به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

سیل را در نظر آور که به ویرانه چه کرد

تا بدانی به من آن جلوه مستانه چه کرد

هوشیاران جهان راه بیابان گیرند

گر بگویم که شب آن نرگس مستانه چه کرد

در و دیوار ز شوق تو ندارد آرام

یارب این زلزله با کعبه و بتخانه چه کرد

تو که هرگز سخن سخت ز کس نشنیدی

سنگ اطفال چه دانی که به دیوانه چه کرد

طاقت سیلی اخوان نبود یوسف را

خط بیرحم به رخساره جانانه چه کرد

می کند یک دل دیوانه جهان را پرشور

یارب آن زلف به چندین دل دیوانه چه کرد

بوی گل بار بود بر دل روشن گهران

شمع با بال و پرافشانی پروانه چه کرد

خواب را بستر بیگانه پریشان سازد

جان آگاه درین عالم بیگانه چه کرد

نیست تاب سخن سخت دل نازک را

با لب نازک او تا لب پیمانه چه کرد

بود بر شوخی او نه صدف گردون تنگ

در دل تنگ من آن گوهر یکدانه چه کرد

دوش کز گردش چشم تو دو عالم شد مست

زاهد خشک ندانم که به شکرانه چه کرد

سیل بر دامن صحرا نگذشته است ترا

تو چه دانی که به من جلوه مستانه چه کرد

کف ساقی ید بیضا شد ازین می صائب

یارب آن باده لب سوز به پیمانه چه کرد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 5:16 PM

شد فنا هر که سر از تیغ شهادت وا زد

تر نشد هر که دلیرانه بر این دریا زد

هرکسی حاجت خود را به دری عرض نمود

دست دریوزه ما بر در استغنا زد

به ادب باش که سر در قدم تیغ افشاند

چون حباب آن که درین بحر دم بیجا زد

گر خس و خار تعلق نبود دامنگیر

می توان خیمه چو شبنم به چمن هرجا زد

آب روشن که صفا در قدمش می غلطید

دید تا روی ترا آینه بر خارا زد

هر که بر سینه ارباب دعا دست گذاشت

خبر از خویش ندارد که به دولت پا زد

صائب از وادی در یوزه دلها مگذر

که پریشان نشد آن کس که در دلها زد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 4:02 PM

کیست دست من آزاده ز یاران گیرد؟

سرو را دست مگر ابر بهاران گیرد

نقس سوخته اش نقطه حیرت گردد

نی سواری که پی برق سواران گیرد

دانه سوخته را گریه ما سبز کند

زاغ در گلشن ما رنگ هزاران گیرد

نشود زخم زبان مانع طغیان جنون

خار چون دامن سیلاب بهاران گیرد؟

بگذر از مردم خودبین که کند خود را گم

هر که آیینه ازین آینه داران گیرد

خرده بینان فلک، خانه شماری چندند

چه کسی یاد ازین خانه شماران گیرد؟

هست امید که نومید نگردد صائب

دل اگر سایه سیمرغ شکاران گیرد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 4:02 PM

تا دلی از کف ارباب وفا می گیرد

بارها فال ز دیوان حیا می گیرد

گره ناز به ابروی تبسم بستن

غنچه تعلیم ازان بند قبا می گیرد

آن که چندین قفس از نغمه سرایان دارد

کار بر بلبل ما تنگ چرا می گیرد؟

ناوکی کز دل الماس ترازو گردد

زان کمانخانه ابروی هوا می گیرد

جز قلم کز سر خود قطع تعلق کرده است

که به تقریب سخن دست ترا می گیرد؟

صائب از فیض هواداری اشک سحری

لاله باغ سخن رنگ ز ما می گیرد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 4:02 PM

اگر آن غنچه دهن مهر ز لب برگیرد

جگر تشنه خورشید به کوثر گیرد

دل مادر شکن زلف کند نشو و نما

طفل ما پرورش از دامن محشر گیرد

ما چو مینا سر گفتار نداریم به خلق

دیگری مهر مگر از لب ما برگیرد

مست عشق تو چه پروای ملامت دارد؟

گردن شیشه به کف دامن محشر گیرد

عاشق از نیستی آبستن هستی گردد

مه نو فربهی از پهلوی لاغر گیرد

خلوت عشق کجا، نغمه منصور کجا؟

کیست این شمع پریشان شده را سر گیرد؟

رشک بر دولت بیدار حباب است مرا

که به هر چشم زدن عالم دیگر گیرد

جلوه گاهش خم چوگان حوادث بادا

صائب آن روز که سر از قدمت گیرد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 4:02 PM

چه تمتع ز لبش دیده حیران گیرد؟

از نمکزار چه مقدار نمکدان گیرد؟

ندهد دست نوازش دل ما را تسکین

دامن بحر کجا پنجه مرجان گیرد؟

سنگ را سرمه کند گرمی نقش قدمش

جذبه شوق تو آن را که گریبان گیرد

خضر چون آب ز عمر ابدی می گذرد

تاز شمشیر تو یک زخم نمایان گیرد

اگر از جلوه کند زیر و زبر عالم را

کیست تا دامن آن سرو خرامان گیرد؟

چون شود نکهت گل را چمن آرا مانع؟

گر به گل رخنه دیوار گلستان گیرد

باده در مردم بی مغز اثر بیش کند

طرفه شوری است چو آتش به نیستان گیرد

خرده بینان نگذارند به حرفش انگشت

مور را گر به کف دست سلیمان گیرد

کار خس نیست عنانداری آتش صائب

زهره کیست سر راه به جانان گیرد؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 4:02 PM

زاهد خشک ز میخانه چه لذت گیرد؟

گل کاغذ ز بهاران چه طراوت گیرد؟

کنج عزلت به پریشان نظران زندان است

دل رم کرده محال است ز خلوت گیرد

دل پریشان و پریشانتر ازو زلف حواس

به چه امید کسی دامن فرصت گیرد؟

سرو از برگ سراپا کف در یوزه شده است

که ز بالای تو سرمشق رعونت گیرد

نکشد زیر زمین وحشت تنهایی را

هر که در روی زمین خوی به وحدت گیرد

تا نشویند به خونابه دل دست دعا

چه خیال است که دامان اجابت گیرد؟

کوته آندیش تری نیست ز من عالم را

در ره سیل مرا خواب فراغت گیرد

مشو از یاس نفس پیش عزیزان غافل

کز نفس آینه صاف کدورت گیرد

غیر صائب که به جور تو بدآموز شده است

کیست این کاسه پر زهر به رغبت گیرد؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 4:02 PM

هر که در وقت جوانی ره طاعت گیرد

خط پاکی ز عرق ریزی خجلت گیرد

تا به کی چون سگ دیوانه ز بی توفیقی

در دم صبح ترا خواب ز غفلت گیرد؟

چون سرآمد همه عمر به نافرمانی

به چه سرمایه کسی دامن فرصت گیرد؟

دل هرکس که بدآموز به صحبت شده است

چه تمتع ز پریخانه خلوت گیرد؟

می نهد سنگ نشان در ره آمد شد خلق

هر که از بی بصری گوشه عزلت گیرد

نور خورشید، نظر بند ز روزن نشود

دامن عمر کجا دیده حسرت گیرد؟

هر که را دل سیه از هستی این نشأه شده است

فیض صبح از دم شمشیر شهادت گیرد

گیرد از بیجگری عقل سر خود به دو دست

سر مجنون ز هوا سنگ ملامت گیرد

گر شود دیده مردم ز تماشا روشن

چشم ما روشنی از سرمه عبرت گیرد

نیست بالاتر اگر رتبه فقر از دولت

شاه از گوشه نشینان ز چه همت گیرد؟

می شود نقل محافل سخن شیرینش

گر سبق طوطی ازان آینه طلعت گیرد

دست هرکس که چو خورشید زرافشان باشد

همه روی زمین را به فراغت گیرد

می رود دست و دل از کار ز نظاره تو

کیست دامان ترا روز قیامت گیرد؟

دل هرکس که شود سخت ز غفلت صائب

مشکل اندام به سوهان نصیحت گیرد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 4:02 PM

جان ما تاب زهر زلف پریشان نخورد

دل ما آب ز هر چاه زنخدان نخورد

می این بزم به خوناب جگر آغشته است

طفل بی گریه دمی شیر ز پستان نخورد

تا کسی نشکند آیینه خودبینی را

آب چون خضر ز سرچشمه حیوان نخورد

به تهیدستی و بی برگی خود ساخته ایم

چون سر دار، سر ما غم سامان نخورد

طره خم به خمش شب همه شب می لرزد

که نسیمی به چراغ دل سوزان نخورد

نشود واسطه رزق جهان چون یوسف

هر که یک چند دل خویش به زندان نخورد

رزق ما تنگ زاندیشه بی حاصل ماست

نان کسی می خورد اینجا که غم نان نخورد

نیست سرگشتگی عشق به صائب مخصوص

کشتیی نیست درین بحر که طوفان نخورد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 4:02 PM

شعله شوق اگر در دل خارا گیرد

کعبه چون محمل لیلی ره صحرا گیرد

یوسف این گرمی بازار ندیده است به خواب

مهر در کوی تو شب جای تماشا گیرد

ذره چون پرتو خورشید دلیلی دارد

ما که داریم چراغی به ره ما گیرد؟

ز اشتیاق لب میگون تو نزدیک شده است

که قدح پنبه به لب از سر مینا گیرد

در نگهبانی دل عقل عبث می کوشد

سوزن آن نیست که دامان مسیحا گیرد

چرخ بیهوده خمی در خم صائب کرده است

دام گنجشک محال است که عنقا گیرد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 4:02 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4363930
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث