به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

سر ارباب جدل خرج زبان می گردد

رگ گردن چو قوی گشت سنان می گردد

از شنیدن سبق نطق روان می گردد

به سخن هر که دهد گوش، زبان می گردد

می برد راستی از طبع، کج اندیش برون

تیر در قبضه ناراست، کمان می گردد

سیم و زر پرده بینایی حق جویان است

راه پوشیده ازین ریگ روان می گردد

غفلت نفس یکی صد شود از موی سفید

خواب سگ وقت سحرگاه گران می گردد

دیده عاقبت اندیش نظر نگشاید

به بهاری که مبدل به خزان می گردد

جذبه بحر نگردد ز غریبان غافل

در گهر آب گهر قطره زنان می گردد

سنگ اطفال گران نیست به سودازدگان

کبک در کوه و کمر خنده زنان می گردد

می توان یافت که برده است به مرکز راهی

آن که پرگار صفت گرد جهان می گردد

شکر این لطف نمایان چه توانم کردن؟

که مثال تو در آیینه عیان می گردد

اژدها می شود از طول زمان آخر مار

رگ گردن چو قوی گشت سنان می گردد

صائب آن کس که بود خواب گران در بارش

در بیابان طلب سنگ نشان می گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:44 PM

 

سالک از منزل نزدیک شکایت دارد

شوق را سست کند ره چو نهایت دارد

تشنه تیغ فنا راست سپر ابر بلا

شمع آتش به سر از دست حمایت دارد

استخوانش اگر از دوری ره سرمه شود

عاشق از یار همان چشم عنایت دارد

آتشی در ته پا هست اگر رهرو را

هر گیاهی به رهش شمع هدایت دارد

تاک از گریه مستانه به میخانه رسید

گریه ای کز سر دردست سرایت دارد

سود سودای محبت همه در نقصان است

ساده لوح آن که تمنای کفایت دارد

اول سیر و سلوک است به دریا چو رسد

گر به ظاهر سفر سیل نهایت دارد

صائب اندیشه انجام نیارم کردن

بس که آشفته مرا فکر بدایت دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:44 PM

آه عشاق سینه روز اثرها دارد

شب این طایفه در پرده سحرها دارد

بر سر راز تو چون بید دلم می لرزد

شیشه از باده پر زور خطرها دارد

دل ازان موی میان چون به سلامت گذرد؟

از کمر وحشی رم کرده خطرها دارد

دل صاحب نظران را به تغافل مشکن

کاین حبابی است که در پرده گهرها دارد

ادب عشق زبان بند لب اظهارست

ور نه هر ذره ز خورشید خبرها دارد

سرو از زمزمه فاخته موزون گردید

نفس سوختگان طرفه اثرها دارد

خبر از عاشق سرگشته گرفتن شرط است

شمع از بهر همین کار شررها دارد

گل فتاده است به چشم تو ز غفلت، ورنه

خار در هر سر انگشت هنرها دارد

مرو از راه به آوازه دریا صائب

صدف خامش ما نیز گهرها دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:44 PM

چشم پرکار تو در پرده بیانها دارد

در تبسم لب جان بخش تو جانها دارد

از دل سنگ تو بر کوه بود پشت بلا

فتنه از زلف تو در دست عنانها دارد

چون جهد صید ز تیر تو، که از چین جبین

قدر انداز نگاه تو کمانها دارد

خم ابروی تو غافل نشود از دلها

که کماندار توجه به نشانها دارد

نه همین پرده دل از تو گریبان چاک است

ماه رخسار تو هر گوشه کتانها دارد

حسن از پرده ناموس شود رسواتر

ورنه آن آینه رو آینه دانها دارد

به تکلف دو سه روزی ز ستم دست بدار

کز خط سبز، عذار تو قرانها دارد

تیغ ناز تو ز خط زنگ برآورد و هنوز

غمزه شوخ تو سر در پی جانها دارد

از سر رغبت اگر دست ز جان خواهی شست

وادی عشق عجب آب روانها دارد

چند در صومعه محشور بود با پیران؟

آن که در کوی خرابات جوانها دارد

شادی باده سبکسیرتر از رنگ حناست

چه نهی دل به بهاری که خزانها دارد؟

یک زبان نیست فزون قسمت صاحب گفتار

حسن کردار ز هر عضو زبانها دارد

آن که در شکر، زبان بر دهنش مسمارست

چون رسد وقت شکایت چه زبانها دارد

پیش من نیست کم از لاله صحرای بهشت

کف خونی که ز داغ تو نشانها دارد

می کند دیدنش از داغ جگر را معمور

وادی عشق عجب لاله ستانها دارد

شمع هرچند به آتش نفسی مشهورست

خامه صائب ما نیز بیانها دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:44 PM

مرهم زخم مرا شور محبت دارد

پنبه داغ مرا صحبت قیامت دارد

نیست در آب حیات و دم جان بخش مسیح

این گشایش که دم تیغ شهادت دارد

خرد شیشه دل از سنگ خطر می ترسد

ور نه دیوانه چه پروای ملامت دارد؟

بوسه ای از دهن تیغ شهادت نربود

خضر از زندگی خویش چه لذت دارد؟

نکند چون به دل جمع سیه نامه خویش؟

هر که یک قطره گمان اشک ندامت دارد

همه کس از دل و جان امت خاموشانند

خامشی مرتبه مهر نبوت دارد

عذر از بهر تنک مایه شرم است و حیا

فارغ از عذر بود هر که خجالت دارد

سر نیاورد برون هیچ کس از وادی عشق

دانه سوزست زمینی که ملاحت دارد

گنه از بس که عزیزست به دیوان کرم

عاصی از جرم خود امید شفاعت دارد

جلوه گاه دل عاشق ز فلک بیرون است

در صف پیش بود هر که شجاعت دارد

کمترین پایه اش از دست سلیمان باشد

مور هرچند به چشم تو حقارت دارد

نیست در پله دیوار قناعت صائب

سایه بال هما گرچه سعادت دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:44 PM

عاشق از طعنه اغیار چه پروا دارد؟

آتش از سرزنش خار چه پروا دارد؟

سنگ را سرمه کند نقش پی گر مروان

پای مجنون ز خس و خار چه پروا دارد؟

سخن سرد نسیم جگر سوخته است

از نصیحت دل افگار چه پروا دارد؟

بوی خون سنگ ره بیجگران می گردد

سیل از وادی خونخوار چه پروا دارد؟

سر مژگان تو در کاوش دل بی پرواست

نیشتر از رگ بیمار چه پروا دارد؟

دامن تر نکند تیره دل روشن را

تیغ خورشید ز زنگار چه پروا دارد؟

سخن تلخ شراب است جگرداران را

صائب از طعنه اغیار چه پروا دارد؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:44 PM

از ترشرویی ما خاک چه پروا دارد؟

می اگر سرکه شود تاک چه پروا دارد؟

نشود زخم زبان گرمروان را مانع

دامن برق ز خاشاک چه پروا دارد؟

صیقل آینه شعله بود اشک کباب

حسن از دیده نمناک چه پروا دارد؟

محو سر پنجه خورشید جهان افروزست

سینه صبحدم از چاک چه پروا دارد؟

چاک اگر از الف زخم شود سینه باز

تیغ آن غمزه بیباک چه پروا دارد؟

گر کند شعله آواز، مرا خاکستر

آن گل روی عرقناک چه پروا دارد؟

عاشق از گردش افلاک شکایت نکند

کشته از پیچش فتراک چه پروا دارد؟

دل چو روشن شد، ازو دست هوس کوتاه است

چشمه مهر ز خاشاک چه پروا دارد؟

فلک از شکوه ما تنگدلان آسوده است

حقه از تلخی تریاک چه پروا دارد؟

در دو عالم گرهی نیست که نگشاید عشق

عاشق از عقده افلاک چه پروا دارد؟

دو جهان چون پر پروانه گر آتش گیرد

صائب آن شعله بیباک چه پروا دارد؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:44 PM

چهره ات رنگ ز گلدسته مینا دارد

غنچه ات درس تبسم ز مسیحا دارد

عرصه خانه خشت و گل خم دلگیرست

دختر رز هوس چادر مینا دارد

دلم از گریه مستانه مدد می طلبد

این گل ابر نظر بر لب دریا دارد

بوی پیراهن اگر تند رود معذورست

دشمنی در پی چون چشم زلیخا دارد

صائب این ذوق که از نشأه می یافته است

جان اگر در گرو باده کند جا دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:44 PM

دل آسوده طمع هر که ز دنیا دارد

زیر بال و پر خود بیضه عنقا دارد

غافل از حق نشود روح به ویرانه جسم

سیل هر جا که بود روی به دریا دارد

خویش را تا نگذارد ننشیند از پا

هرکه چون شمع سر عالم بالا دارد

دم جان بخش اثر در دل آهن نکند

چشم سوزن چه تمتع ز مسیحا دارد؟

از علم لشکریان را نتوان غافل کرد

دو جهان چشم بر آن قامت رعنا دارد

کار چون در گره افتد به دعا دست برآر

شانه در عقده گشایی ید طولی دارد

نیست خالی سر مویی به تن از جان لطیف

هر که را جا نبود، در همه جا جا دارد

دل محال است که ساکن شود از لرزیدن

شانه تا راه در آن زلف چلیپا دارد

گر چه یعقوب مرا پای طلب کوتاه است

بوی پیراهن یوسف ید طولی دارد

تو ز طفلی است که در خانه نداری آرام

ور نه هنگامه عالم چه تماشا دارد؟

لازم برق بود ریزش باران صائب

گریه بسیار ز پی خنده بیجا دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:44 PM

می در آن لعل گهربار تماشا دارد

آب در گوهر شهوار تماشا دارد

گر چه در آینه جوهر ننماید خود را

خط بر آن صفحه رخسار تماشا دارد

هر دم از شرم رخش روی دگر می سازد

گل بر آن گوشه دستار تماشا دارد

ماه هرچند خوش آینده نباشد در روز

حسن مهتابی دلدار تماشا دارد

خوش بود صحبت آیینه و سیماب به هم

عرق شرم و رخ یار تماشا دارد

زخم و داغ است که مستانه به هم می جوشند

لاله زار دل افگار تماشا دارد

جوش می را به پریخانه خم باید دید

سیل در سینه کهسار تماشا دارد

آب شد تیشه فرهاد ز تردستی ما

کار با غیرت همکار تماشا دارد

در ته زلف کند جلوه دیگر رخسار

دل شب عالم انوار تماشا دارد

هر کجا لاله رخان سیل ذقن جلوه دهند

اضطراب دل بیمار تماشا دارد

سخن از رخنه دل روی نماید صائب

از قلم دعوی گفتار تماشا دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:44 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4365698
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث