به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

تیغ سیراب تو فیض دم عیسی دارد

خون اگر بر سر این آب شود جا دارد

می زداید نفس صدق ز دلها زنگار

صبح در چهره گشایی ید بیضا دارد

جان روشن ز دم تیغ نمی اندیشد

شمع از سرزنش گاز چه پروا دارد؟

گر چه نی عقده خود را نتواند وا کرد

در گشاد گره دل ید طولی دارد

اگر از حلقه زنجیر کشد مجنون پای

دیگر این سلسله را کیست که برپا دارد؟

گر چه چشم تو نبیند به تو پا از ناز

خم ابروی تو خم در خم دلها دارد

دل سنگین ترا حلقه بیرون درست

ناله من که اثر در دل خارا دارد

چهره او ز نگه گر نشود گرد آلود

نه به یک چشم، به صد چشم تماشا دارد

چون برآرد ز گریبان سر خود را مجنون؟

که سیه خانه لیلی ز سویدا دارد

رنگ و بو مانع روشن گهر از جولان نیست

شبنم از برگ گل آتش به ته پا دارد

لنگر از قافله ریگ روان می طلبد

هرکه آسودگی از عمر تمنا دارد

تو ز طفلی همه تن دیده حیران شده ای

ورنه هنگامه عالم چه تماشا دارد؟

بوی پیراهن اگر تند رود معذورست

دشمنی در پی چون چشم زلیخا دارد

صائب از گردش چشم که دگر مست شدی؟

که سخنهای تو کیفیت صهبا دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:44 PM

دل سنگین ترا هر که به انصاف آرد

می تواند به توجه پری از قاف آرد

هر که در پرده خورد خون جگر همچو غزال

ای بسا نافه سربسته که از ناف آرد

هرکه چون بحر تواند گهر از لب ریزد

به لب خود چه ضرورست کف لاف آرد؟

عشق پاک آینه چهره معشوق بود

مهر را صبح برون از نفس صاف آرد

بی اجل یاد کسی خلق به نیکی نکنند

مرگ این طایفه را بر سر انصاف آرد

غنچه می داشت اگر درد سخن، می بایست

بلبلان را به سراپرده الطاف آرد

صائب از کلک شکربار دل عالم برد

طوطیان را نتوانست به انصاف آرد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:44 PM

کلفت از سینه می ناب برون می آرد

گرد ازین غمکده سیلاب برون می آرد

شانه گر غور در آن زلف گرهگیر کند

تا قیامت دل بیتاب برون می آرد

هرکه از حلقه آن زلف برآرد دل را

کشتی خویش ز گرداب برون می آرد

شمع را شوق تماشای تو در بزم شراب

شب آدینه ز محراب برون می آرد

در حریمی که لب لعل تو میکش باشد

قدح از خویش می ناب برون می آرد

ساده لوحی که ز گردون به کجی خواهد کام

گوهر از بحر به قلاب برون می آرد

هر که عریان شود از جامه هستی چو کتان

سر ز پیراهن مهتاب برون می آرد

غیر دندان تو در دایره هستی نیست

آسیایی که ز خود آب برون می آرد

جذبه خون من از شوق شهادت صائب

تیغ از پنجه قصاب برون می آرد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:44 PM

غنچه باغ حیا سر به گریبان خندد

گل بی شرم بود آن که پریشان خندد

شد چراغ ره تاریک عدم خنده برق

کس درین غمکده دیگر به چه عنوان خندد؟

داغ خورشید گذارند به لخت جگرش

هر که چون صبح درین بزم، پریشان خندد

صبح را شرم شکر خند تو زندانی کرد

غنچه گل به کدامین لب و دندان خندد؟

از ندامت همه دانند که گل خواهد چید

بر رخ تیغ اگر زخم نمایان خندد

نشود زخم زبان خار ره گرمروان

ریگ بر کشمکش خار مغیلان خندد

دل آگاه درین غمکده خرم نشود

یوسف آن نیست که در گوشه زندان خندد

همه تن شانه شمشاد ازان دندان است

که به طول امل زلف پریشان خندد

مایه عشرت صائب دل آگاه بود

دهن صبح ز خورشید درخشان خندد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:44 PM

صبر در عشق ز دلها سفری می گردد

کوه در راه طلب کبک دری می گردد

پرتو عاریتی نعل در آتش دارد

دولت ماه به یک شب سپری می گردد

می و مطرب نبود زنده دلان را در کار

خنده بر غنچه نسیم سحری می گردد

از نظرها ز خط سبز شود پنهان حسن

آدمیزاد درین شیشه پری می گردد

غوطه در خون زند آن کس که کند غمازی

صبح خونین جگر از پرده دری می گردد

همچو آیینه که در شارع عام آویزند

عمر من صرف پریشان نظری می گردد

سیل را پل نتواند ز سفر مانع شد

قامت هر که شود خم، سپری می گردد

شد ز بی حاصلیم قامت چون تیر، کمان

شاخ هر چند خم از پر ثمری می گردد

عشق گردید هوس در دل سودا زده ام

دیو در شیشه عشاق پری می گردد

هر کجا کار به افتادگی از پیش رود

بال و پر باعث بی بال و پری می گردد

می شود نقص بصیرت سبب وسعت رزق

تنگ این دایره از دیده وری می گردد

صائب آرام دل من به جناح سفرست

تا که دیگر ز عزیزان سفری می گردد؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:44 PM

کوه در بادیه شوق کمر می بندد

خاک چون آب روان بار سفر می بندد

نیست از فوطه ربایان جهان پروایش

موی ژولیده خود هر که به سر می بندد

ماه شبگرد من از خانه چو آید بیرون

ماه در خدمتش از هاله کمر می بندد

گوهر پاک مرا کام نهنگ است صدف

کمر کشتی من موج خطر می بندد

تربتش را به چراغ دگران حاجت نیست

هر که از داغ تو آیین جگر می بندد

سنگ می بارد از افلاک، ندانم دیگر

نخل امید که امروز ثمر می بندد

سخن پاک بود در طلب سینه پاک

که گهر در صدف پاک گهر می بندد

می تراود سخن عشق ز لبهای خموش

لنگر سنگ کجا بال شرر می بندد؟

دشت چون حلقه فتراک بر او تنگ شود

چشم شوخ تو به صیدی که نظر می بندد

چون به زر عمر مقدر نفراید صائب

غنچه چندین به گره بهر چه زر می بندد؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:44 PM

اشک دریادل ما گرد جهان می گردد

آب از قوت سرچشمه روان می گردد

صادقان زیر فلک قصد اقامت نکنند

صبح چون کرد نفس راست، روان می گردد

می برد بیخردان را سخن پوچ از جای

طفل را مرکب نی تخت روان می گردد

پیری از طینت خامان نبرد خامی را

تیر کج راست کی از زور کمان می گردد؟

می دهد پیچ و خم فکر سخن را پرداز

خامشی جوهر شمشیر زبان می گردد

درد می کاهربای دل صد پاره ماست

خاک شیرازه اوراق خزان می گردد

چون جدل نیست بلایی سر بی مغزان را

رگ گردن چو شود راست، سنان می گردد

بیشتر گوشه نشینان جهان صیادند

دام در خاک پی صید نهان می گردد

از ملامت نشود کند مرا پای طلب

سخن سخت مرا سنگ فسان می گردد

خصم بدگوهر اگر حرف ملایم گوید

استخوانی است که در لقمه نهان می گردد

نیست سیمین ذقنان را ز خط سبز گزیر

این ترنجی است که نارنج نشان می گردد

هر که از دایره شرع برون ننهد پای

خاتم دست سلیمان زمان می گردد

خانه آباد به معماری سیلاب کند

تاجری را که به دولاب دکان می گردد

صبر بر سختی ایام ثمرها دارد

چشمه ها بیشتر از سنگ روان می گردد

من دیوانه به هر جا که گریزم از خلق

سنگ اطفال، مرا سنگ نشان می گردد

می کند ابر بهاران دهنش پر گوهر

هر که صائب چو صدف پاک دهان می گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:44 PM

دیدنت باعث سرسبزی جان می گردد

پیر در سایه سرو تو جوان می گردد

دیده مگشا به تماشا که درین عبرتگاه

هر که پوشد نظر از دیده وران می گردد

در سبک مغز ندارد سخن سخت اثر

که فلاخن سبک از سنگ گران می گردد

بر مدار از لب خود مهر خموشی زنهار

کاین سپر مانع شمشیر زبان می گردد

از بدان فیض محال است به نیکان نرسد

تیر کج باعث آرام نشان می گردد

عالم از جلوه مستانه او شد ویران

آب از قوت سرچشمه روان می گردد

صائب از دور محال است که افتد جامش

هر که در میکده از درد کشان می گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:44 PM

 

آدمی پیر چو شد حرص جوان می گردد

خواب در وقت سحرگاه گران می گردد

آسمان در حرکت از نظر روشن ماست

آب از قوت سرچشمه روان می گردد

رای روشن ز بزرگان کهنسال طلب

آبها صاف در ایام خزان می گردد

طالب خلق اگر گوشه عزلت گیرد

همچو دامی است که در خاک نهان می گردد

رتبه عشق به تدریج بلندی گیرد

باده چون کهنه شود نشأه جوان می گردد

آسمان خاک ره مردم بی آزارست

گرگ در گله این قوم شبان می گردد

هر که را تیغ زبان نیست به فرمان صائب

عاقبت کشته شمشیر زبان می گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:44 PM

راست آزرده کی از زخم زبان می گردد؟

تیر کج باعث آرام نشان می گردد

برق اگر پای درین وادی خونخوار نهد

از نفس سوختگی سنگ نشان می گردد

نفس کجرو ز نصیحت ننهد پای به راه

تیر کج راست کی از زور کمان می گردد؟

دولت سنگدلان را نبود استقرار

سیل از کوه به تعجیل روان می گردد

شمع در جامه فانوس نماند پنهان

هرچه در دل بود از جبهه عیان می گردد

در طلب باش که از گرمی صحرای طلب

پای پر آبله از دیده وران می گردد

روزگاری است که از رهگذر ناسازی

سنگ اطفال به دیوانه گران می گردد

بس که خون می خورد از خار درین سبز چمن

زر به کف گل ز پی باد خزان می گردد

می شود حرص هم از جمع زر و سیم غنی

تشنه سیراب اگر از ریگ روان می گردد

می نمایند به انگشت چو ماه عیدش

قسمت هرکه ز گردون لب نان می گردد

گرد کلفت ز دل صاف کشان می چیند

هر که در میکده از درد کشان می گردد

سرخ رو سر زند از خاک به محشر صائب

هر که از جمله خونابه کشان می گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:44 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4370616
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث