به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

خزان رسید وگل افشانی بهار نماند

به دست بوسه فریب چمن نگار نماند

چنان غبار خط آن صفحه عذار گرفت

که جای حاشیه زلف برکنار نماند

ز خوشه چینی این چهره های گندم گون

سفید را به نظر یک جو اعتبار نماند

ز نغمه سنجی داود گوش می گیرند

فغان که نغمه شناسی درین دیار نماند

ز پیش آتش خویش چگونه بگریزم

مرا که قوت پرواز یک شرار نماند

خموشیم اثر شکر نیست چون صائب

دماغ شکوه ام از اهل روزگار نماند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:49 PM

به زلف سنبل وخط بنفشه کی پیچم

مرا که ذوق پریشانی دماغ نماند

چه سیل بود که از کوهسار حادثه ریخت

که در فضای زمین گوشه فراغ نماند

مباد چشم بدی در کمین عشرت کس

نمک به زخم من از چشم شور داغ نماند

دگر کسی ز کریمان چه طرف بربندد

درین زمانه که دست ودل ایاغ نماند

در آن حریم که صائب چراغ کلک افروخت

ز پرفشانی پروانه یک چراغ نماند

بهار رفت وگل افشانی دماغ نماند

شراب در قدح ونوردر چراغ نماند

معاشران سبکسیر از جهان رفتند

بغیر آب روان هیچ کس به باغ نماند

چنان فسرده دلی اهل بزم را دریافت

که بوی سوختگی در گل چراغ نماند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:49 PM

نه گل نه لاله درین خارزار می ماند

دویدنی به نسیم بهار می ماند

مآل خنده بودگریه پشیمانی

گلاب تلخ ز گل یادگار می ماند

بساط خاک بودراه وخلق نقش قدم

کدام نقش قدم پایدار می ماند

به عشق کن دل خود زنده کز نسیم اجل

چراغ زنده دلی برقرار میماند

چنین که تنگ گرفته است بر صدف دریا

چه آب در گهر شاهوار می ماند

بریز برگ وبکش بار کز خزان برجا

درین حدیقه همین برگ وبار می ماند

مگر شهید به این تیغ کوه شد فرهاد

که لاله اش به چراغ مزار می ماند

غبار خط تو تابسته است در دل نقش

دلم به مصحف خط غبار می ماند

مه تمام هلال وهلال شد مه بدر

به یک قرار که در روزگار می ماند

زلاله وگل این باغ وبوستان صائب

به باغبان جگر داغدار می ماند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:49 PM

ز حرف بر لب شیرین او اثرماند

که دیده نقش پی مور بر شکر ماند

نثار سوختگان ساز خرده جان را

که چون به سوخته پیوسته شد شرر ماند

ز نوبهار چه گل چیند آن نوپرداز

که در مشاهده نقش بال وپر ماند

قرین صافدلان شو که بی صفا نشود

هزار سال اگر آب در گهر ماند

بسر نیامد طومار عمر جهدی کن

که چون قلم ز تو در هر قدم اثرماند

درین بهار که یک دانه زیر خاک نماند

روا مدارسرمابه زیر پرماند

خوشا کسی که ازین خاکدان چودرگذرد

زنقش پای چراغی به رهگذر ماند

کجاست گوشه آسوده ای که چون نعلین

خیال پوچ دو عالم برون درماند

به خنده زندگی خویش را مده برباد

که در چمن گل نشکفته بیشتر ماند

فریب گوشه دستار اعتبار مخور

که غنچه در بغل خا تازه ترماند

دوزلف یار به هم آنقدرنمی ماند

که روز ماوشب ما یکدگر ماند

اگربه خضر رسد می شودبیابان مرگ

ز راه هرکه به امید راهبر ماند

ز فکر بیش وکم رزق دل مخور صائب

که راه طی شود و توشه بر کمر ماند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:49 PM

به زیر چرخ مقوس که جاودان ماند

کدام تیر شنیدی که در کمان ماند

نصیب من ز جوانی دریغ وافسوس است

ز گلستان خس وخاری به باغبان ماند

بهشت بوته خاری است با کهنسالی

خوش است عالم اگر آدمی جوان ماند

ز زنگ آینه اش صیقلی نمی گردد

چو خضر هر که درین نشأه جاودان ماند

چنین که می پرد از حرص خاکیان را چشم

عجب اگر پرکاهی به کهکشان ماند

بود ز قافله عشق چرخ آبله پا

پیاده ای که به دنبال کاروان ماند

سخن رسد به خریدار چون غریب شود

که ماه مصر محال است در دکان ماند

چو می توان به خرابی زگنج شد معمور

کسی برای چه در قید خانمان ماند

مپوش چشم ز روی نکو که چون شبنم

به ما چراندن چشمی ز گلستان ماند

چنان مکن که سرحرف شکوه باز کند

زبان من که به شمشیر خونچکان ماند

یکی هزار شد از عیبجو بصیرت من

ز دزد دیده بازی به پاسبان ماند

مصوری که شبیه ترا کند تصویر

ز خامه اش سرانگشت در دهان ماند

ز تنگ گیری چرخ خسیس نزدیک است

که در گلوی هما صائب استخوان ماند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:49 PM

اثر ز همت مستانه در شراب نماند

فغان که در گهر شاهوارآب نماند

زبس که شیرمراکرداین ستمگر خون

ز روزگار امیدم به انقلاب نماند

منم که از دل خود نیست قسمتم ورنه

به دست کیست که فردی ازین کتاب نماند

به دلنوازی ما بست روزگارکمر

کنون که هیچ اثر از دل خراب نماند

زفیض پیر مغان ناامید چون باشم

که لعل در جگر سنگ بی شراب نماند

نداشت چاشنی بوسه پیش ازین دشنام

ز اشک ما رگ تلخی درین گلاب نماند

اگر نمی چکدم خون ز دل غفلت نیست

که نم ز تندی آتش درین کباب نماند

که رو به وادی دنیا پرفریب نهاد

که در کشاکش ایام چون سراب نماند

هزار شکر که جز دل درین جهان صائب

مرا امید گشایش به هیچ باب نماند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:49 PM

کمند زلف تو خود را به آفتاب رساند

توان به چرخ سرخودزپیچ وتاب رساند

چه چشمهای خمارین ولعل میگون است

که می توان ز تماشای او شراب رساند

به مهره دل مومین من چه خواهد کرد

رخی که خانه آیینه را به آب رساند

چگونه دست نشویم زذل که سبزه زنگ

در آبگینه من ریشه را به آب رساند

به ناامیدی از امید کامیاب شدم

به آب خضر مرا موجه سراب رساند

هزار حلقه زدم پیچ وتاب چون جوهر

چوتیغ تا به لبم چرخ یک دم آب رساند

ز دست دامن پاکان رها مکن زنهار

که قرب گل سر شبنم به آفتاب رساند

ز پیچ وتاب مکش سرکه رشته را صائب

به وصل گوهر شهوار پیچ وتاب رساند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:49 PM

خط تو سلسله خود به مشک ناب رساند

کمند زلف تو خود را به آفتاب رساند

چگونه شمع تجلی ز رشک نگدازد

رخ تو خانه آیینه را به آب رساند

هلاک فیض سبکروحیم که از گلشن

به یک نفس سر شبنم به آفتاب رساند

هزار کاسه پراز خون نوح بخت ضعیف

پی گذشتن من زورق حباب رساند

بلندگشت زهر گوشه هایهوی سپند

دگر که دست به آن گوشه نقاب رساند

همان به چشم تو از ذره کم عیارتریم

اگر چه شهرت مارا به آفتاب رساند

عجب که مصرعی از پیش کلک او بجهد

چنین که صائب ما مشق انتخاب رساند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:49 PM

مرا شکستگی پا به آن جناب رساند

فتادگی سر شبنم به آفتاب رساند

ندوختم نظر از آفتاب عارض او

اگر چه خانه چشم مرا به آب رساند

همان که شست ز خاط جواب نامه من

هزاره نامه ننوشته را جواب رساند

زهر که گرد برآورد آن سبک جولان

ز راه لطف به پابوس آن رکاب رساند

زگریه قطع نظر چون کنم در این گلشن

که چشم تر سرشبنم به آفتاب رساند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:49 PM

چنان که حسن ترا هیچ کس نمی داند

ز عشق حال مرا هیچ کس نمی داند

ترا ز اهل وفا هیچ کس نمی داند

مرا سزای جفا هیچ کس نمی داند

بجز دلت که زبان با دلم یکی دارد

عیار شوق مرا هیچ کس نمی داند

اگر چه جوهریان عزیز دارد مصر

بهای یوسف ما هیچ کس نمی داند

ز خاکمال یتیمی گهر نگردد خوار

چه شد که قدر وفا هیچ کس نمیداند

بغیر من که درین بوته ها گداخته ام

عیار شرم و حیا هیچ کس نمی داند

زبان غنچه پیچیده را درین گلزار

بجز نسیم صبا هیچ کس نمی داند

چو عاجزان سپرانداز پیش مژگانش

که دفع تیر قضا هیچ کس نمی داند

کلید مخزن اسرار غیب در غیب است

دهان تنگ ترا هیچ کس نمی داند

درین بساط زبان شکسته دل را

بغیر زلف دوتا هیچ کس نمی داند

حجاب نیست در بسته عیبجویان را

بخیل را چوگدا هیچ کس نمی داند

ز وعده تو گرهها که در دل است مرا

بغیر بند قبا هیچ کس نمی داند

زبس یگانه شدم با جهان ز یکرنگی

مرا ز خویش جدا هیچ کس نمی داند

قماش دست بلورین وپای سیمین را

بجز نگار وحنا هیچ کس نمی داند

چو موجه ای که به دریا بیکنار افتد

قرارگاه مرا هیچ کس نمیداند

اگر چه خانه آیینه است روی زمین

نفس کشیدن ما هیچ کس نمی داند

بغیر نرگس بیمار گلرخان صائب

علاج درد مرا هیچ کس نمی داند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:49 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4288910
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث