم

چون نفس راست نمودیم رمیدن به بود

گرچه بسیار مکیدیم لب لعل بتان

جگر سوخته خویش مکیدن به بود

دامن هرکه کشیدیم درین خارستان

بجز از دامن شبها، نکشیدن به بود

حرف هرکس که شنیدیم ز ارباب کمال

در شنیدن به مراتب ز رسیدن به بود

هر متاعی که خریدیم به اوقات عزیز

بود اگر یوسف مصری، نخریدن به بود

لذت درد طلب بیشتر از مطلوب است

نارسیدن به مطالب ز رسیدن به بود

سرو را بی ثمری باعث رعنایی شد

قامت از بار علایق نکشیدن به بود

خنده شیرازیه اوراق گل از هم پاشید

در دل غم زده چون غنچه خزیدن به بود

برق از مزرع ما با جگر سوخته رفت

تخم بی حاصل ما را ندمیدن به بود

گشت قلاب ز بیتابی ماهی محکم

زیر شمشیر حوادث نتپیدن به بود

جهل سررشته نظاره ربود از دستم

ورنه عیب و هنر خلق ندیدن به بود

موشکافی به بلای سیه انداخت مرا

به نظر پرده اغماض کشیدن به بود

سوخت از داغ یتیمی جگرم را گوهر

ورنه چون رشته به گوهر نتیندن به بود

خجلت بی ثمری عیش مرا دارد تلخ

نخل بی بار مرا زود بریدن به بود

مانع رحم شد اظهار تحمل صائب

زیر بار غم ایام خمیدن به بود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

خانه دل به صفا از نظر بسته بود

فیض در کعبه مجاور ز در بسته بود

نیست آزاده روان را غم اسباب سفر

توشه و راحله ما کمر بسته بود

دیده بربند چو بادام درین باغ که مغز

یکی از پردگیان نظر بسته بود

جز دل من که ز عزلت گرهش باز شود

نیست قفلی که کلیدش ز در بسته بود

شود از مهر خموشی دل خامش گویا

جوش می در جگر خم ز سر بسته بود

معنی از لفظ متین قدر و بها می گیرد

قیمت آب فزون در گهر بسته بود

قرب اگر می طلبی پاس نظر دار که باز

بر سر دست شهان از نظر بسته بود

نبرد آب گهر تشنگی از سوختگان

سایلان را چه گشایش ز در بسته بود؟

چرب نرمی دل شیرین دهنان سازد نرم

شیر را حکم روان بر شکر بسته بود

بلبل از خرده افسرده گل در نگرفت

عشق را دوزخ نقد از شرر بسته بود

هرکه را سیر مقامات بود در خاطر

به که پیوسته چو نی با کمر بسته بود

تا شوی راست، ز خود بار علایق بفشان

که دو تا قامت شاخ از ثمر بسته بود

قسمت ما سخن سخت شد از روی گشاد

سنگ هرچند سزاوار در بسته بود

غنچه خسبی است به گل راهنما بلبل را

فتح ما در گره بال و پر بسته بود

فیض در غنچه مستور ز گل بیشترست

صائب از حلقه بگوشان در بسته بود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

تا حیا سرمه کش نرگس جادوی تو بود

شبنم خلد نظر باز گل روی تو بود

شعله شوخ ملاحت ز رخت می تابید

آب حیوان صباحت همه در جوی تو بود

چشم بر سرمه نمی کرد سیه، مژگانت

وسمه از طاق دل افتاده ابروی تو بود

سرو برجسته بستان رعونت بودی

شاخ گل دست نشان قد دلجوی تو بود

برق با آنهمه شوخی که جهان می سوزد

شرر مرده آتشکده خوی تو بود

لب نهادی به لب ساغر و رفتی از دست

حیف ازان هیکل شرمی که به بازوی تو بود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

یاد آن عهد که دل در خم گیسوی تو بود

شب من موی تو و روز خوشم روی تو بود

نور چون چشم ز پیشانی من می بارید

تا مرا قبله طاعت خم ابروی تو بود

از گهر بود اگر رشته من آبی داشت

پرده لاغریم چربی پهلوی تو بود

آن که می برد مرا از خود و از راه کرم

باز می داد به خود هر نفسی، بوی تو بود

غمگساری که به رویم گه بیهوشی آب

می زد از راه مروت، عرق روی تو بود

تخم امید من آن روز برومندی داشت

که سویدای دلم خال لب جوی تو بود

همزبانی که غمی از دل من برمی داشت

در سراپرده دل چشم سخنگوی تو بود

خال رخسار جهان بود سیه رویی من

دل سودازده آن روز که هندوی تو بود

دل کافر به تهیدستی رضوان می سوخت

روزگاری که بهشتم گل خودروی تو بود

بود بر خون گل آن روز شرف خاک مرا

که دل خونشده ام نافه آهوی تو بود

پرده ای بود به چشم من گستاخ نگاه

هیکل شرم و حیایی که به بازوی تو بود

خار در پیرهن شبنم گل بود از رشک

تا مرا تکیه گه از خاک سر کوی تو بود

عشرت روی زمین بود سراسر از من

تا سرم در خم چوگان تو چون گوی تو بود

تا تو رفتی ز نظر، دیده من شد تاریک

صیقل دیده من آینه روی تو بود

دل یوسف هوس حلقه زنجیر تو داشت

صائب آن روز که در سلسله موی تو بود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

دانه خال تو روزی که مرا در دل بود

حاصل روی زمین از من بی حاصل بود

مست نازی که تسلی به خبر بودم ازو

در میان من و او بیخبری حایل بود

نیست امروز غم روی زمین بر دل من

دایم این آینه را آینه دان از گل بود

ریخت در دامن صحرای جنون باد بهار

نقد رازی که مرا غنچه صفت در دل بود

صائب اوراق جهان را به نظر آوردم

هرچه جز نقطه شک بود خط باطل بود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

می روشن گهران چهره گلفام بود

نقل صاحب نظران چشم چو بادام بود

لب نو خط تو از چشم، سیه مست ترست

دانه خال تو گیرنده تراز دام بود

گرچه در ساغر خوبان دگر درد می است

خط به گرد لب او، خط لب جام بود

ناامید از سر کوی تو چرا برگردد؟

قانع از بوسه فقیری که به پیغام بود

کف خاکی که ز کوی تو کنم بر سر خویش

خشکی مغز مرا روغن بادام بود

چهره ای را که خط از صبح بناگوش دمد

پیش صاحب نظران نیک سرانجام بود

می فتد زود سبک مغز ز معراج غرور

چه قدر کوزه خالی به لب بام بود؟

پختگی جمع محال است شود با دولت

سایه پرورد پر و بال هما خام بود

لب بی وقت گشودن پر و بال اجل است

نشود کشته خروسی که بهنگام بود

تلخی مرگ به کامش می لب شیرین است

دهن هرکه بدآموز به دشنام بود

حاصلش نیست به جز روسیهی همچو عقیق

غرض خلق ز همواری اگر نام بود

چه خیال است به این نشأه تواند پرداخت؟

صائب آن کس که در اندیشه انجام بود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

دست و دامن چه سزاوار عطای تو بود؟

ظرف دریوزه کند هرکه گدای تو بود

بی نیاز از زر و سیمند طلبکارانت

گنج زیر قدم آبله پای تو بود

خون کند در دل گلگونه حوران بهشت

خون هرکس که حنای کف پای تو بود

گنج را گوشه ویرانی بلاگردانی است

ورنه دل لایق آن نیست که جای تو بود

دامن دولت جاوید به دست آورده است

هرکه در سلسله زلف رسای تو بود

شبنمی سیر ندیده است گل روی ترا

وای بر بلبل اگر گل به صفای تو بود

خضر از سبزه خوابیده گران خیزترست

آتش شوقی اگر در ته پای تو بود

برق خار و خس تقصیر هزاران سال است

یک دم گرم که مقرون رضای تو بود

نرسد چاشنی خواب به شیرینی وصل

چه خیال است خیال تو به جای تو بود؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

 

تا خیال لب لعل تو مرا در سر بود

جگر سوخته ام خال لب کوثر بود

عشرت روی زمین بود سراسر از من

سایه سرو تو روزی که مرا بر سر بود

گرچه از حسن گلوسوز شکر دل می برد

سخن تلخ ترا چاشنی دیگر بود

سرمه گردید ز شرم تو زبانش در کام

شمع هرچند درین بزم زبان آور بود

در تمامی شود آیینه مه زنگ پذیر

بود ایمن ز کلف تا مه نو لاغر بود

ساده لوحی به بلای سیه انداخت مرا

زنگ صد پرده به از منت روشنگر بود

کاوش عشق به مقصود رسانید مرا

بحر شد قطره آبی که درین گوهر بود

عشق بحری است که هرکس ز نفس سوختگان

به کنار آمد ازین بحر گهر، عنبر بود

به نظر کار مرا ساخت جوانمردی عشق

ورنه این باده ز یاد از دهن ساغر بود

کوه غم گرچه نشد کم ز دل ما صائب

دل بیتاب همان کشتی بی لنگر بود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

بنده حسن خداداد شوم همچو کلیم

آتش داغ من از مجمره طور بود

چاک در پرده زنبوری انگور افکند

شیوه دختر رز نیست که مستور بود

عیش بی غم نتوان یافت به عالم صائب

نیش زنبور نهان در دل انگور بود

دار هر چند به ظاهر ز ثمر عور بود

ثمر پیشرس او سر منصور بود

بهتر از دیدن سیمای گرانجانان است

بندبند من اگر در ته ساطور بود

خلوت خویش اگر بیضه عنقا سازم

گوشم از جوش سخن خانه زنبور بود

چون نسیم سحر از بس که سبک می گذرم

پای من دست حمایت به سر مور بود

شور عالم همه از پسته لب بسته توست

ورنه در ساغر محشر چه قدر شور بود؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 6:08 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4356764
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث