به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

روشنانی که ز خورشید نظر می گیرند

چشم نظارگیان را به گهر می گیرند

جامه شهپر طاوس در او می پوشند

بیضه زاغ اگر در ته پر می گیرند

نتوانند به صد قرن گرفتن شاهان

کشوری را که به یک آه سحر می گیرند

رهرو عشق به دنبال نبیند چون برق

کاهلان هر نفس از خویش خبر می گیرند

سخن پاک محال است که بر خاک افتد

طوطیان مزد خود آخر ز شکر می گیرند

ای که با سوختگان ذوق تکلم داری

سرمه در راه نفس ریز که در می گیرند

خبر از قافله ریگ روان می گیرند

از من این بیخبرانی که خبر می گیرند

پردلان چشم ندارند که دشمن بینند

نه ز عجزست که بر روی، سپر می گیرند

خجل از آبله های دل خویشم که مدام

ساغری پیش من تشنه جگر می گیرند

خنده با چاشنی عمر نمی گردد جمع

پسته را بی لب خندان به شکر می گیرند

عنقریب است نفس سوختگان خط سبز

از لبش داد من تشنه جگر می گیرند

صائب این صاف ضمیران چو دهن باز کنند

چون صدف دامنی از در و گهر می گیرند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

عاشقانی که به تسلیم و رضا می باشند

تا به گردن همه در آب بقا می باشند

به خبر صلح کن از خلق که چون موج سراب

بیشتر اهل جهان دورنما می باشند

برحذر باش که این دست و دهن آب کشان

خانه پردازتر از سیل بلا می باشند

غنچه خسبان که به ظاهر گره کار خودند

از برای دگران عقده گشا می باشند

نیک چون در نگری رو به قفا می تازند

ساده لوحان که گریزان ز قضا می باشند

خویش را زین تن خاکی به بصیرت بشناس

که ز هم آینه و عکس جدا می باشند

در دل سرو غم فاخته تأثیر نکرد

گردن افراختگان سر به هوا می باشند

مرکز حلقه دامند به معنی صائب

دانه هایی که درین خدعه سرا می باشند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

خاک شو تا ز بهارت به گل تر گیرند

مرده شو تا به سر دست ترا بر گیرند

با فلک کار ندارند سبک پروازان

بیضه مرغان سرایی به ته پر گیرند

دامن افشان ز فلکها بگذر چون مردان

که زنان دامن خود بر سر مجمر گیرند

مطلب سوختگان آینه روشن سازی است

گر درین خاک سیه جای چو اخگر گیرند

آتشی نیست سزاوار سمندر صفتان

مگر از بال و پرافشانی خود در گیرند

باده و خون جگر هر دو به یک کس ندهند

که به یک دست محال است دو ساغر گیرند

تنگ شد میکده، آن رطل گرانسنگ کجاست؟

که تنک حوصلگان جمله ره در گیرند

غرض این است که تیغ تو ز خون پاک کنند

کشتگان تواگر دامن محشر گیرند

گر درین بحر زنی مهر خموشی بر لب

سینه ات را چو صدف زود به گوهر گیرند

نمک سوده شود دیده بیخواب مرا

همچو بادامم اگر چشم به شکر گیرند

عشق چون فاخته بر گردن ما افتاده است

این نه طوقی است که از گردن ما بر گیرند

به تمنای تو دست از دو جهان می شویند

تشنگان تو اگر دامن کوثر گیرند

نیست ممکن که به کس روی دلی بنمایی

همچو آیینه اگر پشت تو در زر گیرند

صائب این آن غزل مولوی روم که گفت

ما نه زان محتشمانیم که ساغر گیرند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

مهر را سوختگان بوته خاری گیرند

ماه را زنده دلان شمع مزاری گیرند

چون گشایند نظر مملکتی بگشایند

باز چون چشم ببندند حصاری گیرند

آسمانها مگر از گردش خود سیر شوند

ورنه عشاق محال است قراری گیرند

مرکز از دایره بیرون نتواند رفتن

عاشقان چون ز غم و درد کناری گیرند؟

آنقدر ریگ روان نیست درین قحط آباد

که اسیران تو از داغ شماری گیرند

صائب این آن غزل حافظ شیرین سخن است

که درین خیل، حصاری به سواری گیرند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

حال من از نظر یار نهان می دارند

خبر مرگ ز بیمار نهان می دارند

دردمندان که ز درد دگران داغ شوند

درد خود را ز پرستار نهان می دارند

صبر بر زخم زبان کن اگر از اهل دلی

غنچه را در بغل خار نهان می دارند

دوربینان که ز غمازی راز آگاهند

راز خود از در و دیوار نهان می دارند

چاک چون غنچه شود سینه جمعی آخر

که به دل خرده اسرار نهان می دارند

بی نیازست ز پوشش سر ارباب جنون

سر بی مغز به دستار نهان می دارند

قدردانان بلا از نظر بیدردان

خار را چون گل بی خار نهان می دارند

هیچ کس را خبری نیست ازان موی میان

کافران رشته زنار نهان می دارند

پرده از روی سخن پیش سیه دل مگشا

چهره از آینه تار نهان می دارند

سخت جانان صدف گوهر اسرار دلند

لعل در سینه کهسار نهان می دارند

عشق را ساده دلانی که بپوشند به صبر

شعله در زلف شب تار نهان می دارند

روی مقصود نبینند گروهی صائب

که گل از مرغ گرفتار نهان می دارند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

 

بد درونان که به همواری ظاهر سمرند

همه چون آب تنک، پرده سنگ خطرند

دستگیری نتوان داشت توقع ز غریق

اهل دنیا همه درمانده تر از یکدگرند

نه همین سبزه درین راهگذر پامال است

بیشتر تیغ زبانان جهان پی سپرند

عمر جاوید خضر را به نظر می آرند

آه ازین مردم عالم که چه کوته نظرند!

یک حباب است سپهر از قدح لبریزش

زان می ناب که صاحب نظران بیخبرند

نیست از جانب معشوق حجابی صائب

اینقدر هست که دلباختگان بیجگرند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

شیشه هایی که درستی ز شکستن دارند

پشت بر کوه ز سنگینی دشمن دارند

نور آیینه به اندازه خاکستر اوست

تیره روزان جهان سینه روشن دارند

شبروان گرچه به ظاهر ز سیه روزانند

شمع خورشید نهان در ته دامن دارند

بر ندارند ز دل چشم سبک پروازان

چشم ازین خانه تاریک به روزن دارند

پرده دام بود نرمی و همواری خاک

دوربینان دل صد پاره ز مأمن دارند

با ضعیفان به ادب باش که عیسی صفتان

در فتادن خطر از دیده سوزن دارند

حیف کز لذت سرگشتگی آگاه نیند

سنگهایی که شکایت ز فلاخن دارند

نسبت بندگی فاختگان را با سرو

می توان یافت ز طوقی که به گردن دارند

تا که دیوانه شد امروز، که دیگر طفلان

دل سنگین عوض سنگ به دامن دارند

نیست حقی که فراموش شود خونگرمی

در چمن آینه ها روی به گلخن دارند

چه شکایت کنم از طالع خوش قسمت خویش؟

کآنچه دارند نکویان همه بامن دارند

صائب از گوشه نشینان قفس در تابند

بلبلان راه سخن گرچه به گلشن دارند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

گوشه گیران که ز ایام کناری دارند

همچو صیاد کمینگاه شکاری دارند

بوسه آن لب تیغ است و کنار از هستی

عاشقان گر هوس بوس و کناری دارند

نور آیینه به اندازه خاکستر اوست

تیره روزان دل خورشید شعاری دارند

گرچه چون آبله عشاق به ظاهر گرهند

در سراپرده دل طرفه بهاری دارند

نیست ممکن که سرافراز نگردند چو گرد

خاکساران که سر راه سواری دارند

سطحیان غور معانی نتوانند نمود

بیشتر آینه ها نقش و نگاری دارند

چون توانند بتان چشم ز خودسازی بست؟

که ز هر پاره دل آینه داری دارند

نیست ممکن همه شب سیر چراغان نکنند

در جگر، سوخته هایی که شراری دارند

به که در دامن روشنگر عشق آویزند

سینه هایی که ز افلاک غباری دارند

همت از تربت آن قوم طلب کن صائب

که ز سوز دل خود شمع مزاری دارند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

نه غم خار و نه اندیشه خارا دارند

رهنوردان تو پیشانی صحرا دارند

به زر و سیم جهان چشم نسازند سیاه

پا به گنج گهر از آبله پا دارند

وادایی نیست که صد بار بر او نگذشتند

گرچه از خواب گران سلسله برپا دارند

فکر زاد سفر از دوش خود انداخته اند

توشه از لخت دل خویش مهیا دارند

چون صدف کاسه دریوزه به دریا نبرند

روزی خود طمع از عالم بالا دارند

مهر بر لب زده چون غنچه و رنگین سخنند

چشم پوشیده و صدگونه تماشا دارند

کودکانی که درین دایره سرگردانند

بر سر جوز تهی اینهمه غوغا دارند

یک جهت تا نشوی بر تو نگردد روشن

کاین مخالف سفران روی به یک جا دارند

خار در دیده موری نتوانند شکست

در خراش جگر خود ید طولی دارند

پرده گنج شود خانه چو ویران گردد

مردم از سیل فنا شکوه بیجا دارند

صائب این دامن پر گل که بهار آورده است

مزد خاری است که این طایفه در پا دارند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

همه از تاب کمر در خم ایمان دارند

چه خرام است که این سرو نژادان دارند

چون به نیرنگ دل از موی شکافان نبرند؟

صد زبان در دهن این غنچه دهانان دارند

شعله ای هست ز خونگرمی باطن همه را

همچو فانوس چراغی ته دامان دارند

بوسه شان چاشنی عمر ابد می بخشد

آب حیوان همه در چاه زنخدان دارند

خرمن کهنه گل چند توان داد به باد؟

خرمن آن است که این مور میانان دارند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:55 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4358252
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث