به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

دل سودازده در طره دلدار افتاد

گل بچینید که دیوانه به بازار افتاد

همچو مفلس که فتد راه به گنجش ناگاه

بوسه را راه به کنج دهن یار افتاد

هر تنک حوصله ره یافت در آن خلوت خاص

شیشه ماست که از طاق دل یار افتاد

بر دل خونشده دندان نگذارد، چه کند؟

کار گوهر چو به انصاف خریدار افتاد

نیست ممکن نشود نقل مجالس اشکش

دیده هر که بر آن لعل شکر بار افتاد

از جبین گوهر جان را چو عرق ریخت به خاک

راه هرکس که به این وادی خونخوار افتاد

سنگ طفلان شمرد کوه گران را صائب

عاشقی را که چو فرهاد به سرکار افتاد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:30 PM

نیست ممکن که دل ما ز وفا برگردد

چون ز خاصیت خود مهر گیا برگردد

رفتن از کوی خرابات مرا ممکن نیست

مگر از کعبه رخ قبله نما برگردد

سپر تیر حوادث سپر انداختن است

خاک شو تا دم شمشیر قضا برگردد

دولت و سایه دو مرغند که هم پروازند

صبر دارم ورق بال هما برگردد

آخر از همرهی خضر به چاه افتادم

وقت آن خوش که ازو راهنما برگردد

مس خود را به دو پیمانه طلا گردانید

صائب از کوی خرابات چرا برگردد؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:30 PM

سخن عشق محال است مکرر گردد

بحر در هر نفسی عالم دیگر گردد

سخن عشق به تکرار ندارد حاجت

کی تهی حوصله بحر ز گوهر گردد؟

از جنون حرف مکرر نشنیده است کسی

حرف عقل است که نشنیده مکرر گردد

نظر پیر مغان گرمتر از خورشیدست

چه غم از باده اگر دامن ما تر گردد؟

کفر نعمت بود از جنت اگر یاد کند

دیدن روی تو آن را که میسر گردد

پله حسن به تمکین ز تماشایی شد

یوسف از جوش خریدار به لنگر گردد

نفس آن روز برآرم به خوشی از ته دل

که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد

به زر قلب ز اخوان نخرد یوسف را

از تماشای تو چشمی که توانگر گردد

گر به میخانه مرا جاذبه پیر مغان

از کرم راهنما نوبت دیگر گردد:

دست وقتی کنم از گردن مینا کوتاه

که مرا طوق گریبان خط ساغر گردد

می پرد دیده امید دو عالم صائب

تا که را دولت دیدار میسر گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:30 PM

حسن در هر نگهی عالم دیگر گردد

به نسیمی ورق لاله و گل برگردد

گل رویی که نیاید ز لطافت به خیال

چه خیال است در آیینه مصور گردد؟

می رود خود بخود از کار دل خونشده ام

این نه خونی است که محتاج به نشتر گردد

تا زند پر، شود از گرمی پرواز کباب

نامه شوقم اگر بال کبوتر گردد

چون سلیمان سخن مور به رغبت بشنو

تا بر آیینه اقبال تو جوهر گردد

بر دل گرمی اگر دست گذاری از لطف

چون صدف آبله دست تو گوهر گردد

دم جان بخش نسیم سحری را دریاب

پیش ازان کز نفس خلق مکدر گردد

تربیت را نبود در دل تاریک اثر

جوش دریا سبب خامی عنبر گردد

کار دلها نشود بی نفس گرم تمام

ماه از خویش محال است منور گردد

می رساند به صدف دانه گوهر خود را

ساده لوح آن که پی رزق مقدر گردد

هر حجابی که درین راه به یک سو فکنم

دل مغرور مرا پرده دیگر گردد

دست در دامن تسلیم و رضا زن صائب

تا ترا موج خطر دامن مادر گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:30 PM

هرکه باریک شد از فکر، سخنور گردد

رشته شیرازه جمعیت گوهر گردد

بیش ازین تاب ندارم، به جنون خواهم زد

شانه تا چند در آن زلف، سراسر گردد؟

دیدنش می برد از هوش نظر بازان را

دیده هرکه ز روی تو منور گردد

حسن در هر نظری جلوه دیگر دارد

سخن تازه محال است مکرر گردد

صحبت زنده دلان جو که گرانقدر شود

آب بی قیمت اگر در دل گوهر گردد

چون خس و خار درین بحر سبک کن خود را

تا ترا موج خطر دامن مادر گردد

شوق پروانه ز مهتاب شود بیش به شمع

تشنه تر تشنه دیدار ز کوثر گردد

از قناعت نشود هرکه توانگر صائب

نیست ممکن به زر و سیم توانگر گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:30 PM

 

جوهر می ز رگ ابر مثنی گردد

از شفق رنگ می لعل دو بالا گردد

یک زمان پرده ازان روی دل آرا بردار

تا سیه خانه این دشت سویدا گردد

خاکساری است که از درد طلب می پیچد

گردبادی که درین دامن صحرا گردد

شوق اگر عام کند سلسله جنبانی را

کوه چون ریگ روان بادیه پیما گردد

شود از آه پریشان دل خورشید سیاه

خط ز رخسار تو روزی که هویدا گردد

کوهکن را به سخن صورت شیرین نگذاشت

لاف بیکار بود کار چو گویا گردد

نامه تسکین ندهد دیده مشتاقان را

کف محال است که مهر لب دریا گردد

گریه مردم بیدرد شود خرج زمین

این نه سیلی است که پیوسته به دریا گردد

گر بداند چه ثمرهاست تهیدستی را

سرو آواره ز گلزار به یک پا گردد

هرکه صائب شود از باده عرفان سرگرم

همچو خورشید درین دایره تنها گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:30 PM

پنبه گوشم اگر پنبه مینا گردد

مستی باده گلرنگ دو بالا گردد

گردبادش نفس سوخته خواهد گردید

گر غبار دل من دامن صحرا گردد

روز در سینه تاریک تو شب می گردد

نفس از لب به چه امید به دل وا گردد؟

دل آگاه بود ریخته خامه صنع

نقطه از سعی محال است سویدا گردد

ما به یک نقطه خال از رخ او محو شدیم

وقت آن خوش که بر این صفحه سراپا گردد

از ته سبزه خط، همچو مه از ابر تنک

رفتن حسن به تعجیل هویدا گردد

شمع را جامه فانوس پر و بال شود

هرکجا دلبر من انجمن آرا گردد

تا نبندد ادب عشق زلیخا را چشم

چشم یعقوب محال است که بینا گردد

اشک ماتم شود آبی که به رغبت ندهند

ابرها روترش از تلخی دریا گردد

کشش جاذبه اصل بلند افتاده است

سخت می ترسم ازین شیشه که خارا گردد

مانع رزق مقدر نشود در بستن

در رحم روزی اطفال مهیا گردد

سفله از منع به دامن نکشد پای طلب

که به هر دست فشاندن چو مگس وا گردد

از گرانجانی من شوق زمین گیر شده است

آب را ریگ روان سلسله پا گردد

رتبه حرف ز خاموشی هرکس پیداست

جوهر آینه از پشت هویدا گردد

صائب از چهره مقصود تواند گل چید

هر که را آینه سینه مصفا گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:30 PM

آب خوب است لب خشکی ازو تر گردد

گره دل شود آن قطره که گوهر گردد

خار پیراهن ماهی است به اندازه فلس

جای رحم است بر آن کس که توانگر گردد

هرکه قانع به در دل نشود از درها

از پریشان نظری حلقه هر در گردد

مکن اندیشه ز وحشت که به سودازدگان

دامن دشت جنون، دامن مادر گردد

هرکه مجنون تو گردید نگردد عاقل

خون چو شد مشک محال است دگر برگردد

سر بنه بر خط فرمان که برات خط سبز

نیست ممکن که به صد تیغ دو دم برگردد

می شود قند گلو سوز مکرر چون شد

چه شود چون سخن تلخ مکرر گردد

دل چو معمور شد از داغ، شود گنج گهر

سر چو از درد گرانبار شد افسر گردد

می رسد خشک نگردیده به تشریف جواب

نامه شوقم اگر بال کبوتر گردد

بی حیایان به نگه خانه زنبور کنند

پرده شرم اگر سد سکندر گردد

بخت خوابیده به فریاد نگردد بیدار

خون چو شد مرده، کجا زنده به نشتر گردد؟

باش خرسند چو مردان به قناعت صائب

که فقیر از دل خرسند توانگر گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:30 PM

زهر، تریاق به اکسیر مدارا گردد

خشم را هر که فرو خورد توانا گردد

چون به یک جا نکند منزل مقصود مقام

به چه امید کسی بادیه پیما گردد؟

آب گوهر چه غم از تلخی دریا دارد؟

هر که قانع شود آسوده ز دنیا گردد

اگر از سینه من آینه ای راست کنند

راز پوشیده عالم همه پیدا گردد

وضع عالم اگر این است که من می بینم

جای رحم است بر آن چشم که بینا گردد

هر نفس دردی و هر چشم زدن تجربه ای است

هر که بیمار تو گردید مسیحا گردد

مشرق معنی نازک جگر سوخته است

این هلالی است کز این گرد هویدا گردد

بی نیازست ز اقبال هواداران عشق

از نسیم آتش خورشید چه رعنا گردد؟

ناز لیلی نکند چشم به هر سرمه سیاه

گرد مجنون مگر از بادیه پیدا گردد

بر نگرداند اگر عشق ورق را صائب

یوسف آن نیست که معشوق زلیخا گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:30 PM

نفس از توبه صادق دم عیسی گردد

دست از بیعت تقوی ید بیضا گردد

پرتو شمع محال است به روزن نرسد

دل چو روشن شود اعضاء همه بینا گردد

گرد عصیان اگر از چهره دل پاک کنی

از فروغ تو زمین آینه سیما گردد

لب اگر از لب پیمانه می برداری

نفس پاک تو جان بخش چو عیسی گردد

اگر از جلوه مینا گذرانی خود را

فیض نازل به تو از عالم بالا گردد

ملک بیگانه بود بیخبری عاقل را

کسی از بهر چه در کشور اعدا گردد؟

دست رغبت ز حنای می گلرنگ بشوی

تا ز روشن گهری چون ید بیضا گردد

در حریمی که کشد خط به زمین جبهه عقل

کلک صائب ز فضولی است که گویا گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:30 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4371435
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث