به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

هر دلی را که محبت صدف راز کند

زخمش از تیغ محال است دهن باز کند

عاشق از سرزنش خلق چرا اندیشد؟

شمع جایی که زبان در دهن گاز کند

کوه تمکین ترا ناله بود خنده کبک

به چه امید کسی درد دل آغاز کند؟

از لطافت نشود حسن مصور، ورنه

سنگ را تیشه من آینه پرداز کند

شد ز پرواز پریشان پر و بالم، کو عشق

که مرا جمع به سرپنجه شهباز کند؟

در سراپرده اسرار نفس محرم نیست

چشم گویای تو خون در دل غماز کند

جگر سوخته را ناله گرم است علاج

حشر خاکستر من شعله آواز کند

مهلت عمر کم و وقت بهاران تنگ است

غنچه در پوست مگر برگ سفرساز کند

نرود گرد یتیمی ز جبین گهرش

چون صدف هر که به دریوزه دهن باز کند

کی رسدنوبت ناز تو به ارباب نیاز؟

که ترا هر سر مو بر دگری ناز کند

می کند هر سخنی باز دهن را صائب

سخنی کو که ز خاطر گرهی باز کند؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

در صدف چشم محال است گهر باز کند

گره از دیده پوشیده سفر باز کند

آه سردست گشاینده دلهای غمین

از دل غنچه گره باد سحر باز کند

هرکه بیرون ننها پای خود از حلقه ذکر

چشم چون سبحه ز صد راهگذر باز کند

زآستین دست برون گر نکند بالیدن

کیست تا بند قبای تو دگر باز کند؟

از وبال اختر ما نیز برون می آید

چشم اگر در جگر سنگ شرر باز کند

صافدل محرم و بیگانه نمی داند چیست

که به روی همه کس آینه در باز کند

مردم چشم مرا گر هدف تیر کنی

به تماشای رخت چشم دگر باز کند

چه خیال است دل آزاد شود زیر فلک؟

مرغ در بیضه محال است که پر باز کند

پختگی گر نکند رحم به کوته دستان

کیست کز نخل بلند تو ثمر باز کند؟

خبری نیست سزاوار شنیدن صائب

گوش خود کس به امید چه خبر باز کند؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

خط شبرنگ چه با آن رخ پرنور کند؟

برق را ابر محال است که مستور کند

پیش آن کان ملاحت دهن خوبان چیست؟

در نمکزار، نمکدان چه قدر شور کند؟

ادب عشق مرا در حرم وصل گداخت

وقت آن خوش که تماشای تو از دور کند

پرده صبح نقاب رخ خورشید نشد

چون نهان داغ مرا مرهم کافور کند؟

دل پرخون چه پر و بال گشاید در جسم؟

دانه چون نشو و نما در دهن مور کند؟

چشم خورشید ز نظاره او آب آورد

نگه خیره چه با آن رخ پر نور کند؟

می کند گریه مستانه مرا با دل تنگ

آنچه با شیشه نازک می پرزور کند

به لب خشک مکن عیب من تشنه جگر

کاین سفالی است که خون در دل فغفور کند

خانه را با سپر موم کند زآتش حفظ

هرکه شیرین دهن خلق چو زنبور کند

نتوانست کند نکهت خود را گل جمع

دل صد چاک چسان را ز تو مستور کند؟

از وصال تو نصیبش جگر پرخون بود

تا فراق تو چه با صائب مهجور کند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

چشم خود خواجه اگر سیر به تدبیر کند

به ازان است که صد گرسنه را سیر کند

سالها شد دل خوش مشرب ما ویران است

کیست در راه حق این بتکده تعمیر کند؟

تربیت یافته عشق جوانمردم من

چرخ نامرد که باشد که مرا پیر کند!

سخن عشق اثر در دل زهاد نکرد

نفس صبح چه با غنچه تصویر کند؟

می تواند به هم آمیزش ما و تو دهد

آن که مهتاب و کتان را شکر و شیر کند

هیچ تشریف جهان را به از آزادی نیست

رخت خود سرو محال است که تغییر کند

گره از موی به دندان نگشوده است کسی

شانه چون رخنه در آن زلف گرهگیر کند؟

خسته را در جگر گرم اگر صدقی هست

استخوان سوخته هم کار طباشیر کند

شحنه دیده وری کو، که درین فصل بهار

هرکه دیوانه نگشته است به زنجیر کند

چشم مخمور تو در خواب جهانی را کشت

پشت شمشیر تو کار دم شمشیر کند

همه دانند که مظلوم که و ظالم کیست

مس بدگوهر اگر ناز به اکسیر کند

در جگر سوختگان باده چه تأثیر کند؟

نبرد تشنگی از ریگ روان صائب آب

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

ساقی از جامی اگر خاطر ما شاد کند

به ازان است که صد میکده آباد کند

چشم خفته است غزالی که ندارد شوخی

من و آن صید که خون در دل صیاد کند

آخر ای پادشه حسن چه انصاف است این؟

که در ایام تو عشق اینهمه بیداد کند

یاد ایام جنون بر سر من بارد سنگ

کودکان را چو ز مکتب کسی آزاد کند

جز خط سبز که فرمان سلیمان دارد

آدمی را که تواند که پریزاد کند؟

گل رخسار ترا اینهمه عاشق بس نیست؟

که نظر باز دگر از عرق ایجاد کند

نایتیمانه ز دیوانه ام آن طفل گذشت

می توانست به سنگی دل من شاد کند

ماتم واقعه لیلی و مجنون دارد

هر درایی که درین بادیه فریاد کند

چون رسد وقت، دهد جان به دم تیشه خویش

بیستون گر چه سپرداری فرهاد کند

اگر از سختی ایام شود آدم نرم

روی من تربیت سیلی استاد کند

بخل بهتر ز سخایی که به آوازه بود

تیرگی به ز چراغی است که فریاد کند

خنده کبک شود ناله خونین صائب

بیستون یاد چون از رفتن فرهاد کند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

فتنه را چشم سیه مست تو هشیار کند

شرم را روی عرقناک تو بیدار کند

هرکه را فکر سر زلف تو در هم پیچد

کمر وحدت خود حلقه زنار کند

نکند شبنم گل ریگ روان را سیراب

آب کوثر چه به لب تشنه بیدار کند؟

آنقدر گرد کدورت ننشسته است به دل

که مرا سیل گرانسنگ سبکبار کند

ادب عشق بر آن رند نظر باز حلال

که تماشای گل از رخنه دیوار کند

راه هموار کند پرده خواب آبله را

رهنورد تو حذر از گل بی خار کند

زنگ در سینه من ریشه رسانده است به آب

سعی صیقل چه به این آینه تار کند؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

غافلان رطل گران را به دو دم می نوشند

عاقلان آب ز دریا به قلم می نوشند

از نظربندی حرص است که کوته نظران

خون خود بر لب دریای کرم می نوشند

هست از جام دگر مستی هر طایفه ای

حاجیان باده ز قندیل حرم می نوشند

تازه رویان چه غم از موج حوادث دارند؟

همچو گل صد قدح خون پی هم می نوشند

چشم حسرت به سفالین قدح ما دارند

منعمانی که می از ساغر جم می نوشند

دوستانی که درین میکده یکرنگ همند

می گلرنگ ز خون دل هم می نوشند

عاشقان پای غم از می به حنا می گیرند

بیغمان می ز پی دفع الم می نوشند

گر فتد سوخته نانی به کف بی برگان

همه یکجا شده چون لاله به هم می نوشند

مستی اهل فنا رتبه دیگر دارد

می بی جام ز دریای عدم می نوشند

صائب این آن غزل هادی وقت است که گفت

ای خوش آنان که می از جام عدم می نوشند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

چون نفس زیر فلک دل به هوس راست کند؟

زیر سرپوش، چراغی چه نفس راست کند؟

چون مگس گیر، ز تسبیح ریایی زاهد

دام تزویر پی صید مگس راست کند

دل افسرده به فریاد نگردد بیدار

ره خوابیده کجا قد به جرس راست کند؟

تا به مقصد نرسد شوق نگیرد آرام

سیل در راه محال است نفس راست کند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

جرم یوسف به چه تقریب عزیزان بخشند؟

بیگناهی گنهی نیست که آسان بخشند

نیست در طینت بیرحم تو چون بخشایش

کاش صبری به من بی سر و سامان بخشند

مورم اما عوض گوشه بی توشه خویش

نپذیرم اگرم ملک سلیمان بخشند

گل بی خار به خار سر دیوار رسد

چون زکات رخ او را به گلستان بخشند

آبرویی که بود چهره یوسف صدفش

حیف باشد که به گوهرنشناسان بخشند

نیست کار در و دیوار عنانداری سیل

کاش دیوانه ما را به بیابان بخشند

چه بهشتی است اگر آینه رویان صائب

تاب نظاره به چشم من حیران بخشند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

ساده لوحان که می از خم به مدارا نوشند

از بخیلی به قلم آب ز دریا نوشند

پیش ما تشنه لبان چند مکیدن لب خود؟

خون دل به ز شرابی است که تنها نوشند

نشأه در حوصله شهر شود زندانی

باده آن است که در دامن صحرا نوشند

به سفالین قدح خاک کجا پردازند؟

میکشانی که می از عالم بالا نوشند

گر فتد کاسه خونی به کف سوختگان

لاله سان سر بهم آورده به یک جا نوشند

ما همان مست جنونیم که دنباله روان

جام سرشار ز نقش قدم ما نوشند

عوض آب خضر، نقد دل مخموران

آب سردی است که در پرده شبها نوشند

صائب آن درد نصیبم که شود خون جگر

هر شرابی که به یاد من شیدا نوشند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4357583
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث