به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

تا به تعظیم نهال تو ز جا برجستند

سروها یکقلم از پای دگر ننشستند

از تماشای تو نظارگیان راست دو عید

تا دو ابروی هلال تو به هم پیوستند

مزن ای شانه به هم زلف دلاویزش را

که درین سلسله بسیار عزیزان هستند

می توان کرد عمارت چو شود کعبه خراب

وای بر سنگدلانی که دلی را خستند

چه خیال است که در روز جزا سبز شوند؟

دانه هایی که درین شوره زمین پا بستند

وقت آن صافدلان خوش که ز لبهای خموش

پیش یأجوج سخن سد خموشی بستند

می برم رشک درین بزم بر آن مشت سپند

که به یک ناله جانسوز ز آتش جستند

از گدازند درین دایره ایمن صائب

چون مه آنان که لب نان فلک نشکستند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

چرخ هرچند دل اهل هنر را شکند

چون خریدار که رسم است گهر را شکند

کاسه و کوزه افلاک، شکستن دارد

چند بیهوده دل اهل هنر را شکند

چه کمی چشم من از ابر بهاران دارد؟

چون ز مژگان به میان دامن تر را شکند

ای گل ابر، من تشنه جگر را دریاب

به دمی آب که صفرای جگر را شکند

دست بر صاف ضمیران نبود لغزش را

لرزه موج کجا آب گهر را شکند؟

آب رونق به رخ کار پدر می آرد

صائب آن نیست که بازار پدر را شکند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

رفع دلتنگی من نشأه صهبا نکند

هیچ کس غنچه پیکان به نفس وا نکند

از سپر، تیر قضا روی نمی گرداند

سیل از خانه در بسته محابا نکند

گر شود دامن پیراهن یوسف صد چاک

رخنه در پرده ناموس زلیخا نکند

سعی در خون خود از خصم فزونتر دارد

هرکه با دشمن خونخوار مدارا نکند

شود از گوهر عبرت صدفش سینه بحر

دوربینی که نگه خرج تماشا نکند

می کند زلف دراز تو به دلهای حزین

آنچه با خسته روانان شب یلدا نکند

سخن تلخ نگردد به تبسم شیرین

چاره تلخی می قهقه مینا نکند

هرکه چون شانه نسازد دل خود را صد چاک

پنجه در پنجه آن زلف چلیپا نکند

سنگ دارند ز دیوانه دریغ اطفالش

چون ازین شهر کسی روی به صحرا نکند؟

سوز عشق از سر عاشق به مداوا نرود

که علاج تب خورشید مسیحا نکند

می رسد روزیش از عالم بالا صائب

چون صدف هرکه دهن باز به دریا نکند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

مکث لب تشنه دیدار به جنت نکند

برق در بوته خاشاک اقامت نکند

قطره اش وصل سرچشمه حیوان گردد

هرکه گردنکشی از تیغ شهادت نکند

عمر را قامت خم باز ندارد ز شتاب

تیر در بحر کمان قصد اقامت نکند

می شود نخل برومند سبکبار از سنگ

عاشق از سختی ایام شکایت نکند

نشود نفس بداندیش به احسان هموار

آشنایی سگ بیگانه رعایت نکند

هرکه از مرده دلی زنده ندارد شب را

در شبستان لحد خواب فراغت نکند

دل در آن زلف ندارد غم تنهایی ما

به وطن هرکه رسد یاد ز غربت نکند

کرد دلگیر سفر پای گرانخواب، مرا

هیچ کس با قلم کند کتابت نکند!

آب حیوان سمندر بود آتش صائب

عاشق اندیشه ز خورشید قیامت نکند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

غم محال است که تدبیر دل من نکند

این نه برقی است که دلسوزی خرمن نکند

سرو چون قامت عاشق طلبی جلوه دهد

چه کند فاخته گر طوق به گردن نکند؟

ما و فرهاد به یک زخم ز عالم شده ایم

خون ما خواب به افسانه دشمن نکند

همه شب ناخن من با دل من در جنگ است

چه کند صیقل اگر آینه روشن نکند؟

بال پروانه ما شمع تجلی طلب است

عشقبازی به جگرگوشه گلخن نکند

بس که غم قفل به دلهای پریشان زده است

غنچه ای در دل شب یاد شکفتن نکند

چشم صائب ز جمال تو چنان معمورست

که توجه به گل و لاله ایمن نکند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

دل نازک به زبان بازی مژگان چه کند؟

سپر آبله با خار مغیلان چه کند؟

بیش ازین با من سودازده دوران چه کند؟

شومی جغد به این خانه ویران چه کند؟

سبکی کشتی نوح است گرانباران را

کف دریا حذر از موجه طوفان چه کند؟

دیده شوخ درین باغ ز شبنم بیش است

در دل خود نخزد غنچه خندان چه کند؟

پنجه شوخی خورشید بلند افتاده است

نکند پاره گل صبح گریبان چه کند؟

دست پرورد بلا را ز بلا باکی نیست

رعشه بحر به سرپنجه مرجان چه کند؟

دل سودایی من نیست سزاوار وصال

دانه سوخته احسان بهاران چه کند؟

خاکساران ز حوادث خط پاکی دارند

شومی جغد به این خانه ویران چه کند؟

نتوان دید ز بیداد خجل دشمن را

ورنه سیلاب به ما خانه بدوشان چه کند؟

شبنم از دیدن گل سیر نشد با صد چشم

با گل روی تو یک دیده حیران چه کند؟

نکند خنده سوفار به پیکان تأثیر

با دل غمزده صائب لب خندان چه کند؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

خرمن صبر به این برق عنانان چه کند؟

سپر عقل به این سخت کمانان چه کند؟

ریشه در بیضه فولاد دواند جوهر

دل چون موم به این مور میانان چه کند؟

وعده بوسه به دوران خط سبز دهند

دل بی صبر به این تنگ دهانان چه کند؟

سنگ را نرم کند ساقی شیرین گفتار

خشکی زهد به این چرب زبانان چه کند؟

آتش از خار و خس افروخته تر می گردد

طعن اغیار به ما سوخته جانان چه کند؟

پای خوابیده به فریاد نگردد بیدار

شورش صبح قیامت به گرانان چه کند؟

بیضه چرخ اگر بیضه فولاد شود

پیش بیتابی ما بال فشانان چه کند؟

پاکبازان تو از تیغ اجل آزادند

گزلک محو به بی نام و نشانان چه کند؟

سرو را فاخته از نشو و نما مانع نیست

فلک پیر به اقبال جوانان چه کند؟

بحر روشنگر آیینه سیلاب شود

می ناصاف به ما صاف روانان چه کند؟

دل بیدار بجان از سخن سرد رسید

شمع بی پرده به این دست فشانان چه کند؟

در گرفت از نفس گرم تو صائب دل سنگ

این شرر تا به دل سوخته جانان چه کند؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

سالکان را ز جهان عشق تو بیگانه کند

سیل در بحر چرا یاد ز ویرانه کند؟

می شود جلوه بت راهنمایش به خدا

گر به اخلاص کسی خدمت بتخانه کند

از شبیخون نسیم سحر ایمن گردد

شمع پیراهن اگر از پر پروانه کند

خاک در کاسه خورشید کند جولانش

هر که را سلسله زلف تو دیوانه کند

بر دل سنگ خورد شیشه رعنایی سرو

در ریاضی که قدت جلوه مستانه کند

لنگر کشتی طوفان زده گوهر نشود

سنگ اطفال چه با شورش دیوانه کند؟

زاهد از گردش او نشأه ساغر یابد

چرخ اگر خاک مرا سبحه صد دانه کند

صائب از قید فلک می جهد آخر بیرون

تیر چون قصد اقامت به کمانخانه کند؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

آتش خشم به یاقوت مدارا چه کند؟

تندی سیل به همواری دریا چه کند؟

بی مددکاری دل دست دعا بیکارست

تیشه بی بازوی فرهاد به خارا چه کند؟

نشود طول امل دام ره گرمروان

کشش رشته مریم به مسیحا چه کند؟

عقل را معرکه عشق کند طفل مزاج

نشود کودک ما محو تماشا، چه کند؟

گل ز یک خنده بیجا به زبانها افتاد

تا به آن غنچه دهن خنده بیجا چه کند

در نگیرد نفس شعله به خاکستر سرد

با دماغ من سودازده سودا چه کند؟

عشق در سینه ما گرد کدورت نگذاشت

نبرد سیل غبار از دل صحرا، چه کند؟

در مصافی که جگرداری رستم زال است

صائب خسته روان با تن تنها چه کند؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

داغ با سینه ارباب محبت چه کند؟

لاله با دامن صحرای قیامت چه کند؟

زهر در مشرب ما باده لب شیرین است

با دل ما سخن تلخ نصیحت چه کند؟

فارغ از بیش و کم بحر بود آب گهر

خشکی چرخ به ارباب قناعت چه کند؟

نرگس از خواب گران داد سر خویش به باد

تا به ما عاقبت خواب فراغت چه کند؟

می شود قیمت یوسف ز غریبی افزون

با عزیزان جهان، خواری غربت چه کند؟

خرده گل چه بود پیش سبکدستی باد؟

حاصل روی زمین پیش سخاوت چه کند؟

با چراغی که بود صرصرش از سینه خویش

گر شود هر دو جهان دست حمایت چه کند؟

آسمان از سپر انداختگان است اینجا

در چنین معرکه ای تیغ شجاعت چه کند؟

بود یعقوب به پیراهن یوسف خوشوقت

آن که داده است ز کف دامن فرصت چه کند؟

کوه را می برد این باده پرزور از جا

تا به این شیشه دلان مستی دولت چه کند؟

شب تاریک بود پرده جمعیت دل

صائب از تیرگی بخت شکایت چه کند؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4359503
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث