به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

دل عاشق کی از هر نسخه وصف الحال بگشاید؟

مگر گاهی زدیوان قیامت فال بگشاید

چنان کز پرتو خورشید انجم محو می گردد

هزاران عقده از یک جام مالامال بگشاید

گشایش نیست در طالع گرههای خدایی را

که ده انگشت نتواند زبان لال بگشاید

به حرف و صوت نتوان شکر منعم را ادا کردن

دهان کیسه می باید که صاحب مال بگشاید

زهستی تا اثر باقی است دل بینا نمی گردد

چو خرمن پاک گردد دیده غربال بگشاید

گشایشها بود در انتها از بستگی دل را

گره از رشته تب عقده تبخال بگشاید

زشوق رنگ کاهی می کند پرواز چشم من

دل بیدرد اگر از چهره های آل بگشاید

سیاهی را دلیل کعبه مقصود می سازد

اگر گاهی نظر عاشق به خط و خال بگشاید

سرانجام کج اندیشان به سختی می کشد آخر

که عقرب را گره با سنگ از دنبال بگشاید

زجوش گل زمین می بوسد از بیرون در شبنم

مگر در تنگنای بیضه بلبل بال بگشاید

چو سوزن از گریبان مسیحا سر برون آرد

زپای خویش هر کس رشته آمال بگشاید

سزاوار خدنگ عشق صائب نیست هر صیدی

کجا تا بال آن مرغ همایون فال بگشاید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:07 PM

به هر نامحرمی عاشق لب اظهار نگشاید

گل این باغ، دفتر در حضور خار نگشاید

شکایت نامه ما سنگ را در گریه می آرد

الهی هیچ کافر مهر ازین طومار نگشاید؟

هوادار سر زلف صنم چون شمع می باید

که گر در آتش افتد از میان زنار نگشاید

نگه خون گشت در چشمم زبس نادیدنی دیدم

الهی هیچ کس آیینه در بازار نگشاید!

به جوش مشتری هر کس چو یوسف بر نمی آید

همان بهتر که دکان بر سر بازار نگشاید

که این ابر بلا را از سر من دور می سازد؟

اگر جوش جنون از سر مرا دستار نگشاید

همان در ناله طوفان می کنم با آن که می دانم

جرس را عقده از دل ناله های زار نگشاید

دلم دارد حضوری با خیال یار در خلوت

که تا صبح قیامت در به روی یار نگشاید

زسیر باغ جنت داغ عاشق تازه می گردد

دل آتش پرست از جلوه گلزار نگشاید

سری فردازد و عالم چون سر منصور می خواهد

به هر مشت گلی آغوش رغبت دار نگشاید

به عمری ناله ای از دل نخیزد عندلیبان را

اگر صائب درین گلشن لب گفتار نگشاید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:07 PM

گره تا کی ز ابروی سخن پرداز نگشاید؟

در رحمت به رویم چند آن طناز نگشاید؟

سراسر گرد دام از سایه گل راه گرداند

بدآموز قفس آغوش بر پرواز نگشاید

زبخت تیره امید گشایش نیست در کارم

به سعی سرمه هرگز عقده آواز نگشاید

به خون نغمه رنگین باد منقار نواسنجی

که بال بیغمی در چنگل شهباز نگشاید

اگر ذوق سخن داری برو صائب قلم سر کن

کسی این عقده را بی ناخن اعجاز نگشاید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:07 PM

دل عاشق کجا از ساغر سرشار بگشاید؟

به آب خضر لب کی تشنه دیدار بگشاید؟

نگردد از نشاط ظاهری کم کلفت باطن

دل پیکان کجا از خنده سوفار بگشاید؟

امید دلگشایی داشتم از گریه خونین

ندانستم که چون تر شد گره دشوار بگشاید

علایق می دواند ریشه آسان در دل سنگین

سلیمانی محال است از کمر زنار بگشاید

نگردد خانه در بسته مانع ماه کنعان را

به روی پاکدامانان در از دیوار بگشاید

به دندان گهر نتوان گره از رشته وا کردن

مرا از قرب جانان کی دل افگار بگشاید؟

شد از صحرانوردی شورش سودای من افزون

دل مرکز کجا از گردش پرگار بگشاید؟

گشاد عقده من نیست کار ناخن و دندان

مگر برق این گره چون نی مرا از کار بگشاید

گشایش نیست در پیشانی این بوستان پیرا

مگر جوش بهاران این در گلزار بگشاید

توان در سایه دیوار خواب امن تا کردن

چرا کس در به روی دولت بیدار بگشاید؟

پر از گوهر کند نیسان دهان تشنه جانی را

که مانند صدف سالی دهن یک بار بگشاید

چو درد از کیمیای صبر درمان می شود صائب

چرا پیش طبیبان کس لب اظهار بگشاید؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:07 PM

مدام از عشق جوشی در دل بی کینه می باید

چو دریا مطرب عاشق درون سینه می باید

زچشم بد نگه دارد سیاهی آب حیوان را

جمال هفته را نیل شب آدینه می باید

میسر نیست خودداری درون خانه خالی

نگهبانی ترا در خلوت آیینه می باید

نباشد سرکشی از خامه مو اهل صورت را

برای صید مردم خرقه پشمینه می باید

زمین پاک اکسیری است بهردانه قابل

نهال دوستی را سینه بی کینه می باید

ترقی در شناسایی بود ارباب دولت را

که از حفظ مراتب این بنا را زینه می باید

گشاید عقده های مشکل از فکر کهنسالان

شراب کهنه از بهر غم دیرینه می باید

مکن دست فضولی زینهار از آستین بیرون

که زخم خار را چون گل سپر از سینه می باید

میاور بر زبان بی پرده حرف عشق را صائب

که دل این گوهر شهوار را گنجینه می باید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:07 PM

مگر زلف سبکسیر تو از جولان بیاساید

که از دست کشاکش رشته های جان بیاساید

اگرنه بر امید وصل یوسف طلعتی باشد

به چندین چشم، چون زنجیر در زندان بیاساید؟

به راهش تا فشاندم نقد جان آسوده گردیدم

چو تخم آسوده گردد در زمین، دهقان بیاساید

نمکدان بشکند گر شور محشر در گریبانش

نمک پرورده لعل ترا کی جان بیاساید؟

مرا از پای نافرمان چها بر سر نمی آید

خوشا پایی که همچون سرو در دامان بیاساید

در آن وادی که محمل پرده سازست از افغان

جرس کی ظرف آن دارد که از افغان بیاساید؟

میان جسم و جان پیوند محکم می شود صائب

اگر سیل پریشانگرد در ویران بیاساید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:07 PM

قبول عشق سرکش را دل دیوانه می باید

که تاج خسروان را گوهر یکدانه می باید

کنم در سینه و دل درد و داغ عشق را پنهان

که مه در زیر ابر و گنج در ویرانه می باید

مشو با مهلت دنیا زتمهید سفر غافل

که یک پا در برون در، یکی در خانه می باید

زآتش چون سیاوش می توان سالم برون آمد

دعای جوشنی از همت مردانه می باید

به هر کس قسمت خود می رساند چرخ مینایی

نماند در صراحی آنچه در پیمانه می باید

دلا از پای منشین گر هوای زلف او داری

که صد پا کوچه گرد زلف را چون شانه می باید

حجاب و شرم را بگذار در بیرون در صائب

که آتش طلعتان را جرأت پروانه می باید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:07 PM

زسوز عشق داغی بر دل افگار می باید

چراغی بر سر بالین این بیمار می باید

زلعل آبدار او تمنایی که من دارم

مرا در دست صد انگشتر زنهار می باید

پریشان دارد از صد رهگذر تسبیح، احوالم

مرا شیرازه ای از رشته زنار می باید

به زهر چشم تنها پاس نتوان داشت خوبی را

گل بی خار را شبنم دل بیدار می باید

زلیخا دامن امید را بیهوده نگشاید

عبیر پیرهن را چشم چون دستار می باید

زچشم مست دارد عذرخواهی گر ننوشد می

همین سابقی میان میکشان هشیار می باید

چه سود از کارفرمایان ظاهر بی دماغان را؟

که در دل کارفرمایی زذوق کار می باید

متاع یوسفی حیف است باشد فرش در زندان

تکلف برطرف، دیوانه در بازار می باید

به از اشک ندامت نیست صائب هیچ تسبیحی

ترا گر سبحه ای از بهر استغفار می باید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:07 PM

نکویان را عتاب و لطف با هم یار می باید

زبان تلخ با لبهای شکر بار می باید

درین بستانسرا چون سرو معشوقی و رعنایی

به قامت راست ناید، شیوه رفتار می باید

نه آسان است جمع آوردن اسباب دلداری

رخ آیینه سان و خط چون زنگار می باید

زجوش مشتری گیرد بلندی قیمت گوهر

قماش ماه کنعان بر سر بازار می باید

حیا از عهده این خیره چشمان برنمی آید

گلستان ترا گوش گران، دیوار می باید

به مژگان بیستون را می توان برداشتن از جا

همین روی دلی زان یار شیرین کار می باید

زلیخا چشم یاری از صبا دارد، نمی داند

که بوی پیرهن را چشم چون دستار می باید

نه آسان است سر از حلقه مستان برون بردن

سری آشفته تر از طره دستار می باید

متاع من همه گفتار بی کردار و در محشر

پی سودا همه کردار بی گفتار می باید

به شب بیداری از نیرنگ می ایمن مشو صائب

که مکر دختر رز را دل بیدار می باید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:07 PM

نوا پیوسته در بزم شراب ناب می باید

مسلسل نغمه تر چون صدای آب می باید

زصدق جستجو بی راهبر واصل به دریا شد

سبکسیر طلب را همت سیلاب می باید

به چاک سینه تنها مسلم نیست دینداری

چراغی از دل روشن درین محراب می باید

به نور شمع نتوان زنگ غفلت را زدود از دل

دل شب را چراغ از دیده بیخواب می باید

به هر تخمی زمین پاک ما آغوش نگشاید

لب خشک صدف را گوهر سیراب می باید

کشیدم پا به دامان تن آسانی، ندانستم

که عاشق را دلی لرزانتر از سیماب می باید

وصال قامت چون شمع او گر در نظر داری

کنار حسرتی آماده چون محراب می باید

هوای صید معنی هست اگر در سرترا صائب

کمندی پیش دست خود زپیچ و تاب می باید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:07 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4371752
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث