به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

بی تب و تاب به مخمور شرابی نرسد

تا به آتش نرود کوزه به آبی نرسد

به چه امید به گرد دل خوبان گردد؟

ناله ای را که ز کهسار جوابی نرسد

طمع بوسه و امید شکرخند کراست؟

که به ما زان لب شیرین شکرابی نرسد

زندگی چون شرر از سوختگان است مرا

آه اگر از جگری بوی کبابی نرسد

گل مگر بست ز شرم تو دکان را، کامروز

به دماغم ز چمن بوی گلابی نرسد

عمر چون سیل به این سرعت اگر خواهد رفت

فرصت چشم گشودن به حبابی نرسد

تو به ویرانی دل کوش که آن گنج گهر

نیست ممکن که به هر خانه خرابی نرسد

نیست انصاف که از بحر تو با این وسعت

صائب تشنه جگر را دم آبی نرسد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:31 PM

پادشاهی نه به سیم و زر و گوهر باشد

هر که را سد رمق هست سکندر باشد

هرکه چون بحر به تلخی گذراند ایام

ظاهر و باطن او عنبر و گوهر باشد

حرف سامان مزن ای خواجه که در کشور عشق

هرکه آهش به جگر نیست توانگر باشد

هیچ دردی بتر از عافیت دایم نیست

تلخی تازه به از قند مکرر باشد

زندگی بی جگر سوخته ظلم است، ارنه

جام تبخاله ما بر لب کوثر باشد

نی محال است که از بند خلاصی یابد

تا دلش در گرو صحبت شکر باشد

به ادب با همه سر کن که دل شاه و گدا

در ترازوی مکافات برابر باشد

مست نازی که دل وحشی ما کرده شکار

شاهبازش می چون خون کبوتر باشد

پیش جمعی که ز منت دلشان سوخته است

تشنه لب مردن از اقبال سکندر باشد

صبر بر سوز دل و تشنه لبی کن صائب

که چو دل آب شود چشمه کوثر باشد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:31 PM

دایم از فکر سفر پیر مشوش باشد

قامت خم شده را نعل در آتش باشد

دامن سوختگی را مده از کف زنهار

که به قدر رگ خامی ره آتش باشد

پاک کن از رقم دانش رسمی دل را

خانه آینه حیف است منقش باشد

در سفر راهرو از خویش خبردار شود

کجی تیر نهان در دل ترکش باشد

عشق حیف است بر آن دل که ندارد دردی

این نه عودی است که شایسته آتش باشد

دردسر بیش کند صندل درد سر عام

ما و آن نخل درین باغ که سرکش باشد

می کشد سلسله موج به دریای گهر

جای رشک است بر آن دل که مشوش باشد

از می لعل رخ هر که نگرداند رنگ

پیش ما همچو طلایی است که بی غش باشد

دل ما با غم و اندوه بدآموز شده است

نیست ما را به خوشی کار، ترا خوش باشد

گر چه در روی زمین نیست حضوری صائب

خوش بود عالم اگر وقت کسی خوش باشد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:31 PM

شمع با مضطرب از دست حمایت باشد

مرگ بهتر ز حیاتی که به منت باشد

ثمر از بید و گل از شوره زمین می چیند

از تماشا نظر آن را که به عبرت باشد

خاک را چاشنی شهد مصفا دادن

چشمه کاری است که در شان قناعت باشد

خط که پروانه قتل است هوسناکان را

پیش بالغ نظران آیه رحمت باشد

باش بر روی زمین بر سر آتش چو سپند

تا ترا زیر زمین خواب فراغت باشد

چون صدف بخیه لب می شودش عقد گهر

هر که گنجینه اسرار حقیقت باشد

حیف و صد حیف که در حلقه این سنگدلان

نیست گوشی که پذیرای نصیحت باشد

گرچه پستیم، نیاریم فلک را به نظر

پایه مرد به اندازه همت باشد

دولت آن است که پیوسته و جاوید بود

دولت آن نیست که موقوف به نوبت باشد

دیولاخی است جهان در نظر او صائب

هر که را ره به پریخانه عزلت باشد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:31 PM

قبله زن صفتان آینه زر باشد

مرد را آینه زندان سکندر باشد

از خموشی دهن غنچه پر از زر باشد

صدف از بسته لبی مخزن گوهر باشد

در سپرداری سیمین بدنان آفتهاست

که گریبان صدف چاک ز گوهر باشد

باطن و ظاهر خود هر که کند صاف چو بحر

ظاهر و باطن او عنبر و گوهر باشد

در خطرگاه جهان صید سلامت جو را

جوشنی بهتر ازان نیست که لاغر باشد

بی نیازند ز دنیای دنی ناموران

سکه را روی محال است که در زر باشد

دشمن خانگی از خصم برونی بترست

بیشتر شکوه یوسف ز برادر باشد

پا به دامن چو کشیدی به بهشت افتادی

دل چو شستی ز طمع چشمه کوثر باشد

ناله و آه ندارد اثری در دل عشق

تیغ آسوده ز پیچ و خم جوهر باشد

بس که ترسیده ام از صورت بی معنی خلق

ننهم پا به سرایی که مصور باشد!

در کف عشق جوانمرد، دل چاک، مرا

ذوالفقاری است که در قبضه حیدر باشد

عالم خاک بود منتظم از پست و بلند

مصلحت نیست ده انگشت برابر باشد

نیست جز چشم تهی رزق حباب از دریا

باده خوب است به اندازه ساغر باشد

هر که را خوف و رجا نیست زمین گیر بود

به کجا می رسد آن مرغ که یک پر باشد؟

در قیامت که شود آب ز گرمی دل سنگ

چه خلل دارد اگر دامان ما تر باشد؟

ما به یک سجده خشکیم ز بیرون قانع

تا که را راه به آن مجلس انور باشد

نیست ممکن به فراغت نکشد همواری

بستر رشته هموار ز گوهر باشد

دیده سیر به دست آر درین عرصه که دام

از تهی چشمی با خاک برابر باشد

نیست چون شعله جواله قرارش صائب

شعله گر بستر و بالین سمندر باشد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:31 PM

چشم ناقص گهران بر زر و زیور باشد

زینت ساده دلان پاکی گوهر باشد

پرده چشم خدابین نشود خودبینی

مرد را آینه زندان سکندر باشد

خود حسابان نگذارند به فردا کاری

عید این طایفه روزی است که محشر باشد

گشت در سنگ ملامت به تن زارم پنهان

رشته شیرازه جمعیت گوهر باشد

جلوه شاهد غیبی به تو رو ننماید

خانه چشم تو چندان که مصور باشد

غم افسر نخورند اهل خرابات مغان

سر گران چون ز می ناب شد افسر باشد

اهل مسجد ز خرابات سیه مست ترند

گردش سبحه در او گردش ساغر باشد

شمع و پروانه به دلگرمی هم می سوزند

شعله خواهش ما نیست که یک سر باشد

هوس گلشن فردوس ندارد صائب

هر که را گوشه میخانه میسر باشد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:31 PM

ساقی بزم اگر آن دلبر رعنا باشد

دور اول همه را نشأه دوبالا باشد

از هوای شب آدینه مجو صافدلی

درد می در قدح آخر مینا باشد

دور ازان بزم شرابی به قدح می ریزم

که کبابش همه از سینه عنقا باشد

داغ این است که در سینه من پهن شده است

لاله آن نیست که در دامن صحرا باشد

داغ اغیار به صد کان نمک شور نشد

داغ ما نیست نمک خورده سودا باشد

چون کشم با لب او باده پنهان صائب

رشک بر چشم حباب است اگر وا باشد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:31 PM

صاف با ما دل آن شعله بیباک نشد

سوخت پروانه ما و ز گنه پاک نشد

شبنم آورد سر از روزن خورشید برون

سر ما بود که شایسته فتراک نشد

علف تیغ جهانسوز حوادث گردد

دل هرکس که ز زنگار خودی پاک نشد

خنده صبح به خوناب شفق پیوسته است

هیچ کس شاد نگردید که غمناک نشد

ماند چون خرمن ناکوفته در دامن دشت

هرکه زیر قدم راهروان خاک نشد

نگشودند به رویش در جنت صائب

سینه هرکه به شمشیر جفا چاک نشد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:31 PM

عاشقان را چه غم از سلسله پا باشد؟

موج کی مانع آمد شد دریا باشد؟

پیش چشمی که نرفته است ازو آب حیا

در و دیوار جهان دیده نابینا باشد

سنگ را صنعت فرهاد به حرف آورده است

ناز تحسین نکشد کار چو گویا باشد

با نسیم سحری دست و گریبان گردد

رشته شمع، گر از پنبه مینا باشد

قلزم از روی گهر گرد یتیمی نبرد

یوسف مصر به صد قافله تنها باشد

شمع در پرده فانوس نماند پنهان

هر چه در دل بود از جبهه هویدا باشد

در تنوری چه قدر جلوه نماید طوفان؟

شور دیوانه به اندازه صحرا باشد

چهره عاقبت کار به روشن گهران

هم ز آیینه آغاز هویدا باشد

خال رخسار تو از زلف دلاویزترست

نقطه ای نیست درین صفحه که بیجا باشد

کف بی مغز چه پروای معلم دارد؟

روی عنبر سیه از سیلی دریا باشد

نکشد سر به گریبان خجالت صائب

هر که امروز در اندیشه فردا باشد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:31 PM

چند جان سختی ما سنگ ره ما باشد؟

صدف ما گره خاطر دریا باشد

رحمت آن نیست که طاعت نکند عصیان را

سیل یک لحظه غبار دل دریا باشد

نیستم عقل که مردود نظرها باشم

درد عشقم که مرا در همه دل جا باشد

طالب گوهر عشقی، دل روشن به کف آر

لگن شمع تجلی ید بیضا باشد

اشک عشاق، نظر بسته به دامان آید

طفل این قوم گریزان ز تماشا باشد

هر که با دختر رز دست در آغوش کند

می خورم خونش، اگر پنبه مینا باشد

عجبی نیست که رفتار فراموش کند

عرق از بس به رخش محو تماشا باشد

هر که را درد طلب نیست غم رزق خورد

رزق ما در قدم آبله پا باشد

دل صائب نکشد ناز ترشرویی بحر

روزی این صدف از عالم بالا باشد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:31 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4359723
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث