به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

بر ز نخدان تو هرکس که نگاه اندازد

گر بود خضر، دل خویش به چاه اندازد

گرد بر دامن دریای کرم ننشیند

ابر اگر سایه رحمت به گیاه اندازد

عقده مشکل ما را به نسیمی دریاب

تا به کی آه به اشک، اشک به آه اندازد؟

در گذر از سر نظاره آن قد بلند

کاین تماشا ز سر چرخ کلاه اندازد

دور باش مژه از هر دو طرف استاده است

زهره کیست بر آن چشم نگاه اندازد؟

شکوه در دل گره و جرأت گفتارم نیست

مگر این سلسله را اشک به راه اندازد

صائب از درد تغافل دل اگر خون گردد

به ازان است کسی رو به نگاه اندازد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:21 PM

اشک را دیده من گوهر غلطان سازد

آه را سینه من سنبل و ریحان سازد

هست چون تیغ دودم در نظر غیرت من

حسن را آینه هر چند دو چندان سازد

گریه از جا نبرد حسن گران تمکین را

سرو را آب محال است خرامان سازد

پرده پوشی طمع از پرده دران نتوان داشت

چون کسی عیب خود از آینه پنهان سازد؟

شور محشر که کند زیر و زبر عالم را

وقت ما را نتوانست پریشان سازد

عیب خود صاف ضمیران نتوانند نهفت

مرده را آب محال است که پنهان سازد

زرد رویی نکشد روز قیامت صائب

هر که با خون دل از نعمت الوان سازد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:21 PM

زهر را صبر جوانمرد شکر می سازد

خار را نخل برومند ثمر می سازد

سر ما گرد سر دار فنا می گردد

میوه چون پخته شود برگ سفر می سازد

تو نداری سر آمیزش عاشق، ورنه

با لب خشک صدف آب گهر می سازد

ناوک غمزه ز الماس ترازو شده است

طاقت ساده دل از موم سپر می سازد

چون برم پی به سر خویش، که نیرنگ قضا

هر گل صبح، مرا رنگ دگر می سازد

هر سبکسیر درین دشت کمندی دارد

دل بیتاب مرا موی کمر می سازد

صائب از پرتو خورشید تواند گل چید

هر که چون شبنم گل، دیده سپر می سازد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:21 PM

گوهر عکس لبش گر به شراب اندازد

کله عیش، می از جوش حباب اندازد

جدل شبنم و خورشید بود مشت و درفش

خرد آن به که سپر پیش شراب اندازد

کوس شهرت زند از خم چو فلاطون هرکس

خشت برگیرد و از دست کتاب اندازد

هر که خواهد که کند مشکل عالم را حل

دفتر عقل همان به که در آب اندازد

نه ز مستی است نمک گر به شراب افکندم

چشم تا چند به روی تو حباب اندازد؟

غلط اندازی حسن است که آب حیوان

پرده بر روی خود از موج سراب اندازد

خواب مخمل نبود در گرو افسانه

بخت کی گوش به افسانه خواب اندازد؟

نگرفته است کس آیینه خورشید به موم

چون به رخسار تو مشاطه نقاب اندازد؟

صائب از بحر به یک جرعه برآوردی گرد

در خور ظرف تو، ساقی چه شراب اندازد؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:21 PM

 

باد اگر پرده ز رخساره یار اندازد

لرزه بر دست نگارین بهار اندازد

آب آیینه ز شرم خط او چون خس و خار

هر نفس جوهر خود را به کنار اندازد

شرم رخسار تو صد پرده خونین از گل

هر سر سال به رخسار بهار اندازد

زلف رخساره خورشید شود شبگیرم

شوق اگر سایه بر این مشت غبار اندازد

پیشگاه حرم و دیر گریبان چاک است

تا کجا غمزه او طرح شکار اندازد

گر مرا حوصله فقر نباشد چه عجب

که تهیدستی، آتش به چنار اندازد

کلک صائب چو گشاید گره از زلف سخن

تاب در نافه آهوی تتار اندازد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:21 PM

نیست ممکن دل آشفته به سر پردازد

بید مجنون به سرانجام ثمر پردازد

نیست در خاطر سودازدگان فکر وصال

به چه دل غرقه دریا به گهر پردازد؟

چشم بیمار تو درمانده تدبیر خودست

فرصتی کو به من خسته جگر پردازد؟

عاشق پاک نظر اوست که در خلوت وصل

چشم پوشد ز تماشا، به خبر پردازد

صفحه روی تو اکنون که خط آورد برون

عجبی نیست به ارباب نظر پردازد

محو در پرتو خورشید جهانتاب شود

هر که چون شبنم گل دیده به زر پردازد

نامه اش پاکتر از صبح قیامت باشد

هر که آیینه دل وقت سحر پردازد

عیش شیرین نشود با نفس گیرا جمع

بی نوا ماند اگر نی به شکر پردازد

هر که در تربیت جوهر بینش باشد

به جگر سوختگان همچو شرر پردازد

زان عقیق لب سیراب چه کم می گردد؟

یک نفس گر به من تشنه جگر پردازد

دایم از تنگدلی سر به گریبان باشد

هر که چون غنچه درین باغ به زر پردازد

گرد ما فرد روان را نتواند دریافت

رهنوردی که به اسباب سفر پردازد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:21 PM

عاشق محو به دلدار نمی پردازد

بلبل مست به گلزار نمی پردازد

ریسمان بازی تقلید بود پیشه عقل

عشق با سبحه و زنار نمی پردازد

هر که چون نقطه زاندیشه فرو رفت به خویش

هیچ با گردش پرگار نمی پردازد

زور بر آینه صاف نیارد صیقل

چرخ با مردم هموار نمی پردازد

کام آن کس بود از شهد سلامت شیرین

که به اقرار و به انکار نمی پردازد

خبرش نیست ز تعجیل بهاران، ورنه

گل به آرایش دستار نمی پردازد

آتشی در جگر بلبل اگر هست، چرا

این چمن را ز خس و خار نمی پردازد؟

تا به آن آینه رو راه سخن یافته است

طوطی ما به شکرزار نمی پردازد

ز اعتمادی است که کرده است به اعجاز نفس

عیسی ما که به بیمار نمی پردازد

گرم کرده است چنان بیخبری صائب را

که ز گفتار به کردار نمی پردازد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:21 PM

هرکه در دامن ارباب نظر دست نزد

غوطه زد در دل دریا، به گهر دست نزد

هر که چون صبح گشایش ز دل شبها یافت

تا نفس داشت به دامان دگر دست نزد

سیر چشمی است به خال لب شیرین تو ختم

که به تلخی گذراند و به شکر دست نزد

پی سفیدست شب هر که صباحی دارد

ای خوش آن شب که به دامان سحر دست نزد

هر که چون سرو نگردید درین باغ آزاد

با دو صد عقده مشکل به کمر دست نزد

کی نگاهی ز تماشای جمالت برگشت؟

که بهم از مژه ها دیده تر، دست نزد

خار تهمت، خله پیرهن یوسف شد

گل به دامان تو ای پاک گهر دست نزد

به زمین سیه هند که رفت از ایران؟

که به هر کرنش و تسلیم به سر دست نزد

باش بیدار که ره در حرم کعبه نیافت

دل شب هر که بر آن حلقه در دست نزد

صائب این آن غزل سید معصوم که گفت

شانه بر موی کمر زد، به کمر دست نزد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:21 PM

آن کسی چشم و چراغ است نظر بازان را

که چو یعقوب درین کار نظر می بازد

نیست امروز نظر بازی صائب با اشک

عمرها رفت که با گریه نظر می بازد

چه عجب دل اگر از شوق جگر می بازد؟

نقد جان را به سر شعله شرر می بازد

پیش ما سوخته جانان که نظر می بازیم

حرف پروانه مگویید که پر می بازد

پاس گفتار نگهبان حیات ابدست

شمع از تیز زبانی است که سر می بازد

چون ز فرهاد نگیرم سند جان سختی؟

من که از تاب غمم کوه کمر می بازد

نتوان همچو خضر آب به تنهایی خورد

تشنه ما به لب بحر جگر می بازد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:21 PM

عشق اول به دل سوخته آدم زد

مایه ور شد ز دل آدم و بر عالم زد

در دل و جان ملک شور قیامت افتاد

زان نمک کز لب خود بر جگر آدم زد

تن خاکی که همان دید ز انسان ابلیس

مشت خاکی است که بر دیده نامحرم زد

من همان روز ز جمعیت دل شستم دست

که صبا دست در آن طره خم در خم زد

چون گل صبح به خون شست همان دم رخسار

به خوشی یک دو نفس هر که درین عالم زد

برد از دست و دل تاجوران گیرایی

پشت پایی که به دولت پسر ادهم زد

شادی برد نیرزد به حریف آزاری

بیش برد آن که درین دایره نقش کم زد

پای خم را مده از دست به افسون صلاح

که مرا راه خرابات زد و محکم زد

در شکنجه است ز شورابه دریا دایم

هر که چون دانه گوهر ز یتیمی دم زد

هر که قد ساخت دو تا پیش حق از بهر بهشت

بوسه بر دست سلیمان ز پی خاتم زد

معنی از دعوی گفتار قلم را لب بست

عیسی این مهر خموشی به لب مریم زد

گر چه جان بخش بود همچو مسیحا نفست

پیش آن آینه رخسار نباید دم زد

صائب از عشق چسان قامت خود راست کند؟

که فلک از ته این بار گران پس خم زد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:21 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4360014
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث