به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

شوق من سرکشی از زلف معنبر دارد

آتشم بال و پر از دامن محشر دارد

سخن سرد چه تأثیر کند در دل گرم؟

جوش دریا چه غم از خامی عنبر دارد؟

خوان خورشید ز سرپوش بود مستغنی

سر آزاده ما ننگ ز افسر دارد

عیب خود را چه خیال است نپوشد نادان؟

کل محال است کلاه از سر خود بردارد

تار سبحه است ز دل هر سر مو زان خم زلف

گره افزون خورد آن رشته که گوهر دارد

نیست ممکن شود آسوده، دل از لرزیدن

شانه تا راه در آن زلف معنبر دارد

بس که سیراب بود تیغ تو، در هر زخمی

بر جگر سوختگان منت کوثر دارد

چشم خورشید ز رخسار تو می آرد آب

نسخه از روی تو آیینه چسان بردارد؟

صائب از بس که جگر سوز بود مضمونش

خطر از نامه من بال سمندر دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:48 PM

گوشه گیری که لب نان حلالی دارد

سی شب از گردش ایام هلالی دارد

نیست جویای نظر چون مه نو ماه تمام

خودنمایی نکند هر که کمالی دارد

آب بر حسن گلوسوز فشاندن ستم است

ور نه لب تشنه ما آب زلالی دارد

چشم حیران کند از قطره شبنم ایجاد

هر که چون لاله و گل چهره آلی دارد

صدف بسته دهان نیست ز گوهر خالی

نشوی غافل ازان دل که ملالی دارد

فکر آن موی میان برد ز من صبر و قرار

خواب تلخ است بر آن کس که خیالی دارد

بال طاوس به صد چشم نگهبان خودست

نیست ایمن ز خطر هر که جمالی دارد

هر که چون نافه سر خود به گریبان برده است

می توان یافت که رم کرده غزالی دارد

خال از اندیشه خط روز خوش از عمر ندید

وای بر اختر سعدی که وبالی دارد

نتوان نسخه ازان چشم ز شوخی برداشت

ور نه مجنون به نظر چشم غزالی دارد

قسمت دیده شورست ازو گریه تلخ

هر که هر روز چو خورشید زوالی دارد

پرده صبح امیدست شب نومیدی

دل سودازده امید وصالی دارد

از ادب نیست شدن دست و گریبان با شمع

ور نه پروانه ما هم پر و بالی دارد

گر چه از بزم تو دل حلقه بیرون درست

با خیال تو عجب صحبت حالی دارد

هر که در دایره ساده دلان نیست چو ماه

دل نبندد به کمالی که زوالی دارد

دل خون گشته اش از آب بود لرزانتر

هر که سر در قدم تازه نهالی دارد

چه ضرورست چو خورشید به درها گردد؟

هر که در پرده شب راه سؤالی دارد

دل زاهد نشود صاف به صوفی صائب

زشت از دیدن آیینه ملالی دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:48 PM

هر کف خاک ز احسان تو جانی دارد

هر حبابی ز محیط تو جهانی دارد

هیچ قفلی به کلید دگری وا نشود

هر زبان گوشی و هر گوش زبانی دارد

خبر دوری راه از دگران می شنود

هر که چون بیخبری تخت روانی دارد

جگر ماست ولی نعمت هر جا داغی است

لاله از سفره ما سوخته نانی دارد

می تواند کسی از خار مغیلان گل چید

که ز هر آبله چشم نگرانی دارد

چشم بر روی مه عید گشاید هر شام

هر که از خوان قناعت لب نانی دارد

رخنه ملک محال است نگیرند شهان

می رسد رزق به هرکس که دهانی دارد

چرخ دل زنده ز همصحبتی خورشیدست

پیر هرگز نشود هرکه جوانی دارد

صائب این آن غزل حافظ شیرین سخن است

کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:48 PM

حسن نو خط تو سرمایه نازی دارد

که ز هر حلقه خط چشم نیازی دارد

گر چه از غمزه بیرحم تو دل نومیدست

به سر زلف تو امید درازی دارد

حسن خود رای مسخر نشود شاهان را

دل محمود به این خوش که ایازی دارد

آن کس از خار ره عشق تواند گل چید

که ز هر آبله ای چشم فرازی دارد

به که از کف ندهد شیوه مردم داری

هر که چون دیده، در خانه بازی دارد

سینه گرم تو از جوش نیفتد صائب

که عجب زمزمه گوش گدازی دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:48 PM

هر که رخساره آیینه گدازی دارد

رو به هر دل که گذارد در بازی دارد

کرد اگر زیر و زبر بتکده ها را محمود

هند هم بهر مکافات ایازی دارد

گر بود دست من از دامن قاتل کوتاه

خون گیرنده من دست درازی دارد

چون دم تیغ ز هر موج دلش می لرزد

هر که در دل چو صدف گوهر رازی دارد

من که دارم گره از کار دلم باز کند؟

سینه کبک دری چنگل بازی دارد

دل در آن زلف شب و روز بود در تب و تاب

شمع اگر در دل شب سوز و گدازی دارد

در ته پرده ز جوهر بودش چین جبین

گر چه آیینه در خانه بازی دارد

منزل روی تو بسیار به دل نزدیک است

گر چه زلف تو ره دور و درازی دارد

گردن از بندگی عشق مکش چون یوسف

که عجب سلسله بنده نوازی دارد

زلف کوته شد و بیدار نگردید از خواب

چشم مست تو عجب خواب درازی دارد

می برند اهل جهان دست به دستش چون گل

هر که خلق خوش و پیشانی بازی دارد

صائب از خامه ما گلشن معنی به نواست

باغ اگر بلبل هنگامه طرازی دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:48 PM

از بتان شسته عذاری که حجابی دارد

چشم بد دور که خوش عالم آبی دارد

خار در دیده بی پرده شبنم شکند

از حیا چهره هر گل که نقابی دارد

به دل روشن اگر یار نمی پردازد

حسن مستور ز آیینه حجابی دارد

نتوان دید در آن روی عرقناک دلیر

گل این باغ عجب تلخ گلابی دارد

شب اندوه وفادار ندارد پایان

صبح عشرت نفس پا به رکابی دارد

نیست ممکن که به خورشید درخشان نرسد

هر که چون شبنم گل چشم پرآبی دارد

دم نشمرده محال است برآرد چون صبح

هر که در مد نظر روز حسابی دارد

چون نفس راست کنم من، که به صحرای طلب

گر همه سنگ نشان است شتابی دارد

خضر را تشنه ز سرچشمه حیوان آورد

وادی عشق فریبنده سرابی دارد

تا به خاری نرساند ننشیند از پا

در جگر آبله تا قطره آبی دارد

شب تارش به دو خورشید بود آبستن

هر که در وقت سحر جام شرابی دارد

مزرع ماست که آبش بود از دیده خویش

ور نه هر کشت که دیدیم سحابی دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:48 PM

لب لعل تو اگر جام شرابی دارد

دل ما نیز نمک خورده کبابی دارد

ای بسا خون که کند در دل صاحب نظران

چهره ای کز عرق شرم نقابی دارد

روی خوب از نگه گرم نماند سالم

رزق آتش شود آن گل که گلابی دارد

قرب سیمین بدنان آتش بی زنهارست

شبنم از صحبت گل چشم پرآبی دارد

از نمکدان تو هرچند اثر پیدا نیست

خوش نمک گردد ازو هر که کبابی دارد

وعده گاهش چمن سینه مجروح من است

هر که از خون جگر جام شرابی دارد

می کشد چون جگر صبح، نفس را به حساب

هر که در مد نظر روز حسابی دارد

خضر را می برد از راه به افسون بیرون

وادی خشک جهان طرفه سرابی دارد

کرد مشتاق عدم سختی دوران جان را

سیل در دامن کهسار شتابی دارد

نعمت روی زمین قسمت بی شرمان است

جگر خویش خورد هر که حجابی دارد

نامه ماست که جنگ است جوابش صائب

ور نه هر نامه که دیدیم جوابی دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:48 PM

هر که چون زانوی خود آینه داری دارد

روز و شب پیش نظر باغ و بهاری دارد

می کند جام علاجش به پف کاسه گری

هر سری کز خرد خام غباری دارد

چه شتاب است که در دیده من دارد اشک

باز سیماب بر آیینه قراری دارد

به تهیدستی من کیست ز ثابت قدمان؟

سر دیوار به کف دامن خاری دارد

به سیه روزی من کیست درین سبز چمن؟

داغ در مد نظر لاله عذاری دارد

خضر اگر راه به سرچشمه حیوان برده است

مست هم در دل شب آب خماری دارد

چهره صائب اگر رنگ فشان شد چه غم است؟

شکر لله مژه لاله نگاری دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:48 PM

تشنگان حال جگر سوختگان می دانند

خبر از تشنه ما ریگ بیابان دارد

شورش عشق و جنون را ز دل صائب پرس

روی دریا خبر از سیلی طوفان دارد

مرکز از دایره انگشتر فرمان دارد

مور در خانه خود حکم سلیمان دارد

می توان یافت ز عنوان که چه در مکتوب است

پا منه بر در آن خانه که دربان دارد

می کند خنده گل جلوه آغوش وداع

تا که دیگر سر تاراج گلستان دارد؟

اگر افتادن ما خاستنی خواهد داشت

سقف افلاک خطرهای نمایان دارد

پایه ناز دو بالا شود از خودبینی

شبنم آن به که ز گل آینه پنهان دارد

نکند زخم زبان بیخبران را بیدار

پای خوابیده چه پروای مغیلان دارد؟

هرکه را گوشه ای از وسعت مشرب دادند

گر همه مور بود ملک سلیمان دارد

خبر از خنده سوفار ندارد پیکان

چه اثر در دل غمگین لب خندان دارد؟

روز ما تیره ز اندیشه فردا شده است

خواب ما را غم تعبیر پریشان دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:48 PM

سالک امید نجات از دل روشن دارد

مرغ زیرک نظر از خانه به روزن دارد

هرکه با صدق عزیمت سفری گردیده است

خطر از راهنما بیش ز رهزن دارد

می برد راه به سررشته مقصود کسی

که دلی تنگتر از دیده سوزن دارد

صحبت سوختگان می برد از دلها زنگ

نظر آیینه ز گلزار به گلخن دارد

نبود گوهر شب تاب به روغن محتاج

به می ناب چه حاجت دل روشن دارد؟

هست صد پیرهن از سنگ دلش محکم تر

آن که سرگشته مرا همچو فلاخن دارد

از غم جسم بود جان مجرد فارغ

طایر قدس چه حاجت به نشیمن دارد؟

هست بر سلسله زلف روان حکم نسیم

ناوک آه چه اندیشه ز جوشن دارد؟

دست می بایدش اول ز سر خود شستن

هر که چون غنچه سر و برگ شکفتن دارد

خردسالی که منم واله و دیوانه او

دل سنگین عوض سنگ به دامن دارد

نگه گرم تو با غیر ندارد کاری

هر چه دارد به من سوخته خرمن دارد

فرصت حرف نخواهی به لب خود دادن

گر بدانی که چه مقدار مکیدن دارد

جور بر عاشق بیدل ز مروت دورست

مرغ بسمل چه پر و بال شکستن دارد؟

سخنی کز سر دردست کند دل را گرم

ناله صائب دل خسته شنیدن دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:48 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4365908
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث