به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

بحر هر چند به بر همچو حبابم دارد

شوق سرگشته تر از موج سرابم دارد

می شود کوتهی راه ز تعجیل دراز

دور ازان کعبه مقصود شتابم دارد

من همان نقش سراپرده خوابم، هرچند

پیری از قامت خم پا به رکابم دارد

چون به افسانه توانم ز سر خود وا کرد؟

غفلتی را که کمند از رگ خوابم دارد

می شود چون تهی از باده، به سر می غلطم

همچو غم بر سر پا زور شرابم دارد

نیست افسوس به جانبازی پروانه مرا

گریه ساخته شمع کبابم دارد

تخم در سینه کهسار پریشان شده ام

سبز گردون مگر از اشک سحابم دارد

منم آن باده پرزور که مینای فلک

چاکها در جگر از زور شرابم دارد

باده دولت این نشأه بود پا به رکاب

مستی ساخته خلق خلق کبابم دارد

صائب این باکه توان گفت از پرکاری

تلخکام آن لب لعل از شکرابم دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:48 PM

دل عاشق چه غم از شورش دوران دارد؟

کشتی نوح چه اندیشه ز طوفان دارد؟

غمزه شوخ ترا نیست محرک در کار

تیغ از جوهر خود سلسله جنبان دارد

دل در آن زلف ندارد غم تنهایی ما

فیض صبح وطن این شام غریبان دارد

چرخ از حلقه بگوشان قدیم است او را

سر زلفی که مرا بی سر و سامان دارد

آرزو از دل ارباب هوس می شوید

چهره ای کز عرق شرم نگهبان دارد

دامن شب مده از دست که این ابر سیاه

در ته دامن خود چشمه حیوان دارد

بیشتر ساده دلان کشته شمشیر خودند

صبح از خنده خود زخم نمایان دارد

مگذر از دامن صحرای قناعت کانجا

مور در زیر نگین ملک سلیمان دارد

از جگر سوختگان نیست به جز لاله کسی

که چراغی به سر خاک شهیدان دارد

در پریشانی خلق است مرا جمعیت

دل من طالع سی پاره قرآن دارد

آفتاب است چو شبنم ز نظر بازانش

گلعذاری که مرا واله و حیران دارد

نتوان جمع به شیرازه سامان کردن

خاطری را که غم رزق پریشان دارد

آن که از تیغ تغافل دو جهان بسمل اوست

دست در گردن دلهای پریشان دارد

خواری چرخ بود رزق عزیزان صائب

روی یوسف خبر از سیلی اخوان دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:48 PM

رهرو عشق چه پروای مغیلان دارد؟

بیخودی در ته پا تخت سلیمان دارد

این همان عشق غیورست که صد یوسف را

از فراموشی جاوید به زندان دارد

خط به رویش چه سخنهای پریشان که نگفت

نه همین پاس دل مور سلیمان دارد

رنگ بر روی سهیل از عرق شرم نماند

این چه رنگ است که آن سیب ز نخدان دارد

نافه از چین نفس سوخته ای آورده است

سر پیوند به آن زلف پریشان دارد

صفحه خاک کجا و رقم عیش کجا؟

این سفال از نفس سوخته ریحان دارد

مرده خواب غرورند حریفان صائب

کیست تا گوش به این مرغ خوش الحان دارد؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:48 PM

خصم را عقل مقید به تحمل دارد

سیل را ریگ مسخر به تنزل دارد

از ثبات قدم ما دل تیغ آب شود

سیل در بادیه ما خطر از پل دارد

بس که چشمم ز پریشان نظری ترسیده است

نخورم آب ازان چشمه که سنبل دارد

حیرت روی تو از هوش چمن را برده است

شبنم آیینه به پیش نفس گل دارد

چمن آرا چه خیال است که بیند در خواب

غنچه آن گوشه چشمی که به بلبل دارد

چرخ را شورش سودای من از جا برداشت

طاقت سیل گرانسنگ کجا پل دارد؟

صائب این تازه غزل آن غزل شاپورست

که گران می رود آن کس که توکل دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:48 PM

در خور مزد فلک کار به آدم دارد

خوردن نعمت عالم غم عالم دارد

نخل خشکی است کزاو دست کشیده است بهار

هر که را عشق ز آفات مسلم دارد

ماتم و سور جهان دست در آغوش همند

که مه عید به دنبال محرم دارد

نیست پیشانی واکرده درین سبز چمن

جبهه گل گره از قطره شبنم دارد

در سیه دل نکند کلفت مردم تأثیر

نوحه گر دف به کف از حلقه ماتم دارد

پاکی عرض ز رخسار عیان می گردد

محضر از چهره خود عصمت مریم دارد

می کشد پیر ز تقصیر جوانان خجلت

که غم تیر خطا پشت کمان خم دارد

نتوان دست ز آب گهر آسان شستن

زیر سنگ است هر آن دست که خاتم دارد

نیست بر خسته روانان نفس عیسی را

چشم بیمار تو نازی که به عالم دارد

نسبتی نیست به خورشید جهانتاب ترا

دیده آینه را روی تو پرنم دارد

دوربین امن ز همواری دشمن نشود

زخم ما وحشت الماس ز مرهم دارد

دل هرکس شود از تیغ ملامت صد چاک

راه چون شانه در آن طره پرخم دارد

نتوان ساختن از طول امل دل را پاک

جوهر تیغ کی این ریشه محکم دارد؟

علم فتح بود قامت آزاده روان

موی ژولیده ما شوکت پرچم دارد

پیش روشن گهران لب نگشاید صائب

هر که داند که خطر آینه از دم دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:48 PM

رهرو عشق کی اندیشه منزل دارد؟

کشتی بیجگران چشم به ساحل دارد

موج سد ره طوفان نشود دریا را

دل دیوانه چه پروای سلاسل دارد؟

نیست آیینه ما صاف چو شبنم، ورنه

می توان یافت که هر غنچه چه در دل دارد

گر چه مجنون سخن از محمل لیلی گوید

سخن مردم آگاه دو محمل دارد

نظر از دولت نظاره خود محروم است

قرب بسیار مرا دور ز منزل دارد

نیست مخصوص به خورشید به خون غلطیدن

عشق بسیار ازین طایر بسمل دارد

صائب آن کس که بود با همه کس راست چو شمع

تا دم بازپسین جای به محفل دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:48 PM

می کجا مهر حجاب از لب ما بردارد؟

نه حباب است که هر موج ز جا بردارد

رشته گوهر سیراب شود مژگانش

هرکه خار از ره این آبله پا بردارد

دل صد پاره اگر همرهی ما نکند

کیست در راه طلب توشه ما بردارد؟

در بیابان طلب تشنه جگر بسیارست

به که هر آبله ای آب جدا بردارد

از مه عید جوانی دل ما صاف نشد

مگر این زنگ ز دل قد دوتا بردارد

آنقدر دور مشو از نظر ای صبح امید

که دل خونشده دستی به دعا بردارد

منفعل رفت ازین غمکده سیلاب برون

کیست این گرد ملال از دل ما بردارد؟

می کند ساده زمین را ز عمارت صائب

ابر اگر آب ز چشم تر ما بردارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:48 PM

حسن در خانه زین جلوه دیگر دارد

در نگین خانه، نگین جلوه دیگر دارد

عالم آشوب بود شور قیامت، لیکن

خنده های نمکین جلوه دیگر دارد

از افق گرچه مه عید خوش آینده بود

چین بر آن طرف جبین جلوه دیگر دارد

عشق بی پرده شود حسن چو در پرده رود

در صدف در ثمین جلوه دیگر دارد

قدم از رخنه دیوار به گلشن مگذار

حسن خوبان ز کمین جلوه دیگر دارد

ساده لوحی بود آیینه صد نقش مراد

شد چو بی نام نگین جلوه دیگر دارد

شوخی سیل ز ویرانه نماید صائب

می به دلهای غمین جلوه دیگر دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:48 PM

سخنی کز دل بیتاب بود پردارد

نامه شوق چه حاجت به کبوتر دارد؟

پوست بر پیکر من قلعه آهن شده است

رگ ز خشکی به تنم جلوه نشتر دارد

خبر از گوهر اسرار ندارد غواص

این محیط از نفس سوخته عنبر دارد

خانه از بحر جدا ساخت به یک قطره آب

دل پر آبله ای بحر ز گوهر دارد

تخم چون سوخت، پریشان نکند دهقانش

دل سودازده جمعیت دیگر دارد

گوش تا گوش زمین پر ز گرانباران است

هیچ کس نیست که باری ز دلی دارد

از خط افسرده نشد گرمی هنگامه حسن

جوش دریا چه غم از خامی عنبر دارد؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:48 PM

عشق صد لخت جگر بر مژه تر دارد

گره افزون خورد آن رشته که گوهر دارد

عاشق آن است که پا بر سر افلاک نهد

باده آن است که خشت از سر خم بردارد

از خط سبز چه پرواست لب لعل ترا؟

چه زیان موج به سرچشمه کوثر دارد؟

رشک بر کوکب اقبال حباب است مرا

که به هر چشم زدن عالم دیگر دارد

گریه و آه، گل و سبزه باغ هنرست

تیغ در آتش و آب است که جوهر دارد

غنچه در جامه خود چاک زدن عاجز نیست

دل عاشق چه غم از طارم اخضر دارد؟

مدعی کیست که هنگامه ما سرد کند؟

آتش ما مدد از دامن محشر دارد

هر قدر مرتبه عشق بلند افتاده است

سخن صائب ما رتبه دیگر دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:48 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4373976
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث